این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان
من آرمین هستم ۳۵ سالمه ۱۲ ساله ازدواج کردم یه بچه هم دارم وزنم۸۰ قد۱۷۰سه تا خواهر زن دارم دومی اسمش سهیلاست قد معمولی کمی سبزه هیکلش خوش فرم البته نه خیلی قیافش هم خوشکل نیست ولی بامزه هست خیلی هم شوخی میکنه تو جمع اوایل زیاد بش توجه نداشتم اون هم ازدواج کرده دو تا بچه داره شوهرش هم مومن الکی هست وقتی میاد خانه پدر زنم چادر میپوشه چیزی زیاد معلوم نیست از هیکلش خلاصه سال ۹۲ با هم رفتیم شراز مسافرت یه خانه اجاره کردیم من رفتم دوش بگیرم وقتی برگشتم اوف عجب کونی جلو چشمم داره چای درست میکنه اولین بار بود با ساپورت بش مبدیدم جوری نگاه کردن که زنم هم فهمید با این هیکل لاغر کون به این بهالیه مگه میشه حسابی کف کردم تو این چند روز هر چه خود شیرینی از خودم بلد بودم رو کردم تا دلش ببرم جوری شده بود جایی میرفتیم من سری از اون نظر میگرفتم جوری شده بود زنم عصبانی شده بود میگفت ما تا میگیم بازار نمیبری چطو تا سهیلا میگه می
دوی

داشتم ظایع میکردم تا یه چیزی میخریدم اول به اون میدادم اون هم با روی باز میگرفت گفتم ارمین اگه این رو نکنی عمرت حروم شده تا برگشتیم شهر خودمون من هر روز غروب میرفتم خانه پدر زن تا اون هم بیاد وقتی می مد خوشحال میشدم دیگه خیلی صمیمی شده بودیم قرار شد یه سفر دیگه بریم قشم دیگه خواب نداشتم جوری با هم رفتار میکرد که گفتم تمومه همش تا نگاه هم میکردیم میخندید رفتم براش کادو خریدم تا ببینیم میگیره تا بش دادم گفت مناسبت چیه گفتم دلم گفت بگیر گفت برلی زنت هم بگیر گفتم چیزی نگی بش گفت باشه از اون روز به بعد رابته مون کم کم سرد شد نمیدیدمش مثل قبل نبود نمیدونم چرا یهو عوض شد مت هم.دیگه بش زیاد محل نمیزاشتم تا الان.قرار شد بریم مشهد بش پیام دادم سهیلا میخوام.یه حرفی تو دلم هست بهت بگم کفت بگو بش گفتم من از خیلی وقت عاشقت شدم خواب ندارم همش خواب تو میبینم خیلی نوشتم گفتم اگه دوست نداری ما همراهتون بیایم حق داری فقط تو بگو بیایم یا نه با خودم گفتم بزار بفهمیه یا بهتر میشه یا بدتر لاقل از این وضع در میام هنوز جواب نداه نمیدونم چی بشه خواب ندارم قراره دو روز دیگه بریم به کسی چیزی نمیگه میدونم فقط شاید مسافرت نیاد خدا کنه لاقل بدونم نظرش چیه دوستان یکم راهنمایی کنید
ممنون
نوشته: آرمین

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید