این داستان تقدیم به شما
سلام
من غزلم،یه دختر با چشمهای مشکی و موهای قهوه ای فرفری،زندگی من مثل موهام پر پیچ و تابه
از وقتی که یادم میاد تنها بودم،مادرم بعد از من یه بچه سقط کرد و دیگه بچه دار نشد.
بچه که بودم با بچه های همسایه که همه پسر بودن بازی میکردم که بابام هم دوست نداشت و هم بخاطر اینکه تنها بودم چیزی نمیگفت،یادمه یه روز با یه عالمه اسباب بازی و عروسک اومد خونه و گفت از حالا با اینا بازی کن و دیگه تو کوچه نرو.
همیشه تو زندگیم یه خلاء عاطفی حس میکردم تا اینکه 19 سالم شد و عاشق شدم…
***
روزای خیلی خوبی بود،اون بیرون رفتا،خندیدنا،شیطونی کردنا،داشتم عشقو با دستام لمس میکردم و از ته دل خوشحال بودم ولی اون روزا زود تموم شد و وقتی نوید اومد خواستگاریم پدرم جواب رد بهش داد.
دو بار سه بار چهار بار بازم جواب رد داد و گفت دخترمو به هرکسی نمیدم.
اما من بازم منتظرش موندم تا اینکه خونوادش به زور دامادش کردن.
نمیخوام یاداوری اون روزای تلخ رو بکنم،دوست نداشتم زنده بمونم اما جرات خودکشی رو نداشتم
روزامو با نگا کردن به عکس نوید میگذروندم،عکسای تک نفره و دو نفرمون،قیافه نوید همش جلو چشمام بود.
یه شب که از کلاسم برمیگشتم یه پسری رو تو خیابون دیدم،خیلی شبیه نوید بود،نمیدونم چجوری این همه شباهت ممکن بود اما انگاری اون خود نوید بود،با یه پسر دیگه همراه بودن و داشتن راه میرفتن و صحبت میکردن.
راه افتادم دنبالشون و اشکام اروم اروم میریختن حتی راه رفتنشم شبیه اون بود.
رسیدیم تو یه کوچه خلوت که دوستش متوجه شد من دنبالشونم اومد عقب و منم چند قدم رفتم عقب تر،بهم گفت خانوم چیزی شده ؟
چیزی نگفتم و نگاش کردم
دوباره گفت خانوم گریه نکن،چرا دنبال ما میای؟ یه نگاهی به سرتا پام و کتاب تو دستم کرد و گفت بهتون نمیاد از خونه فرار کرده باشین.
گفتم نه،و به اون که داشت از دور نگام میکرد نشونی دادم و گفتم اون اقا کیه ؟
خندید و گفت یعنی چی کیه؟ دوست منه باهاش کار داری ؟
و اون که شاهد صحبتامون بود جلو اومد و گفت با من کاری داشتین ؟
نمیدونستم چی بگم،دلم میخواست برگردم و فرار کنم ،ایندفعه قیافشو از نزدیک تر میدیم و بیشتر به شباهتشون پی بردم،میدونستم نوید داداش نداره وگرنه مطمعن میشدم که داداششه.
بهش گفتم:راستش قیافه شما خیلی شبیه به یه ادمیه
وقتی اینو شنید یه لبخند زد و اشاره به جلو کرد یعنی اینکه قدم بزنیم.
گفت فکر کنم فهمیدم که با اون ادم چه نسبتی داشتین.
ترسیدم و یه لحظه فکر کردم با هم فامیل هستن و منو میشناسه و با تعجب پرسیدم چه نسبتی ؟
گفت اشک روی گونه هاتون نشون میده اون ادم عشقتونه.
با حرفی که زد یه قطره اشک دیگه اومد روی گونه هام که اومد روبه روم وایستاد و با دستش کشید روی گونه هام و اشکامو پاک کرد،موهامو از تو پیشونیم زد کنار و گفت حیف این قشنگی نیس که گریه میکنی ؟
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم که دوستش سکوت بینمون رو شکست و گفت سعید دیرمون شد.
اونجا بود که فهمیدم اسمش سعیده،اونشب شمارشو بهم داد گفت هر موقع خواستی باهام حرف بزن من ارومت میکنم.
وقتی اومدم خونه یه حس بدی داشتم،فکر کردم اشتباه کردم که باهاش حرف زدم و شمارشو گرفتم اما بعد به نوید فکر کردم که چقدر زود به این جدایی تن داد و دست یه دختر دیگرو گرفت.
اونشب تصمیم گرفتم که منم اینجوری خودمو اروم کنم.
بهش زنگ زدم و با هم حرف زدیم،از عشقم و شباهت بینشون گفتم.
اونم از شکست عشقی که چند ماه پیش خورده بود گفت،اونشب تصمیم گرفتیم با هم دوست بشیم و جای عشقای قدیمیه همو پر کنیم.
دوباره اون روزا تکرار شد واسم،دوباره بیرون رفتیم دوباره خندیدیم و من دوباره با نوید جدید زندگیم عکس دونفره میگرفتم،حتی اونو به اسم نوید صدا میکردم و اون بخاطر من چیزی نمیگفت.
یه روز همون دوستش که اونشب باهاش بود مارو دعوت کرد خونشون واسه ی ناهار.
اونجام سه نفری بازی کردیم و خندیدیم و ناهار خوردیم.
بعد از ناهار دوستش گفت من باید برم باشگاه که من به نوید گفتم پس پاشو بریم که دوستش گفت نه شما تا هر وقت خواستین بشینین.
نویدم گفت اره ما میمونیم.
دوستش رفت و من شالمو در اوردم و نشستم کنارش،اونم داشت فوتبال نگا میکرد،دستمو کشیدم رو ته ریشش و داشتم با عشق نوازشش میکردم که دستمو گرفت و بوسید.
یه لبخند بهش زدم که صورتشو اورد جلو و ازم لب گرفت،قبلا هم همیشه تو ماشین لبامو میخورد اما اتفاق دیگه ای بینمون نمی افتاد،اما اونروز انگار قرار بود بیفته…
همینجور که لبامو میخورد کم کم سنگینیشو انداخت روم و خوابید روم.
منم دستمو برده بودم تو موهاش و با موهاش بازی میکردم.
بعد حس کردم یه چیز سفتی رو اروم فشار میده رو پاهام،خوشم اومد و خودمو زیرش میمالوندم.
دستمو گرفت و برد رو کیرش که خیلی ترسیدم.
حشری شده بود دستمو رو کیرش فشار میداد و بهم گفت بمالش،یکم کیرشو از رو شرت مالیدم و خودش شرتشو کشید پایین و دستشو گذاشتم رو خودش،داغ بود و کلفت با یکم مو که پایینش داشت.
اونم دستشو برد زیر لباسم و از زیر سوتینم ردش کرد و سینمو گرفت تو دستش،سینه هام تو دستای بزرگش کامل جا شده بود و میمالیدشون،بعد لباسمو داد بالا و سوتینمو داد بالا
وقتی به سینه هام نگا کرد خجالت کشیدم و دستامو گذاشتم روشون،دستمو برداشت و چشاشو بست و گفت نگاشون نمیکنم.
سرشو گذاشت رو سینه هام و میخورد،وای چقد با ولع میخورد انگار خوشمزه ترین چیز تو عالم رو بهش دادن،از نگا کردن به خوردن سینه هام خیلی حشری شده بودم و کسم خیس شده بود،خودمو میمالیدم بهش و ناله میکردم،دستشو برد رو ساپورتم و کسمو میمالید از روش منم ناله میکردم و تو ذهنم به سکس با نوید فکر میکردم و لذت میبردم…
بعد از خوردن سینه هام پا شد که شرتشو کشیده بود پایین و کیرشو دیدم،اومد نشست رو به روم و گفت اگه دوسش داری بخورش،کیر خوشگلی داشت یکم براش مالیدمش و اروم اروم شروع کردم به لیس زدنش و مزه کردنش،اونم داشت با شهوت نگام میکرد و خودش کیرشو بیشتر هول داد تو دهنم منم دهنمو باز کردم و اون کیرشو تا ته فرستاد تو دهنم و خودش جلو عقبش میکرد که یدفعه عق زدم بعد خودم میخوردمش و جلو عقبش میکردم،میمالیدمش به لبام و دوباره میکردمش تو دهنم،کیرشو از تو دهنم اورد بیرون و لبامو خورد و در گوشم گفت میخوام بکنمت
دوست داشتم سکس امروزمون کامل بشه تا واسه همیشه یه خاطره از سکس با نویدم داشته باشم بهش گفتم باشه و رفت سمت کسم،ساپورتمو با شرتم همراه کشید پایین و تا چند ثانیه فقط به کس و کونم نگاه میکرد.
سرشو اورد بین پاهام و زبونشو کرد وسط چاک کسم،وای چقد لذتبخش بود،کسمو لیس میزد و میخورد،با اب کسم سوراخ کونمو خیس کرد و انگشتشو کرد توش و حرکتش میداد منم ناله میکردم و چشامو بسته بودم که حس کردم سر کیرشو رو سوراخ کونم،فشارش میداد اما نه توش میرفت و نه درد داشت…
بهم گفت پشتتو بکن بهم و خم شو،منم خم شدم و کونمو کردم طرفش،دوباره خیسش کرد و انگشتشو کرد تو و بعد کیرشو گذاشت و فشار میداد،سر کیرش رفت تو کونم و خیلی درد گرفت،بهم گفت کمرتو بده پایین و کونتو بده بالا و فشار میداد تو کونم،یکم که رفت تو شروع کرد به تلمبه زدن و کم کم تا ته کرد توش منم اه و اوه میکردم و از زیر کسمو میمالیدم،تو کونم تلمبه میزد و همش حرف میزد و میگفت دارم میکنمت،داری بهم کون میدی و منم حرفاشو تایید میکردم،سینه هامو گرفت و و محکم تلمبه میزد و صدای تلمبه زدنش بلند شده بود و منم بلند صدا میدادم بعد کیرشو اورد بیرون از تو کونمو ابشو ریخت رو کمرم،بعد که پاکشون کرد همونجا کنارم خوابید و بعد لباسامونو پوشیدیم.
این خاطرم هفته پیش اتفاق افتاد،نوید بهم میگه شرایطشو نداره که باهام ازدواج کنه،اگه یکبار دیگه هم دلم بشکنه ایندفعه دیگه واقعا خودمو میکشم و راحت میشم.
نوشته: غزل
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید