این داستان تقدیم به شما
امروز سالگرد ازدواج داداشم با خانمش است
اونها درست پنج سال پیش تو چنین روزی ازدواج کردن ما خانواده سنتی و مذهبی هستیم در حد معمول
به زنداداش خیلی احترام میذاشتیم و ما سه برادر کوچکتر انگار در گرفتن دستور از او گوش به زنگ و آماده مثل سرباز سر سپرده اش بودیم من اونموقع ۱۵ساله امین ۱۳ساله و امیرحسین ۱۰ساله بودیم زنداداش ۱۸ ساله بود عروس خونه ما شد ما یه خواهرم داشتیم که از همه بزرگ بود خیلی وقت پیش شوهر کرده بود در شهر دور زندگی میکرد و شوهرش تو نیروی دریایی بود اسم خوهرمون افسر بود ماهها میاومد خونه ما یعنی پدری میماند تا شوهرش از ماموریت برگرده او هم دو تا بچه دوقلو در سن و سال ماها داشت ۱۰ ساله خونه ما بزرگ بود تو قزوین هنوزم دست نخورده است شاید بالای ۵۰۰ متر باشه با ردیف اتاقها و حیاط و انباریها
وضع مالی پدرمون تعریفی نیست مغازه داره مامان هم آبدارچی آموزش و پرورش بوده الان بازنشسته است
اکرم عروس مان که تهرانی است مثل ملکه ها فقط دستور میداد و ما همه اطاعت میکردیم داداشم که از من شش سال بزرگتره وانت بار نیسان داشت و صبح زود میرفت و شب خسته بر میگشت بعضی روزها خبر میداد که بار براش خورده مثلا دو یا حتی چند روز خونه نمیتونست بیاد مادرم زیاد منو میفرستاد پیشش گاهی هم امین را تا اکرم (اکی) تنها نباشه میگفت مواظب اکرم باشید نترسه، که در ضلع غربی خونه یک اتاق و یک آشپزخونه و حمام توش بود توالت تو حیاط بود امیر حسین هم از مامان جدا نمی شد
دوست داشتم همه شب من پیش اکرم باشم چون بغلم میکرد بوسم میکرد موقع خواب خیلی لختی میخوابید و تنش خیلی نرم و گرم بود بوی خوبی میداد تا بغلش میکردم کیرم سفت میشد و خجالت میکشیدم زیر کش شورتم گیرش مینداختم
من چیز زیادی از سکس نمیدونستم خودمو سرزنش میکردم چرا اینجوری میشم گذشت و گذشت زمستان رسید و یکروز داداش خبر داد یک کار یکماهه در جیرفت گیرش اومده که سود خوبی داره قراره با چندتا از دوستاش که اونا هم وانت داشتند برند
تو کونم عروسی بود که جووون همش با اکرم میمونم چند وقت بود دیگه از سفت شدن کیرم خجالت نمیکشیدم چون اکرم فهمید یه شب گفت کاری بهش نداشته باش امر طبیعی است اگه بذاری زیر کش یا کج میشه یا اسیب میرسه خودش همون شب دست کرد کیرمو از زیر کش در اورد و آزاد گذاشت زیر لب گفت وااا چقدرم بزرگه؟! تو مشتش گرفت گفت بذار رشد کنه اینم طفلی باید آزاد باشه خیلی خجالت کشیدم و اون شب همش تو خودم بودم تا صبح شد و رفتم مدرسه چند روز بعد اون بود شنیدم داداش میخا بره جیرفت
چند شب من پیش اکرم بودم تا جمعه شد اون شب نوبت امین باشه که گلوش ورم کرده بود مامان دکتر برده بود دیگه قرار شد تا خوب نشه من پیش اکرم شبا بخوابم انگار دنیا را بمن دادن همش خدا خدا میکرد امین به این زودیا خوب نشه
شب وقت خواب شد اکرم رفت حمام بعد مدتی منو صدا کرد گفت بیا پشتمو لیف بکش !
این دیگه واقعا برام سوپرایز بزرگی بود چون همش دوس داشتم سینه هاشو لختی ببینم یا دست بزنم گفت خودتم لخت شو با شورت بیا خیس نشی دیگه چه بهتر
رفتم دیدم با سوتین و شورت نشسته سکوی داخل حمام داره خودشو لیف میزنه گفتم بده پشتتو بکشم که یه ظرف آب پیشش بود ورداشت فکر کردم میخا روخودش بریزه بلند شد یهو ریخت سرم جیغ زدم چون ابه کمی سرد بود گفتم دیگه شورت ندارم چرا خیسم کردی کیرمم سفت شده بود حالا زیر شورتم کامل معلوم شد هر چه کردم قایم کنم نشد و اکرم هی خندید گفت مگه نگفتم کاری به اون بیچاره نداشته باش راستشو بگو چرا بزرگ میشه
گفتم نمیدونم ولی من هر کی را خیلی دوس دارم اینجوری میشه
گفت حتی مامان و خواهرت گفتم مامان آره ولی خواهرم نه و تو را گفت برو زیر دوش بیا لیفمو بکش
لیفو داد دستمو نشسته بود رو سکو پشتشو کشیدم گفت زیر بند سوتینمم بکش داشتم میکشیدم لیف گیر کرد به اون گیرهی پلاستیکی با زحمت نخشو رد کردم که گفت بذار بازش کنم سوتینشو چرخوند گیرشو باز کرد سینه های زیبایش لخت شد دستاشم دراز کرد لیف زدم گفت بذار بشینم رو چهارپایه بیا اینورم لیف بزن خیلی خوب میزنی نشست حالا سینه هاش همش زیر دستم بودو تا زیر نافش و رو شورتش لیف میزدم زیر بغل و همهی بالا تنشو خوب لیف کشیدم
گفت خسته که نشدی ؟ گفتم نه نشست سکو پاهاشو یکی یکی بلند کرد گفت اینا را هم بکش عزیزم پا و رونش بقدری صاف و سفید مثل شیشه بود تنم میلرزید دستم تا نزدیکی شورتش میرفت پاهاشم تمام شد رو سکو دمر خوابید گفت باسن و پشت رون و ساقمم خوب بکش دستت درد نکنه این کارم کردم
گفت حالا نوبت منه گفتم نه زحمت نکش اکی خودم میشورم
گوش نداد نشوندم رو سکو لیفشو آماده کرد حالا اون سینه های زیبا با نوک باد کرده که دم به دم میخورد به صورتم پشتم لیف زد دستامم و گفت دراز بکش شکم و پاهاتم بکشم که کیرم مثل چوب پرچم شورتمو داده بود بالابا دستش قلقلکم داد گفت اینووو ببین بیچاره چی میکنه؟!
بدون اینکه به من بگه شورتمو کشید پایین نذاشت دستمو ببرم گفت تو هنوز بچهای بذار تا خوب بشورمت هما جامو لیف زد بیشتر از همه کیر و خایمو حالا داشت مورمورم میشد انگار همان حسی که بارها تو خواب دست میداد یهویی آب کیرم اومد و اکی دستشو حلقه کرد گفت ماشالا مرد هم شدی نمیدونیم گفتم نجس میشی دست نزن بریده بریده حرف میزدم انگار جونمو میگیرن هی میگفتم حالم خراب شده اکی ولم کن تا کاملا آبم خالی شد و آب ریخت گفت چند بار اینجور شدی گفتم اولین باره پرسید یعنی تا حالا هیچ آبی از دودولت اینجوری نیومده؟ گفتم چرا تو خواب اینجوری میشدم شورتم خیس میشد فک میکردم شاشیدم پنهانی شورتمو عوض میکردم خودم شورتمو میشستم شما ها ندونید
خیلی حرفا گفت….
شورتمو اکی زیر دوش شست حالا کیرم شل شده بود بدن لخت زیباش جلو چشام بود نگاه به جلوش میکردم تا اونموقع هیچ زنی را لخت جز مامانم که دیگه پیر بود ندیده بودم مامانم شکم داشت سینه هاش خیلی بزرگتر از اکی بود و اوایزان باسنش مثل اکی خوشفرم نبود حمام که میرفتین وقتی لیفش میزدم پا میشد رونهایش چاله چوله میشد باسنش همیشه زیر شورت پا دار بود اما اکی بدنش ،سفیدی پوستش و شفافی پوستش زمین تا آسمون با مامان فرق میکرد
زیر دوش یه بار دیگه لیف خالی به همه جای بدنم کشید قدمون تقریبا هم اندازه بود اکی کمی بلندتر از من بود همش سینهاشو میچسبوند به پشتم و رو سینه های خودم منو بغل میکرد و بوسم میکرد هی میگفت تو داداش نداشتهی منی الهی فدات شم بعد این فقط تو بیا پیشم بخواب امین مواظبم نیست
حوله خودشو انداخت رو دوش من کمی خشکم کرد گفت برو پیش بخاری تا من خودمو آب بکشم بیام تا درو باز کردم دیدم شورتشو در آورد ولی پشتش بمن بود درو بستم بعد چند دقیقه صدایم زد گفت برم از کمد یه حوله تنی بود مال داداشمو براش ببرم
بردم در قفل نبود تا باز کردم لخت جلوم بود زود دستشو گذاشت جلوش حوله را با یک دستش گرفت باز نتونستم کسشو ببینم فقط یه لحظه لای پاشو دیدم مثل بدنش تمیز بود بادکرده و یه خطی بین دو لب اصلن مو نداشت ولی دور کیر من موهای ضعیفی بود فک کردم زنا جلوشون مو نداره با حوله اونم اومد پیش بخاری کمربند حوله را بسته بود فقط ساق پاهاش بیرون بودخودشو خشک کرد موهاشو با حوله دیگه خشک کرد یه شورت از شورتهای داداشم برام آورد خودشم رفت لباس پوشید حوله سرشو بسته و اومد ساعت نزدیک ۱۲شب بود رفت تختشو اماده کرد گفت لباسات کثیفه انداختم تو ماشین با همون شورت بیا بخواب پیشم اتاق گرمه یک بخاری گازی کوچکم تو اتاق خواب بود حسابی اتاقو گرم میکرد
ازم پرسید بدنمو دیدی؟ گفتم آره
پرسید چطوری بود؟ گفتم خیلی زیبا
گفت به کسی نگی با هم حمام بودیم و چی کردیما ، گفتم نه نمیگم بغلم کرد فشار داد به خودش کمی که گذشت گفت من خیلی گرمم شده منم پیرنمو در بیارم
پیرن خوابشو در آورد دیدم سینه هاش نوکشون بیشتر از قبل بزرگ شده بودند نوکشون از نوک سینه های مامانم کمی بزرگتر و دراز تر بود یه شورت توری مشکی تنشه از رو توری سفیدی گوشت کسش معلومه بغلم کردو خوابیدیم نوک سینه هاش سفت بود تو تنم معلوم بود منم بغلش کردم یه پاشو انداخت رو کمرم گفت خوب فشارم بده دوس دارم منم از خدا خواسته فشارش دادم دستشو انداخته بود از زیر دور سینم یهویی چرخوند رو سینش دستشو برد شورتمو کشید پایین گفت داری اذیت میشی شورتت کثیف نشه دیگه شورت نیست بدم درش آورد حالا من کامل لخت روش بودم کیرم رو شکمش روی نافش بود کمی بلندم کرد گفت اینجوری شکممو ابت خیس میکنه بذار لای پام گذاشت لای پاش زبری توری شورتش کمی اذیتم میکرد بی حرکت مونده بودم پرسید داری اذیت میشی گفتم نه انگار فهمید زبری توری شورت اذیتم کرده البته برام مهم نبود کمی اذیت شدم گفت دستاتو ستون کن خودتو بکش بالا اینجور که فاصله از بدنش گرفتم دست انداخت شورتشو داد پایین تا زانو هاش رفت گفت حالا بچسب به تنم باز کیرم داشت میرفت رو شکمش که با دستش رد کرد لای پاش پاهاشم شل کرد راحت کیرم رفت لای کسش که فکر کردم رفت کسش
پرسید دوس داری ؟ با سرم گفتم اره خیلی
ولی همش دوس داشتم و کنجکاو بودم کسشو ببینم
کمی همونجور موندم پاهامو باز تر کرد پاهاشو از وسط پاهام داد بالا به کمک پاهاش شورتشو در اورد گفت راحت شدمیمااا
کیرم سفت سفت بود پاهامو جمع کرد پاهای خودشو باز کردو دور کمرم گذاشت گفت فشارم بده منم تنمو به تنش فشار دادم گفت خودتو کمی بده بالا دادم دستشو برد کیرمو گرفت گذاشت یه جای خیس و نرم فشارم داد کیرم رفت توش یه حال بسیار زیبایی بمن دست داد بی حرکت موندم گفت فشارم بده بالا پایین کن خودتو کمکم کرد باسنمو بالا پایین کردم هی حال خوبی به هم دست میداد دیگه خودم دوس داشتم هی روش بالا پایین شم اکی هم پاهاش هی میداد بالا و فشارم میداد داشت عضلات تنم کشیده میشد خیلی خوشم می اومد تا اینکه حس کردم جونم داره در میره ولی خوشم میاد نفسم بند شده بود تا یکدفعه ابم ریخت تو اکی دیگه نمیتونستم تکان بخورم دردم میاومد ولی اکی هی بالا پایینم میکرد رمق نداشتم میگفت من نشدم منم باید بشم نمیدونستم چی میگه یواش یواش دیگه درد نداشتم و کیرم سفت مونده بود منو چرخوند زیرش گفت سینهامو بگیر بخور خوردم خیلی دوسشون داشتم مثل بچه ای که شیر بخوره میخوردم اکی هم خودشو میمالید به من کسش کیرمو هی جلو عقب میکرد گفت بغل سینمو گاز بگیر میخام سیاهش کنی دلم نیومد بزور بغل سینشو کرد دهنم منم آرام گازش گرفتم میگفت محکم گازم بگییییر و هی کسشو محکم تر فشارمیداد به کیرم و میمالید تا خودمم انگار باز دلم میخواست مثل قبل بشم حالا دیگه متوجه نبودم خودم گازش میگرفتم و از چند جای سینهاش گازش گرفتم طوری که حس میکردم زیر نددانم گوشت زیر پوست سینش پاره میشه که یکهویی نفسش بند شدو چند فشار به کیرم که توش بود داد حس کردم آب گرمی ریخت ازش انگار شاشیده باشه و دیگه نذاشت سینشو گاز بگیرم افتاد روم و گفت کمرمو بمال درد دارم منم دو دستی کمرشو مالیدم و بوسم کرد گفت لبامو مک بزن لباشو گذاشت دهنم منم تا میتونستم مکش زدم خودمو زیرش تکان دادم باز ابم اومد خودمم نمیدونستم این آب چیه که حالمو دگرگون میکنه تا ابم اومد دیگه دوس نداشتم کاری کنم خوابم میاومد
از روم اومد پایین گفت مرسی مرد کوچولویم خیلی لذت بردم تو چطور گفتم خیلیییی
دیگه گاییدن اکی از اون شب همیشگی شد اومدن داداش به تاخیر افتاد نزدیکهای عید بود با یه عالمه پول به خونه برگشت نفهمیدم چکار میکرده که تونست یه کامیون تریلی نو بخره و یک آپارتمان شیک در جای خوب قزوین و دو دهنه مغازه در خیابان سپه بعد یکسال هم یه سمند برای اکی خرید حالا من ۱۹ساله بودم و سر هر فرصتی اکی زنگ میزد یا پیام میداد تا شوهرش میرفت جایی مواظبش باشم
و شروع به گاییدنش میکردم الان ۵ ساله ازدواج کردن هنوز بچه دار نشده چند بار هم میگه دکتر رفتم ولی دکتر گفته فعلا استعداد باروریت خیلی پایین است مشگل جاگزینی تخمک را داره تا لقا صورت میگیره بدنهی رحمش نطفه را دفع میکنه
هنوزم نمیدانیم داداش به چه کاری دست زده که این همه پول براش سرازیر میشه منم تو دانشگاه بالجین دارم درس میخونم چندتا دختر اوپن را تا حالا با دوستام گاییدم هیچکدام کیرشون قد مال من نیست و دخترا از من بیشتر خوششان میاد تا بقیه اغلب دخترای اهل حال تهرانی هستن که راحت کس میدن و باید خوبم براشون خرج کنی
اکی بارها میپرسه دوس دختر چی؟ میگم تو را دارم دنیا را دارم به کسی رغبت ندارم
راستم میگم لذتی که از اکی میبرم دخترای لاشی به گردشم نمیرسن فقط یک بار به اکی خام شدم گفتم دوستام دختری را تور کرده بودند منم گاییدمش گفت دیگه حق نداری دست بمن بزنی نزدیک یک ماه قهر بودیم تا یکی از دوستام راهنمایی کرد گفت به دوس دختر فابت (اکی) بگو الکی میگفتم تا ببینم چقد منو دوس داری هر چه گفت قسم بخور بگو دروغ گفتم
همینو به اکی گفتم اول باور نکرد قسم به هر چه گفت خوردم تا قبول کرد حالا استاد شدم هر چند هیچکدام برام اکی نمیشه ولی هر از گاه با دوستام هستم نمیشه دونگمو نکنم ولی دیگه به اکی نمیگم
اکی سال به سال زیبا تر و اندامش متناسب تر میشه
چند ماهه اسمشو نوشته باشگاه اندامسازی و آیروبیک اونم به زیباییش صد چندان اضافه کرده
داداش بازم ده روز بیست روز میره مسافرت کاری، من پیش اکی میمانم برای راه گم کنی بعضی وقتا امین جا من میره پیشش
هر وقت پریود باشه قطعا امین را میگه بیاد پیشش مدتها مامان نصیحتم میکرد دیگه بزرگ شده ام نباید با اکی شبا تنهایی زیر یک سقف باشم اما خودم به نفهمی زده همیشه گفتم اکی را از افسر بیشتر دوس دارم خواهرمه نمیذارم تنها باشه
مامانم هم اخرش خودشو اینجوری راضی کرده اگه پیشش نرم شاید زیر سرش بلند شه دسته گل آب بده مثل عروس اول خاله ابرو ریزی بشه اینو در حرفاش با خاله ام در تلفنش شنیدم همینو بهانه کردم یک روز که داشت با آب و تاب میگفت موندن تو و اکی در زیر یک سقف اونم تنهایی اصلن صحیح نیست الکی گفتم به اکی گفتم مامان گفته دیگه تنها که هستی نیام پیشت که اکی ناراحت شده و کلی از مامان گله کرده میخواست زنگ بزنه که نذاشتم
حالا مامان هم شاید تازه فکر کنه منو اکی بینمان رابطه است اینو با تشویق به دوس پسر پیدا کردنش ترجیح داده که اگه فرضا هم عروسش گاییده میشه زیر کیر غریبه ها نباشه مثل عروس خواهرش زیر مرد غریبه نگیرنش با دو بچه آبرو ریزی جبران ناپذیری شد الانم نمیتونن سرشون را بالا بگیرن
یک هفته است اکی کلی خرید و دکوراسیون خونه را به کمک من و امین و امیر عوض کردیم داداش کرمان بود تازه برگشته امروز اکی را بردم آرایشگاه، شب، جشن سالگرد ازدواجشونه داداش هم آرایشگاه بود امشب کلی مهمان دعوت کردن تالار رزرو کردیم انگار تازه دارن عروسی میکنند
رفتم اکی، عروس خوشگلم را آوردم خونه اونجا به آرایشگر گفته بود شوهرم میاد فکر کردن من شوهرشم همه تبریک میگفتن منم سه نکردم ژستی گرفتم همه فکر کردن شوهرشم تشکر میکردم همه زنا میگفتن چه به هم میاین چه شاخ شمشادی ماشالا
تو راه اکی همش چشاش تو چشام بود و دستش رو کیرم میگفت الهی فدات بشم کاش راستی راستی شوهرم بودی این همیشه بیدار همیشه مال من بود، بهش گفتم شوهرتم دیگه مگه چی برات کم میذارم؟ مگه مال خودت نیست ؟ از خوشگل خودت بگو مال دو نفره مال من که فقط مال توست، هر دو با خنده رسیدیم خونشون هنوز داداش خونه نبود مامان و بچه ها بودن و خاله و دختر خاله با شوهرش و چند تا از فامیل های نزدیک همه بودند تا من ماشینو پارک کنم برم تو اکی قبل من رفته بود تو جمع همه گفتن انشالا عروسی رامین جون
منم قاطی همه شدم تا شب خیلی مونده بود تازه سفره باز کرده میخواستند ناهار را بخورند من میل نداشتم رفتم استراحت کنم همهی اتفاقات را مثل فیلم مرور میکردم دیدم زمان زیاد دارم فرصتی داشتم نشستم اتفاقاتی که تو این چند سال افتاده بود تو چند ساعت نوشتم …
مرسی از بچه های سایت
رامین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید