این داستان تقدیم به شما
سلام خدمت دوستان عزیز میخوام داستان یکی از بهترین و شیرین ترین سکسایی رو که داشتم رو براتون بگم…
***
سال 91 که از سربازی اومدم یه هیکل ورزیده پرورش داده شده تو نیروی زمینی ارتش که کونمو پاره کرد با یه شهوت خیلی زیاد که 19 ماه هیچ جوره ارضا نشده بود خلاصه از سربازی که اومدم بیکار بودم و دنبال کار میگشتم که با خودم گفتم برم فنی حرفه ای یه مدرک فنی بگیرم تو همین مدت یه همسایه جدید اومد تو واحد کناریمون یه زن و شوهر بودن که زنه خیلی وحشی بود کلا اعصاب نداشت و شوهره هم بنده خدا یه آدم ساده بود یه بار با خانمه که اسمش الهام بود تو راه پله روبه رو شدم سلام دادم بهش یه جوری نگام کرد انگار به خونم تشنه بود بزار از الهام بگم یه خانم قد بلند سبزه با سینه های برجسته که شمارشو نمیدونم اما بالای 95 بود بدن خوش فرم تراش خورده خلاصه یه تیکه عالی خلاصه گذشتو بعد از مدتی این الهام خانم با مادرم رابطه دوستی و همسایگی بر قرار کردن و گاهی پایین بلوک باهم مینشستن منم که طبق معمول کرمم میجنبید میرفتم پیششون و تیکه مینداختم…
دیگه باهام خوب شده بود باهام حرف میزد بگو بخند داشتیم یه بار ازم پرسید تو کجا میری ظهرا میای خونه گفتم میرم سر کلاس اونم پرسید چه کلاسی و ادرس گرفت که به آموزشگاه سر بزنه این جریان گذشتو بعد چند روز وقتی سر کلاس بودیم یهو در زدن وقتی در باز شد دیدم بله الهام خانم اومد تو یه ابرو برام انداخت و نشست شد همکلاسی ما دیگه باهم میرفتیم و میومدم که بهم شماره دادیم و گاهی بهم اس میدادیم یه روز تو خونه بودم حشری شده بودم فکر کردنش زد به سرم بهش اس دادم کجایی جواب داد خونه ام گفتم بیام پیشت گفت بیا منم یواشکی که مامانم نفهمه رفتم پیشش وای در که باز شد اصلا دیگه نمیدونستم چیکار کنم با یه تاپ و شلوار تنگ جلوم بود موهاشم رنگ کرده بود خیلی عروسک شده بود رفتم داخل یه چند دقیقه کا نشستم دیدم فایده نداره بلند شدم یهو زدمش زمین و افتادم روش اونم انگار میخواس و مقاومتی نکرد…
نمیدونستم دارم چیکار میکنم شلوارو با شرت کشیدم پایینو کیرمو کردم تو کس نازش یه اهی کشیدو شروع کردم به تلمبه زدن اینقدر استرس داشتم که سر ده دقیقه ارضا شدم و بلند شدم از روش گیج گیج بودم لباسامو پوشیدم و اومدم از خونش بیام بیرون که دیدم مامانم جلو در وایساده داره نگام میکنه چشمتون روز بد نبینه با یه بدبختی راضیش کردم چیزی بهش نگهبعد اون جریان بهش پیام دادم که ببخشید دست خودم نبود اونم گفت مشخص بود این جریان گذشت تا یه روز خونه یکی از دوستام بودم اونم زنشو برده بود خونه مادرش یه فکری به سرم زد که خونه که خالی شد دعوتش کنم اونجا و تلافی اون روزو بکنم بهش اس دادم و جریانو گفتم قبول رد که بیاد تو کونم عروسی بود فازم بالا بود حسابی شب خوابیدیمو صبح زود دوستم رفت سر کار ساعت 6 بود بهش زنگ زدم گفتم بیا اونم گفت باشه تقریبا نیم ساعت شد تا رسید وقتی اومد داخل یهو بغلش کردمو شروع کردم به بوسیدنش اونم همکاری میکرد معلوم بود حشرش بالا زده خوابوندمش و افتادم روش همینجور که لباشو میخوردم لباساشو در اوردم لخت لخت جلوم بود اون زنی که اصلا فکرشم نمیکردم بکنمش خودمم لخت شدم اینقدر بدنشو لیسیدم که ناله هاش بلند شد بع منو خوابوند و افتاد به جون کیرم و جاتو خالی چنان ساکی میزد بیا و ببین لامصب سر کیرمو میمکید احساس میکردم الان منفجر میشم
دیگه طاقت نداشتم خوابوندمش و با یه فشار کل کیرمو کردم تو کسش چنان تلمبه میزدم که نگو اونم داشت اهو ناله میکرد عرق از سر روم میریخت و منم در سطح بنز تلمبه میزدم اینقدر تند میزدم که تو کوسش باد افتاده بود و وقتی کیرمو در میوردم ازش باد میزد بیرون با صدا ی شبیه گوز هی وقتی احساس میکردم ابم میخواد بیاد میکشیدم بیرون و صبر میکردم بعد دوباره شروع میکردن تلمبه زدن تو کس ناز کسش ایینقد نازو تنگ بود که ادم و میبرد تو ابرا بهش گفتم ابم داره میاد کجا بریزم گفت بریز تو کسم که تشنست منم چنان با فشار خالی کردم توش که صداش در اومد و هی ناله میکرد که چقدر داغه اوفففف سوختم خیلی حال داد بهم هنوز که بهش فکر میکنم کیرم شق میشه اون روز من تو دوساعت شش بار کردمش که دیگه نای بلند شدن نداشت همشم ابمو تو کسش خالی کردم…
***
اون روز خیلی رویایی شروع شد برام چون بهترین کس عمرمو کردم همیشه هم بیادشم خیلی وقته ازش خبر ندارم نمیدونم کجاست چیکار میکنه .اگه یه روزی این متنو خوندی بدون دلتنگتم کاش فقط یه خبری ازت میشنیدم تو بهترین خاطره زندگیمی…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید