این داستان تقدیم به شما

بعداز حدود دوسال از #فانتزی و حرف سکس سه نفره تصمیم گرفتیم که اونو انجام بدیم. حالا باحرفهای من، همسرمم تحریک شده بود و دیگه پا به پای من پیش میومد وچه بسا جلوتر ازمن. رسیده بودیم به جایی که این نفرسوم کی باشه. توی سکسمون اشخاص زیادی رو ازشون اسم برده بودیم ولی توی واقعیت #گزینه ها کمتر و کمتر میشد. تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید. حالا که قراره #همسرم باهاش سکس کامل بکنه، چرا خودش انتخاب نکنه؟ بعداز چندین بار صحبت وسؤال و بعداز اینکه مطمئن‌ شد هیچ سرکوفت زدن ونقشه ای درکار نیست و برای #لذت بیشترم ن، دوست دارم خودش انتخاب کنه، اسم( یاسر) رو گفت. چی می‌شنیدم، قبلا این اسم رو درحین سکس گفته بود ولی اونا فانتزی بود ولی ایندفعه توی واقعیت هم اونو میخواست؟ یاسر #داداشم بود. ازمن کوچیکتربود ومن به نوعی الگوی اون بودم، یا شایدم اینجوری فکرمیکردم.بهرحال چیزی بود که خودم ازش خواسته بودم. چه خوب چه بد. اون واقعیت رو بهم گفته بود بدون هیچ ترس وخجالتی.یک چیزی از درون بهم میگفت بزن زیر میز وهمه چی رو بهم بریز ویک چیزی هم که انگار از #جنس واقعی خودم نبود میگفت چه لذتی بهتر از این. نمیدونستم باید چکارمیکردم.
 
این خودمن بودم که تا اینجا داستان رو جلو برده بودم ودرکل صحبت اینجور مسائل رو بازکرده بودم. ولی بهرحال تااینجا پیش رفته بود.قطعا دو راه اصلی پیش پام بود. یا تموم کردن این قضیه همینجا ویا ادامه. وازاونجاییکه حسی که بهم غالب شده بود انتخاب خودشو کرده بود وراه دوم رو به عنوان بهترین ولذت بخش ترین راه، پیش پام گذاشته بود. دیگه دست خودم نبود. #مسخ شده بودم. امروز که دارم این خاطراتو مینویسم، باخودم میگم چجوری تونستم برم و به یاسر بگم ما میخوایم توی سکس باهامون شریک بشی. اون چه حسی بود که من رو اینقدر باجسارت کرده بود. همین الانم که یادم میاد باز استرس تمام وجودمو میگیره. ولی بهرحال رفتم ومستقیم بهش گفتم. خشکش زده بود. باورنمیکرد. فکرمیکرد دارم #فیلم بازی می‌کنم یا واقعا توان انجام سکس رو ازدست دادم که همچین خواسته ای ازش دارم. ولی برق شادی رو تو چشماش دیدم.یاسر بهم گفت باید بهم فرصت بدین که فکرکنم. الان هنگ کردم. نمیتونم درست تصمیم بگیرم وحتی حرف زدن هم برام سخت شده. باهاش خداحافظی کردم به #مهتاب جریانو گفتم. وقتی رسیدم خونه پرید توی بغلم وچندتا بوس آبدار ازم گرفت. هنوزباورمون نمیشدکه این کارا واقعا کارماست.
یاسر دوروز بعد خبر موافقت رو بهمون داد. دیگه پیام بازی‌ها شروع شد. قربون صدقه رفتن‌ها وعکس فرستادنها. تا اینکه موقعیت جور شد برای یک شب بیرون بودن. یک باغ با #استخر سرپوشیده اجاره کردیم وسه نفری راه افتادیم رفتیم اونجا. هنوز هم یک حس غریب وعجیب باهامون بود، باوجود اینکه میدونستیم برای چی داریم میریم اونجا. مهتاب لباس‌های سکسی رو که باخودش آورده بود، تنش کرد. یک دامن کوتاه چاکدار. یک نیم تنه که قشنگ چاک سینه هاش دیده می‌شد یک شورت لامبادای قرمز. با اون بدن سفید واین لباس‌های سکسی اگه من جای یاسربودم همون لحظه اول بغلش میکردم وحسابی میمالوندمش ولی یاسر یا می‌ترسید یا روش نمیشد. بعداز کمی حرف زدن وچایی خوردن و #قلیون کشیدن، به پیشنهادمن رفتیم توی استخر.
 
من و یاسر با مایو ومهتاب با یک بادی کرم رنگ مرواریددار رفتیم توی استخر. شیطونیها شروع شد. شروع کردم به لب گرفتن وبازی کردن با سینه های مهتاب. یاسر هم کم کم یخش باز شد وتازه یادش اومد برای چی اونجاست. اومد کنارمون وشروع کرد به لذت بردن از بدن سکسی مهتاب. من دکمه های پایین لباس مهتاب رو باز کردم وحالا باسن و نانازش قشنگ تو دید بود. ازپشت چسبیدم بهش واون داغی آلت منو میتونست حس کنه. دستشو گذاشت روی آلت یاسروشروع کرد به مالوندنش. منم شورتمو در آوردم و مهتاب رو به جلو خم کردم وازپشت واردش کردم. مهتابم حسابی حشری شده بود وداشت مال یاسر رو می‌مالوند.رفتیم کنار استخر. یاسرلخت لبه استخر نشسته بود وآلتش توی دهن مهتاب بود ومنم ازپشت داشتم توی نانازش عقب وجلو میکردم. به مهتاب گفتم دیگه چی دوست داری؟ اونم با پررویی گفت کیر یاسر رو. جاهامونو با هم عوض کردیم وتجربه ای که تا اون لحظه توی عمرم احساس نکرده بودم، با تمام وجود حسش کردم. یک مرد دیگه، جلوی خودم داشت با عشقم سکس می‌کرد.مهتاب تا اینجای کار دوبار حسابی لرزید وارضاء شدویاسر بخاطر هیجان یا لذتی که از اینکار برده بود، زود تر ازمن به اوج شهوت رسید، ارضاء شد ومن دوباره جلوی یاسر، بیرون ازاستخر شروع کردم به سکس. اینم یک تجربه جدید بود که جلوی یک مرد دیگه با همسرم سکس میکردم.منم بعداز چند دقیقه لذت حسابی، خالی شدم وهمونجا لبه استخر دراز کشیدم توی بغل مهتاب. خودمونو خشک کردیم ولباس پوشیدیم ورفتیم که شام رو آماده کنیم. جوجه هارو به سیخ کشیدیم و #منقل رو هم که بیرون توی باغ بود آماده کردیم. من رفتم بیرون برای سرخ کردن جوجه ها. از پشت پنجره که داخل رو نگاه میکردم، لذتی بردم که حتی موقع سکس سه نفره مون نبردم. وهنوزم که یادم میاد، بازم برام لذت بخشه.

 
یاسر و مهتاب کنارهم دراز کشیده بودن ویاسر داشت سینه های مهتاب رو نوازش می‌کرد ودست مهتاب روی کیر یاسر بود. انگار که اینا مال هم بودن و من اصلا وجود نداشتم. شام رو خوردیم وبرای خواب آماده می‌شدیم.ولی هر سه تامون انگارمیخواستیم به هم دیگه چیزی بگیم ولی نگفتیم….ما سه بار دیگه هم این نوع سکس رو تجربه کردیم که اگه مجالی بود،اون خاطرات رو هم مینویسم. ممنونم از کسانی که خوندن وعذرمیخوام که #بهتر نتونستم بنویسم.
 
 
نوشته: اپن مایند گای

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *