این داستان تقدیم به شما
اسم من غزله .من 26 سالمه و متاهل هستم.اسم خواهرم فاطمه هست و متاهل هست و 30 سالشه.فاطمه خواهرم کارمنده و کاری با من کرد که من هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم.یه روز فاطمه از سره کار اومد خونه من.اون روز شوهر من شیفت بود و شوهر فاطمه هم که مغازه داشت سره کارش بود.فاطمه ساعت دو و نیم ظهر اومد پیش من.ناهار خوردیم و فاطمه بعد از ناهار جوراب هاش رو در اورد و داد به من و گفت برو جوراب هام رو بشور.من داشتم از بوی جوراب هاش خفه میشدم و بهش گفتم:برو گمشو دیوونه….به من چه!!! خودت برو بشور. فاطمه جوراب هاش رو گرفت و به زور کرد توی دهن من! من هر چی تقلا کردم نتونستم جلوش رو بگیرم.ولی بالاخره به زور جوراب هاش رو از دهنم در اوردم و پرت کردم بیرون.فاطمه به شوخی این کار رو با من کرد ولی من خیلی اعصابم خورد شد و دهنم مزه جوراب و عرق پاهاش رو گرفت.واقعا حال به همزن بود.فاطمه خیلی جورابهاش بو و مزه عرق میدادن.اون روز گذشت و دو روز بعد من رفتم خونه فاطمه.اون روز فاطمه مرخصی بود و من ماشین داشتم و ساعت 9 صبح رفتم دنبالش تا بریم بازار خرید.تا ساعت حدود 12 ظهر برگشتیم خونه.اون روز خواهر شوهر فاطمه که اسمش مهرناز بود و 21 سالش بود هم اومد خونه فاطمه.ظهر ناهار خوردیم و فاطمه سره سفره به من متلک انداخت و گفت غزل میخوای جوراب هم برات بیام؟بعد فاطمه به مهرناز گفت دو روز پیش غزل جورابام رو قورت داد!!!مهرناز زد زیره خنده و با تعجب گفت:جدی؟؟؟من زدم زیره خنده و در حالی که سرخ شده بودم و اعصابم از دست فاطمه هم خورد بود گفتم:فاطمه چرت و پرت میگه…..دیوونه باهام شوخی کرده….فاطمه در حالی که داشتیم ناهار میخوردیم پاهاش رو اورد بالا و نزدیک صورت من کرد.
من توی دهنم غذا بود و داشتم غذا میخوردم که وقتی کف پاهای زرد رنگ فاطمه رو دیدم داشت حالم به هم میخورد!فاطمه زد زیره خنده و در حالی که کف پاهاش جلوی صورت من بود و داشتم از بوی پاهاش خفه میشدم گفت:کف پا میخوری خواهر؟؟؟؟.!!!!!مهرناز زد زیره خنده و اون هم که جوراب نپوشیده بود پاهاش رو اورد جلوی صورت من!!!!من سرخ شده بودم و فقط چهارتا کف پا جلوم میدیدم و داشت حالم از بوی پاهاشون خفه میشد.من با دست پاهاشون رو زدم کنار گفتم:دیوونه ها….ول کنید….سره سفره گناه داره…..دارم غذا میخورم!!!!….حالم رو به هم زدین!…..کثافت ها!!!فاطمه و مهرناز پاهاشون رو اوردن پایین و گفتن بعد از ناهار به حسابت میرسیم غزل خانم.ناهار رو خوردیم وبعد از ناهار من دیدم فاطمه و مهرناز توی اشپزخانه دارن با هم پچ پچ میکنن.بعد از پنج دقیقه دیدم فاطمه و مهرناز دارن با سرعت میان طرف من.مهرناز و فاطمه من رو گرفتن و دست هام رو با دو تا روسری بستن به پایه های مبل.من که داشتم هاج و واج اطرافم رو نگاه میکردم ناگهان فاطمه خواهرم اومد نشست روی مبل و جفت کف پاهاش رو چسبوند و گذاشت روی صورتم.!!!!!!من فقط بگم که داشتم از این کاره فاطمه دیوونه میشدم.کف پاهای فاطمه زرد رنگ بود و خیلی بوی عرق پا میداد!چشم هام چسبیده بود به کف پاهای فاطمه و هیچ جا رو نمیدیدم و فقط صدای خنده های مهرناز و فاطمه رو میشنیدم که با مسخره بازی و خنده میگفتن:پیف پیف…..بوی عرق پا مخصوص غزل خانم!واقعا داشت حالم به هم میخورد.فاطمه کف پاهاش رو از روی صورتم برداشت و به من نگاه کرد و گفت:وای…..غزل صورتت سرخه سرخ شده….بیچاره……!!!!
دوباره کف پاهاش رو محکم تر گذاشت رو صورت من و شروع کرد فشار دادن!داشتم خفه میشدم و نمیتونستم نفس بکشم و با هر بار نفس کشیدن فقط بوی عرق کف پاهای فاطمه رو به داخل ریه هام میدادم!!!!فکر کنید خواهر بزرگترم این بلا ها رو داشت سرم میاورد!من باورم نمیشد خواهرم این کار رو با من بکنه!اصلا فکر نمیکردم بی دلیل فاطمه و مهرناز این کارها رو با من بکنن.نیم ساعتی این کار فاطمه طول کشید و من رو با کف پاهاش گایید!وقتی کف پاهاش رو از روی صورتم برداشت سرخی و له شدگی صورتم رو حس میکردم!فاطمه با خنده هاش و مسخره بازی هاش داشت عصبیم میکرد!بوی عرق پاهاش هم که کامل به خورده من داده بود!فاطمه بلند شد و دیدم مهرناز داره با خنده و با قر میاد طرف من!مهرناز شروع کرد به رقص کمر و با خنده و با شوخی و مسخره بازی نشست کناره صورت من و گفت:یوهاهاها…….بوی عرق کف پا!!!!!…..چی قراره بهت بگزره زیره کف پاهای من غزل جون!!!!…..بگیر که اومد!بعد کف پاهاش رو محکم کوبوند توی دهن من!من هیچی نمیدیدم و کف پاهای بوداره مهرناز داشت خفم میکرد.ولی بوی عرق پاهاش خیلی ملایم تر از فاطمه خواهرم بود!عرق پاهای مهرناز بوی شیرینی میداد.ولی بوی عرق پاهای فاطمه بو و مزه شور میداد و خیلی خیلی حال به همزن بود.مهرناز شروع کرد بینی و دهن من رو با کف پاهاش مالوندن و ماساژ دادن!عرق کف پاهای مهرناز مالیده میشد به صورت من و من فقط زیره پاهای مهرناز ناله میکردم و التماس میکردم!این اتفاق یه تنفری از خواهرم و مهرناز رو درون من ایجاد کرد.از مهرناز خیلی بدم میومد.این کار هم باعث تنفر بیشتر من شد.فکر کنید از دختری که بدتون میاد عرق کف پاهاش رو بماله روی صورتتون!!
من به عنوان یک زن غرورم واقعا خورد شده بود.مهرناز حدود نیم ساعت کف پاهای خیسش رو مالید روی صورت من.پوست مهرناز چرب بود چون واقعا کف پاهاش عرق میکرد.عرق شیرین کف پاهای مهرناز صورت من رو سرخ کرده بود.وقتی مهرناز پاهاش رو از روی صورت من برداشت من شروع کردم به فحش دادن به مهرناز و فاطمه و گفتم:کثافت های جنده گوه…..نامردا…..گاییدینم……فاطمه خیلی بی معرفتی…..تو چجور خواهری هستی……این دیگه چه کاریه؟؟؟….مگه من چه کار کردم؟فاطمه گفت:همین که داری فحش بهمون میدی بدترت میشه….من فعلا ولت نمیکنم خواهر…..هنوز دارم برات…..یادت رفته دو هفته پیش جلوی مهدیه دوستت چی کار کردی؟!من تازه یادم اومد که این کارهای فاطمه برای چی هست.دو هفته پیش من و مهدیه و فاطمه رفتیم باشگاه کاراته!من و فاطمه و مهدیه یک سالی میشه که با هم میریم کلاس کاراته.من و فاطمه داشتیم با هم تمرین میکردیم که من ضربه محکمی با پا زدم توی شکم فاطمه.بعد پام رو بردم بالا و اوردم توی صورت فاطمه.بعد من و مهدیه شروع کردیم به شوخی لگد زدن به فاطمه.بعد من با کف پا زدم توی دهن فاطمه.این فقط در حده شوخی بود و من فکر نمیکردم توی دله فاطمه بمونه.ولی اون حالا داشت جبران میکرد.
خلاصه من که یادم افتاد جریان چیه شروع کردم برای فاطمه توضیح دادن که به خدا شوخی کردم.ولی فایده نداشت.فاطمه با عصبانیت اومد و دهن من رو با دستش گرفت و کف پاش رو گذاشت روی لب های من!!!!من دیگه مونده بودم باید چه کار کنم.فاطمه لب های من رو چسبونده بود به کف پاش و با عصبانیت به من گفت:جنده تویی کثافت….حالا از کف پاهام لب بگیر تا تو باشی از این غلط ها نکنی!……عرق پاهام رو با لبهات بخور!من که لب هام چسبیده بود به کف پاهای فاطمه و داشتم تقلا میکردم تا بتونم لب هام رو از کف پاش جدا کنم ولی بیشتر عرق کف پاش کشیده میشده روی لب هام و تندی عرق کف پاهاش لب هام رو میسوزوند!دیگه واقعا من رو برده خودش کرده بود.فاطمه کف پاش روی روی لب های من فشار داد و من کف پاش رو به زور با لب های غنچم بوسیدم!فاطمه هم سر من رو با دستش گرفته بود و فشار میداد به قوسی داخل کف پاش!!!من هر چی داد میزدم و تقلا میکردم فایده نداشت.دیگه شروع کردم دوباره به التماس کردن ولی این خواهره سنگدله من اصلا دلش به رحم نمیومد و عغده بدی از من توی دلش مونده بود.چند روز پیش هم من و فاطمه سره یه موضوعی بحثمون شده بود و عغده اون موضوع هم توی دلش مونده بود.فاطمه دوباره نشست روی مبل و تلویزیون رو روشن کرد و با مهرناز نشستن به تلویزیون نگاه کردن.در حالی که صورت من کامل زیره کف پاهای فاطمه بود!فاطمه و مهرناز شروع کردن با هم خیلی ریلکس صحبت کردن و انگار نه انگار من داشتم زیره کف پاهای فاطمه خفه میشم.هر از گاهی من به زور صورتم رو از کف پاهای فاطمه جدا میکردم اما تا میومدم نفس بگیرم دوباره فاطمه کف پاهای بد بوش رو میچسبوند به صورتم.نیم ساعتی گذشت و من واقعا کلافه شده بودم و هیچ راهی نداشتم.اینبار فاطمه بلند شد و مهرناز دوباره شروع کرد مسخره بازی در اوردن و با رقص اومد و نشست رو مبل کف پاهاش رو گذاشت روی صورت من و با خنده گفت:بدو بدو عرق کف پا داریم…..هههههه…….این عرق کف پا رو از سره راه نیاوردیم غزل!!!…..مجانی داریم عرق کف پاهامون رو گل افشانی میکنیم روی صورتت!!!……بخور….بخور و بگو چه عرقه کف پایی داری مهرناز خانم!!!!من دیگه کفرم در اومده بود و داشت از این حرف های چرت و پرته مهرناز خسته میشدم.باورتون نمیشه چی کشیدم زیره پاهای مهرناز!!!
کف پاهاش بیست دقیقه روی صورت من بود و صورت من خیسه عرق شده بود و بوی کف پاهاش تمامه مشامم رو پر کرده بود.عرق کف پاهاش شیرین بودن!!!!بوی شیرین عرق کف پاهاش من رو نابود کرد.خیلی زورم میداد که عرق پاهای مهرناز که از من بچه تره رو باید بو میکردم.خیلی خیلی سخت گذشت.مهرناز بلند شد و نشست روی زمین و پشتش رو کرد به من و دو زانو نشست و کف پاهاش رو گذاشت نزدیک صورت من.بعد سره من رو به زور با دستاش کشوند طرف کف پاهاش.لب های من که از تشنگی خشک شده بودن و فقط عرق کف پا روشون بود رو چسبوند به کف پاهاش و گفت:لب لبه تشنه ی من…..این کف پای خسته ی من!!!…..لب های غزل رو میخواد و زد زیره خنده!!!!خیلی نامرد بود.خیلی.فکر کنید برای من شعر هم میخوند و من رو مسخره میکرد!!!!دیگه از این ذلیل تر نمیشدم.من فقط بهت زده شده بودم و خیره به کف پاهای مهرناز و لب هام چسبیده بود به کف پاهاش و ساکت مونده بودم چون میدونستم واقعا فایده ای نداره التماس کنم و هر کار دلشون بخواد با من میکنن.من دستام که بسته بودنشون به مبل خسته شده بودن و از بس تقلا کرده بودم درد گرفته بودم.مهرناز لب های من رو میکشید به کف پاهاش و میخندید و من رو مسخره میکرد.فاطمه هم سرش توی گوشیش بود و گفت:خوب الان یک نفر دیگه هم به جمعمون اضافه میشه…..اس ام اس دادم به مهدیه جون دوستت غزل خانم.!مهرناز همون لحظه کف پاهاش رو از لب های من جدا کرد و رفت اونطرف نشست و گفت:خسته شدم از بس عرق کف پا دادم خورد.من گفتم:کثافت تو خسته شدی یا من؟ ….گاییدی من رو با پاهای شیرینه بو دارت!!!!!مهرناز زد زیره خنده و گفت:خفه شو ببینم…..همین الان داشتم با عرق کف پاهام خفت میکردم پر روو!!!!!فاطمه گفت:الان مهدیه میرسه.من گفتم مهدیه واسه چی داره میاد؟فاطمه گفت الان میفهمی.
مهدیه دوستم کون خیلی بزرگی داشت و اندامش خیلی قشنگ بود و من همیشه بهش حسودیم میشد.ولی فاطمه و مهرناز و من اندام های معمولی داشتیم و فاطمه از من حتی یه کم لاغر تر بود.ولی مهرناز عینکی بود و اندامش از من و فاطمه بهتر بود و پاهای خیلی سفیدی داشت.مهدیه بعد از ده دقیقه رسید و من رو توی این حالت دید و گفت:فاطمه من فکر کردم داری شوخی میکنی!!!!…..واقعا این بلاهایی رو که گفتی سره خواهرت اوردی؟؟؟؟؟…..بیچاره!!!!!!مهدیه خیلی تعجب کرده بود.فاطمه گفت:ازت خواستم بیایی اینجا تا با این کون خوش فرمت حالی به صورت غزل بدی!من یه لحظه جا خوردم و باورم نمیشد خواهرم میخواد از مهدیه با من.اینکار رو بکنه.مهدیه هم یه مکثی کرد و گفت:نمیدونم…..گناه داره اخه…..!!!!!……ولی باشه…
بعد اومد روی مبل نشست و کف پاهای بدون جوراب و عرق کردش رو گذاشت روی صورت من و گفت:اول با عرق پاهام حالت رو میگیرم چون نمیخوام عرق پاهام خشک بشه!!!!فاطمه و مهرناز زدن زیره خنده و مهرناز گفت:من و فاطمه الان پاهامون رو میکنیم توی کفش تا تو کارت تموم بشه مهدیه جون و بعد نوبت عرق پاهای ماست!من که صورتم چسبیده بود به کف پاهای مهدیه و عرق پاهای مهدیه از صورتم میچکید!واقعا دارم راست میگم اخه عرق پاهای داغش رو کاملا حس میکردم که روی صورتم نشسته!ولی عرق پاهاش زیاد بو نمیدادن و از بوی پاهای خواهرم و مهرناز خیلی کمتر بودن.من هر چی تکون میخوردم و تقلا میکردم و داد میزدم ولی فایده ای نداشت.مهدیه دوستم به کارش ادامه میداد و نیم ساعت کارش رو تموم کرد.بعد بلند شد و شلوارش رو کشید پایین!دیدم چه کون بزرگی داره!!!!!واقعا کونش چهار برابر کون من و فاطمه و مهرناز بود!من فقط مبهوته کونش بودم که دیدم صورت من رو برد لای کونش!من هیچی نمیدیدم و بینی من رفته بود توی سوراخ کونش و داشتم از بوی کونش خفه میشدم!!!!عجب بوی گوهی میداد!!!!من هرچی توی کونش دست و پا میزدم و داد میزدم فایده نداشت.پنج دقیقه من توی کونش بودم که همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد.فاطمه در رو باز کرد و زن همسایه روبروییشون بود.فاطمه توی اپارتمان زندگی میکرد و صداها راحت توی اپارتمان میپیچید.دیدم فاطمه به زن همسایشون داره میگه که نه مشکلی نداریم.این صدای خواهرمه که داره زیره کف پاهای ما جون میکنه!!!!من مونده بودم فاطمه چقدر راحت داره به همه میگه که داره چکار میکنه.مهدیه همون موقع که زنگ خونه به صدا دراومد از روی صورت من بلند شده بود.دیدم فاطمه در رو باز کرد و زن همسایشون با یه زن همسن خودمون اومد توی خونه.زن همسایشون مونده بود از تعجب داشت شاخ در میاورد و از قیافه دو تاشون معلوم بود.فاطمه دو نفر و معرفی کرد و گفت:ایشون زن همسایمون لیلا خانم هستن….ایشون هم که همراهشون خواهرشونه و اسمش زهرا هست.
لیلا یه زن تقریبا 35 ساله با یه کون بزرگ بود و قیافه و تیپ سوسولی داشت و خواهرش هم تقریبا همسن خودمون بود.من از خجالت داشتم میمردم.فکر نمیکردم خواهرم همچین کارهایی رو با من بکنه.لیلا و زهرا هم اومده بودن توی خونه و من اصلا نمیشناختمشون.دیگه فکر میکردم که فاطمه بیاد دست های من رو باز بکنه.ولی با کمال پرروگری گفت:لیلا خانم برید و کف پاهاتون رو بزارید روی صورت خواهر من و لذت ببرین.من یه نگاهی به فاطمه کردم و گفتم:فاطمه دیوونه شدی؟؟؟؟؟لیلا خانم هم گفت:زشته فاطمه خانم از شما بعیده…..ای بچه بازی ها چیه؟؟همون لحظه زهرا خواهر لیلا بلند شد و اومد نشست روی مبلی که من بهش بسته شده بودم و گفت:این حرف ها نیست!!!!بزارید من سه روزه پاهام رو نشستم…..این خانم جوون زحمت عرق پاهای من رو میکشه.من گفتم:برو گمشو کثافت…..عوضی!!!زهرا کف جفت پاهاش رو محکم چسبوند به صورت من و گفت:خانم عصبانی هم هستن!!!….اسمتون چیه خانم عصبانی؟؟؟مهرناز گفت:نمیتونه جواب بده اخه دهنش با کف پاهاتون بسته شده زهرا خانم…..اسمش غزل هست.زهرا زد زیره خنده و گفت:اصلا حواسم نبود که غزل خانم داره به من سرویس میده.من که داشتم کف پاهای زهرا خفم میکرد.واقعا بوی عرق تندی میداد و خفم کرده بود هر چی التماسش رو کردم محله سگ هم ندادتم و با عرق پاهاش گاییدتم.فاطمه رفت و برای مهمون هاش شیرینی و چایی اورد.زهرا هم در حالی که شیرینی و چاییش رو میخورد داشت من رو با کف پاهاش خفه میکرد و گرم حرف زدن شده بود.اصلا بیشرف ها به من محل نمیگذاشت.حدود 45 دقیقه صورت من چسبیده بود به کف پاهاش!!!!فکر کنید بعد از 45 دقیقه چی به سره من اومده بود!!!!صورتم در تماس با کف پاهای زهرا سرخ سرخه و خیسه خیس شده بود!وقتی زهرا شیرینی و چایی رو خورد و تموم شد تازه یاده من افتاد و پاهاش رو از صورتم برداشت و بلند شد و دست لیلا خواهرش رو گرفت و به زور اوردش و نشوندش روی مبل بالای سره من.من دیگه واقعا گاییده شدم.از خستگی و بدبختی زدم زیره گریه!
اشکم در اومد و گریه شدم.لیلا دلش برام سوخت و گفت این بیچاره داره گریه میکنه گناه داره!فاطمه اومد و کف پای لیلا رو با دست گرفت و گذاشت روی صورت من و گفت:هیچ گناهی نداره…..حقشه که از عرق پاهای شما ها هم بخوره!من که صورتم چسبیده بود به کف پاهای لیلا خانمه سی و پنج ساله!!!زنی که 9 سال از من بزرگتر بود!بوی عرق پاهاش مثل بوی پاهای فاطمه خواهرم بود اما خیلی خیلی بوی کفش میداد!من واقعا به دست این دیوونه ها گاییده شدم.لیلا حدود ده دقیقه با کف پاهاش خفم کرد و دلش برام سوخته بود.بعد فاطمه و مولود پاهاشون رو از کفش در اوردن و شروع کردن به مالیدن پاهاشون روی صورت من و با گوشی هاشون عکس گرفتن!!!!پاهاشون توی کفش اسپرت و بدون جوراب بود!!!اینقدر پاهاشون خیس شده بود که صورت من در تماس با کف پاهاشون خیس شد.زهرا هم بلند شد کف پاش رو گذاشت روی صورت من و با گوشیش عکس گرفت.این کاشون نیم ساعت طول کشید.خلاصه بعد لیلا و زهرا خداحافظی کردن و رفتن خونشون.ساعت 4 بعدازظهر بود.مهدیه هم خداحافظی کرد و رفت.فاطمه دست های من رو باز کرد و من یه نفس تازه ای کشیدم…
مهرناز هم خداحافظی کرد و رفت.من موندم و خواهرم.من که حالم داشت از فاطمه به هم میخورد.کیفم رو برداشتم و بدون خداحافظی از خونش رفتم.دو هفته باهاش قهر بودم و حتی جواب تلفن هاش رو هم نمیدادم.ولی دوباره با هم آشتی کردیم.ولی بعد از گذشت دو ماه هنوز این کاری که خواهرم با من کرد توی دلم مونده.واقعا نمیدونم چطوری تونست این بلا رو سره من بیاره.آبروی من رو جلوی همه برد و من و ذلیل بقیه کرد.هر وقت بحثمون میشه میگه این عکس ها رو میرم توی فامیل نشون میدم و آبروت رو میبرم.منم جرات نمیکنم باهاش بحث کنم.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید