این داستان تقدیم به شما

باسلام خدمت همه دوستان عزیز. این داستان نیست و واقعیتیه که فکر میکنم فانتزیه خیلی از مردهای متاهل باشه …
***
من مجید هستم 35 سالمه وخانمم سارا 30 سالشه از ظاهرمون بگم که سارا باقدی 165 وزنی 75 سینه 90 با بدنی سفید وتوپر وواقعا سکسی ونازی داره خصوصا کونه بزرگ وطاقچه ای ونازش که همه میدونید چقد این تیپ زنها تحریک کنندس
مدتها بود که در سایتهای مختلف مواردی به همین مضمون مطالعه میکردم وکم کم به ذهنم رسید که امتحانش ضرر نداره به پیشنهاد من سارا تو شهرلباسهای راحتتری میپوشید واز دید زدن مردها به رون وسینه ووباسنش لذت میبردم ولی به روی خودم نمیاوردم یه جورایی بهم برمیخورد تا اینکه برنامه سفر به شیراز رو دوتایی ریختیم وعازم شیراز شدیم از شهر ما تا اونجا تقریبا 1000 کیلومتر راهه و ضمنا سارا تو ماشین اکثرا ساپورت ویه پیراهن دکمه دار مردونه میپوشه ومنم خوشم میومد که هر وقت کیخواستم روناشو یه مالشی میدادم ولذت میبردم رسیدیم شیراز ویه هتل پیدا کردیم تقریبا سر شب بود…
 
خسته بودیم وحوصله نداشتیم بیرون بریم و رفتم شام مختصری گرفتم خوردیم وخوابیدیم / صبح بیدار شدیم واماده رفتن به بیرون واماکن دیدنی وزیارتی شدیم به پیشنهاد من که گفتم اینجا که کسی مارو نمیشناسه وهر طوری دوستداری لباس بپوش سارا هم از خداخواسته یه ساپورت نازک مشکی بایه مانتوی جلو باز وکفش پاشنه بلندی که همراه داشت بایه ارایش ملایم اماده شد رفتیم اول سمت حافظیه ساعتای 10 بود تقریبا روز جمعه خیلی شلوغ بود واقعا واونجا میدیدم خیلی زنها ودخترا تیپ های خفن تری از سارا زده بودن واونایی که کنار شوهراشون بودن باافتخار کنارهم راه میرفتن ومردها هم فکر میک
نم از اینکه زنشون رو دید میزنن لذت میردن{نمیدونم این چه سادیسمیه در بین مردها که از دیده شدن زناشون توسط مردهایه دیگه لذت میبرن وشهوتی میشن} / همینطور داشتیم تو حافظیه راه میرفتیم و دید میزدم وبا سارا در خصوص زنهایه سکسی وانم در باره مردهایه سکسی میگفت ومن واون نمونه هایی رو که مثلا خوب بودن رو نشون هم میدادیم تا اینکه سارا گفت اون مرد رو ببین تقریبا 50 ساله میشد موهاش تقریبا سفید وچارشونه و ریش وسیبیل تیغ کشیده ودر کل مشخص بود ادم مرتبیه سار گفت دیدی اونو / گفتم اره خوشتیپه؟ گفت اره دوستدارم چند ساله دیگه که پیر بشی مثل اون باشه تیپت نمیدونم اون مرده از کجا فهمیده بود که در باره اش داریم حرف میزنیم…

 
حرکت کردیم و از جلوش رد شدیم دیدم را ه افتاده دنبالمون وداره کون بزرگ وسکسیه سارارو دید میزنه طوری که مثلا ما متوجه نشیم رسیدیم کنار مقبره حافظ شلوغ بود جوری که همه زن ومردها میمیالیدن به.هم. کسانی که رفتن میدونن چی میگم/ من چند قدمی بخاط شلوغی دورافتادم که تا برگشتم دیدم همون مرده از پشت کیرشو قشنگ چسبونده به کون سارا ودراه بالا رو نگاه میکنه که مثلا عمدی در کار نیست یه لحظه غیرتی شدم ولی دیدم سارا هم خودشو زده به او راه وبدشم نیومده انگار. والکی داره با یه دختره که کنارش بود حرف میزنه منم لذت می
بردم از لذت بردن همسرم وگذاشتم تاادامه بده شاید5 دقیقه همین حالت بودن که سارا گفت بیا بریم اونورم ببینیم رفتیم سمت پشت مقبره که یک فروشگاه لوازم وصنایع دستی بود ونمایشگاه کاردستیه کودکان سرطانی خیلی هم شلوغ بود جلوی یه غرفه ایستادیم یه پسر 20 ساله بود تقریبا به سارا گفتم لاس بزن باهاش وتحریکش کن ببینیم چکار میشه یه کم فاصله گرفتم که متوجه نشه .سارا هم شروع کرد بعد چند لحظه دیدم پسره اومد جلوی ویترین که مثلا جنس هارو نشون بده وقیمتشو بگه خودشو تاجایه ممکن نزدیک کرده بود به سارا و حرف میزد ساراهم لبخند میزد وحرف میزد باهاش یهو دیدم سارا داره میره

 
داخل مغازه که با ام دی اف یه جایی رو اخر مغازه جدا کرده بود یه کم ترسیدم رفتم جلوتر دیدم پسره از پشت چسبیده به سارا ودرا مثلا جنس هایه داخل مغازه رو نشون میده الکی وگاهی کیرشو یواشکی میماله از رو لباس منهم عمدا بلند صدا زدم که اقا این عروسکهای چوبی قیمتشون چنده بعد از 1 دقیقه امد بیرون و بامن هم کلام شد سارا هم وامد بیرون خلاصه رفتیم داخل محوطه رو صندلی یه فالوده رو که گرفتم بخوریم سارا شروع کرد به تعریف که چقد لذت برده وازم تشکر کرد و میگفت وقتی در کمال اطمینان و بدون ترس وبااختیار جلوی شوهرت از اینکارا میکنی خیلی میچسبه از طرفی بهتربود چون شهر غریب هم بود کسی مارو نمیشناخت و شاید اصلا دیگه مارو نبینه
منم واقعا از اینکه میدیدم زنم اینقد لذت برده واحساس رضایت داره خوشحال بودم وبعد ازاون که رفتیم هتل سکسهایه توپی بااین فانتزیها داشتیم خلاصه تو 5 روزی که اونجا بودیم تو جاهایه مختلف از جمله شلوغی بازار وکیل ووجاهای دیگه از اینکارا زیاد کردیم و خوش گذشت…
 
بعد از اینکه برگشتیم سارا هم بتلافی این لطفی که کردم یکی از دوستانه دوران دانشگاهشو البته با رضایت خودشو طرف که شهرامونم نزدیک بود دعوت کرد خونمو و 4 بار هم تجربه سکس سه تایی من وزنم ودوستش که خیلی هم خوشکل وسکسی بود رو داشتیم البته اون زمان دوستش مجرد بود وحالا ازدواج کرده وسالی یه بار با هم رفت و آمدداریم ولی خیلی عادی ومعمولی الانم خیلی از زندگی ام اینکه همسری بااین نوع تفکر ودید باز دارم خوشحال وراضی هستیم وواقعا از کنارهم بودن لذت میبریم وتا حد مرگ همو دوستداریم…

 
اگه خوشتون اومد بگید تا دو مورد دیگه ام از سفر شمال بگم خدمنون /
دم همتون گرم که حوصله بخرج دادیید / بوس فداتون ****
 
 
نوشته: باسلوق

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *