داستان سکسی تقدیم به شما
من فریده ام، الان که این داستانو مینویسم ۱۸ سالمه و قضیه مربوط به ۱۲ سالگیمه! وقتی پدرو مادرم فوت شدن و سرپرستی من به ناچار به عموی بزرگم رسید. هر چند به اجبار حرف و حدیث دیگران و …قبول کردنم… عموم از اون مردای قلدر و خشن بود با قد و هیکل خیلی درشت سبزه، شکم ور اومده و اون اخم همیشگی ک رو پیشونیش جا بازکرده بود و توی خونشون همیشه حرف حرف اون بود، یه جو وحشت انگیز از مردسالاری، زن عموم یه زن سیاه سوخته لاغر اندام بود و با این که جرات نداشت رو حرف عموم حرف بزنه یا نفس بکشه حتی! واقعا بدذات و بدجنس بود. اینو از همون اولین روزایی که رفتم خونشون فهمیدم. قبل از رفتن پدرو مادرم توی اون تصادف لعنتی ما عملا هیچ ارتباطی باهمنداشتیم مادرم یادمه میگفت عموت ارث پدربزرگتو بالاکشیده و بعدش با هم کامل قطع رابطه کرده بودن… خلاصه دوازده سالم بود که وارد اون خونه و خونواده ی نحس شدم… همون سال پریودام شروع شد و زن عموی کثیفم حتی دادن یه بسته نوار بهداشتی بهم رو خرج اضافه میدونست و چند تا کهنه ی آشپزخونه بهم داده بود هربار باید میشستم و خشکمیکردم جوری که مدام لباسم و رخت خوابم کثیف میشد و تازه یه بار که داشتم تو حیات لباس خونیمو میشیتم عموم رسید پرسید اینجا چه غلطی میکنی اومدی خودتو نشون بدی به پسرا تو پشت بوم؟ گفتم نه بخدا عمو دارم لباسمو میشورم، که متوجه لکه ی خون شد و یه لبخند عجیب نشست رو صورتش! خلاصه گذشت تا اینکه خبر رسید پسر عموم سربازیش تموم شده و تا هفته ی بعد میاد خونه، زن عموم که به هیچی قایل نبود و فقط برای اینکه بهونه بتراشه و منو از خونه بیرون کنه شروع کرد به کولی بازی که این دختره هست چه طوری گل پسرمو بیارم تو این خونه نامحرمه و… (بجز مرتضی یه پسر کوچیک ترم داشتن به اسم جواد که خب اون ازمن یه سالی کوچیک تر بود و نمیتونست روش مانور بده زن عموی لعنتیم ولی این بار بهونه اش جور بود)عموم که عصبانی شده بود و از طرفیم نه متونست منو بندازه بیرون و نه میتونست جلوی غدغد کردنای. زنشو بگیره گفت باشه اگه اینه زر زرت که صیغش میکنیم برا مرتضی(پسرش) ولی هنوز بچست نباید کاری بکارش داشته باشه حالی پسرت کن! شیرفهم؟! زن عموم دیگه نمیدونس چی باید بگه صداشو برید. منم مات و مبهوت پشت در واساده بودم خیلی تحقیر آمیز بود ک کسی حتی زحمت پرسیدن نظر من یا حتی اطلاع دادن بهمو بخودش نمیداد!
خلاصه مرتضی اومد همون شبش یه آخوند آوردن و منو صیغش کردن البته فقط اسمن! مرتضی پسر بدی نبود کاری بکارم نداشت یعنی، اتفاقن وقتایی که خونه بود زن عموم کمتر کتکم میزد… یه روز چند ماه بعد صبح جمعه بود ازشب قبلش اینا قرار بود برن یه گشتی بزنن تو باغ عموم و منم که طبق معمول عادم حساب نمیشدم باید خونه میموندم، و خوشبختانه میتونستم بدون چک و لگدای صغری خانوم(زن عموم) تا ظهر بخابم همینم خودش غنیمتی بود… طرفای شیش صب سرو صدای رفتنشونو ک شنیدم بیدار شدم یه نفس عمیق کشیدم و دوباره گرفتم خوابیدم، وسطای خواب مالش چیزی رو به باسنم حس کردم چشمام باز شد ولی از ترس اینکه چه خبره زیونم بند اومده بود خشکم زده بود با خودم گفتم نکنه جنه!!؟ یه دقیه ای ای همونجور مونده بودم که یه جفت دست قوی شروع کرد به چرخوندنم عموم بود! نگو بخاطر همون ترس بدنم شروع کرده بود به لرزش که متوجه بیدار شدنم شده و اون که از هیچکس و هیچ چیز ترسی نداشت و حسابی نمیبرد با کمال وقاحت چرخونده بودم که مالشاشو از جلو ادامه بده، وقتی برم گردوند تو چشاش خماری شهوت جایگزین اون عبانیت همیشگی شده بود آب دهنش به وضوح راه افتاده بود جوری که با چمباتمه ای ک روم زده بود گاهی بدون اینکه متوجه باشه رو صورت و گردنم میریخت. منزجر شوه بودم ولی جرات هیچ اعتراضیو نداشتم، کسی ام نبود که بخام داد و بیداد و کمک بخام! پس با ترس جلوی خودمو میگرفتم که اشکام بیصدا باشن چون میدونستم عمو از صدای گریه و نق چقدر عصبانی میشه و الان هرچی که بود عصبانی نبود لااقل! اولش با شلوارش میمالید بهم بعد یه هو شروع کرد به در عاپردن شلوار و شورتش دامن منو که بالا زده بود ، حالا شرتمم تو یه حرکت با حرص کشید و دراورد، در حالی که لباسای بالاتنم بود، دامنمو بالا داده بود و کیر و تخماش کاملا به پایین تنه ی لختم کاملا مالیده میشد اول حرکتاش کلی بود یعنی هر جا ک میرفت میمالید خودشو بعد از یه مدت شرو کرد کیرشو تو دست گرفتن ، و با دوتا انگشت دیگش لای کس کوچیک کیر ندیده ی منو از هم باز کردن و مستقیم می مالید روش بعد چند تا بالاپایین کشیدن صداش دراومد ک عح توم ک خشکی کس کوچولووی پدر سگ !بعد یکم تف انداخت رو کسم ک لیز شد و به مالیدن کیرش روی درز کسم ادامه داد، گاهی دیده بودم که عموم تریاک میکشه و این بارم بوی تعقن تریاک با نفس نفساش ک تو صورتممیخورد میشنیدم، بعدها فهمیدم تریاک دیر انزالی میاره و عاقا از عمد قبل از اینکه بیاد سراغ من همیشه مصرف میکنه! این مالشا ،صدقه سری تریاکناب کرمانش، نیم ساعتی بود ادامه داشت، کم کم این طولانی شدن زمان باعث شده بود اثن ترس و تپش قلب اولم بریزه و یه جورایی عادت کنم بهش حتی باید اعتراف کنم اون لغزندگی بعد از تفش باعثشده بود مالیدناش یه حس خارش و غلغلک خوبیم بهم بده( من اون موقع عا نمیدونستم اسم این حس حشر عه!۱۳ سالم بود فقط!) گویا چشمام خمار شده بود و کیفوریم ازش معلوم بود عمو سرشو کبالا عاورد با دیدن حالت من انگار بهش جایزه داده باشن با ااون هیکل درشت و تیره و پر موش کاملا خودشو انداخت و خوابید روم، منم با اون جثه ی ریزم پوست سفیدی داشتم و نسبتا لاغر بحساب میومدم،عملا داشتم جون میدادم زیرش و شروع کردم با ترس به عارومی از درد سنگینیش ناله کردن، عاااای عااااخ عموح عای توروخدا پاشین نفس نمیتونم بکشم عمو عاه دردممیاد داره میشکنه استخونام عااااای ، و اون انگار ک از شنیدن این ناله هایی که تو ذهن خودش از سر حشر ترجمشون میکرد حسابی وحشیشده بود خودشو محکم میمالید بمن با تماموجود تکونم میداد هیکل درشتش و بعد از چند تا حرکت تند و دیوانه وارش یهو عاروم گرفت و هیکلش ثابت روم موند.بلند ک شد یه نگاهیاز سر رضایت به لای پام که حالا یه مایع سفید کرم ازش چکه میکرد انداخت و گفت خوشت اومد؟صدام در نمیومد نمیدونستم چی باید بگم!خوشم؟!؟ لعنتی چی میگه! جواب ک ندادم یکم عصبانی شد و داد زد: پرسیدم خوشت اومد کیف کردی از کیر عموت یا نه؟!
با ترس از عواقبی که ساکت موندن برام داشت همه ی ته مونده ی قدرت وجود له شدمو جمع کردم تو صدام و با ناله ی خفه ای گفتم بله عمو خوشم اومد. اینو ک شنید یه لبخند زد گفت پاشو بشور خودتو و رفت… عاخر هفته های بعد داستان هر بار همین بود با این تفاوت ک من دیگه اون وحشت اولو نداشتم و اونم هربار کمی بیشتر پیش روی میکرد. بار دوم سینه های کوچیکمو کاندازه ی یه توپ پینگپنگ بودن از لباسم کشید بیرون و شروع کرد به میک زدن بار سوم ازم خواست لخت شم و بشینم بین پاهاش و خودمو بمالم به کیرش و…خلاصه هر بار کمی جلوتر! و ناگفته نماند ک این وسطا گاهیم برام یه چیزایی میخرید مثل یه جفت دمپایی گلدار، یه دست شورت و سوتین سایز کوچیک زرشکی هم بینشون بود!چند هفته ای گذشته بود زن عمو ک ازینکه هر بار تو گردشای هفتگی عمو یه بهونه ای بر میگشت خونه شککرده بود این بار به بهونه ی این که مریض و ناخوش احواله خونه موند .عمومم مخالفت زیادی نکرد شاید چون اتاقی ک من توش بودم عملا انباری خونه بود و از اتاقای دیگه فاصله داشت اون سمت حیاط بود… من فک میکردم قضیه کنسله و یه نفس راحتی کشیده بودم …
خلاصه خیالم راحت شده بود که یهو با صدای باز شدن در انباری(همون اتاقم!) جا خوردم! عمو بود توچهار چوب در واستاده بود، انگار که علاکت سوالو از چهرم خونده باشه گفت، ها چیه خیال کردی این جمعه زیر کیر عمویی نمیری؟! میری خوبشممیری بره ی سفید مفید خودم، امروز قراره عروس عمو شی دیگه قراره پلمپتو باز کنم میخای کامل زنمشی. یکم درد داره ک باید تحمل کنی بعدش دیگه هم بتو خوش میگذره هم بمن!قبول؟ بهتمزده بود، یعنی این دفه قراره چ بلایی سرم بیاره تازه عادت کرده بودم به کارای قبلیش…هی کری جواب منو بده ؟ یهو ب خودم اومدم نمیخواستمعصبانیش کنم سریع کنم بله چشم قبول.عاماشالا حالا لخت شو. نه لخت نشو این لباستو درعار اون شورت و کرسررررتی(درست نمیتونستلفظش کنه) ک واست خریدم بپوش! با عجله مشغول اطاعت امر شدم، در حالی کبا یه لبخند گوشه لبش داشت تقلای منو برای زودتر اجابت کردن دستوراتش میدید. کارم ک تموم شد برگشتم دیدم لخت جلوم واساده،یکم سرتا پامو ور انداز کرد و بعدچونمو با دستش گرفت و یهو شروع کرد چسبوندن لباش رو لبم، عح که چقدر چندشم شده بود این اولین بار بود که این کارومیکرد دفعه های قبل به اینکه زیرش دستو پا بزنم بسنده میکرد ولی این بار… زبون لزجشو تو دهنم حس میکردم دستاش از پشت لمبرای کونمو از همباز میکرد و با انگشتش شروع به بازی با چاک کس و کونم کرده بود، بازم اون حس خوشایند قلقلک لعنتی افتاد به جونم! نمیفهمیدموسط این همه اشمعزاز و تهوعی ک بهم میده این لذت از کجا میاد(بچه بودم خب!) بعد خم شد و سینه هامو ک هنوز خیلی کوچیک بودن دونه دونه از تو سوتین بیرون کشید و گذاشت تو دهنش میکشون میزد و همزمان با دستش وسط پاهامو ماساژ میداد، عاااااخ یهو یه حس گرمای غریبی از نوکسینه هامجوشید، و بسمت رونپاهام سر ریز شد، عموسرشو بالاعاورد که متوجه شل شدن من شد، دستمو گرفت و بردم بسمت تشک زواردررفته ی گوشه ی اتاق خوابوندم روش، بدون هیچ حرف حدیثی شرتمو کشید پایین و یهو با سر بسمتش حمله ور شد اولش ترسیدم گفتم عمو توروخداااا ، گفت شششششش میخام کاری کنم بری تو آسمونا خیلی خوشت میاد فقط جیکت در نیاد که بد میبینی، ساکت شدم و سرمو دوباره گذاشتم رو تشک،با همون ولعی که لبامو خورده بود شروع کرد به خوردن کسم نوک زبونشو تا جایی ک میتونس میبرد داهل سوراخ ریزه کیر ندیدم ، و با تماموجود میکمیزد چند دقیقه ای مشغول بود که یه دفعه یه حس لرز عجیبی کل وجودمو گرفت ک همراه بود با انقباض پایین شکمم عااااااااااااخ عاااااه ناخوداگاه نالم به هوا رفت و بله این شد اولین ارگاسم زندگیم! بدون اینکه بدونم اصلا چی هست! عمو یه بار دیگه سرشو بالا عاورد با دیدن وضع وحال من با اینکه از شهوت چشاش یه حالت لزجیگرفته بود ولی انگار ک بهش مجوز داده باشن بی هیچ حرفی کیرسیاه کلفتشو که حالا اندازشمدوبرابر شده بود گرفت دستش یه تف انداخت بین پام برای عاخرین بار با دوتاانگشتش لبهای کسمو از هم باز کرد ودید زد و با حالت رضایت از کارش و چیزی که جلوش بود، کیرشو دم کسم جاگیر کرد و با یه حکت همه ی وزنشو انداخت روم، عاااااااااااخ جیغم رفت هوا نتونستم خودمو کنترل کنم! سرشو عاورد بالا و بااون نگاه ترسناکی ک تو چشاش بود خواست که خفه شم. و منم همه ی سعیمو کردم ک زار زدنم بی صدا باشه، مدام کیرشو فرو میکرد توم و میکشید بیرون زمان برام معنی نداشت داشتممیمردماز درد ولی فک کنم یک ربعی طول کشید تا اینکه با چند تا لرزش خفیف فهمیدم خالی شده! اون مایع سفیدشو ریخت روی کسم و با یه نفس عمیق خودشو از روم بلند کرد، عاخ سوزش عجیبی داشتم دستمو بردم سمت کسم و با دیدن خونابه ای که ازمروون بود وحشت کردم، این حالمو ک دید قهقه ای سرداد و گفت نترس طوری نیس! اولشه، ازین به بعد دیگه درد و خون نداره فقط حال میکنی زیر عمویی فرفری! با بی رمقی دنبال یه دستمال میگشتمکه خودمو باهاش تمیز کنم که یهو چشمم افتاد به صغری که از لای پرده ی اتاق داشت داخلودید میزد وحشت زده برگشتم سمت عمو ؛ چته جن دیدی؟ نگاهش چرخید سمت در، خبری نبود صغری رفته بود.پاشو پاشو بشور خودتو، دیگه زنه عموت شدی دیگه بعت گفتم فریده بده، باید بدو بدو بیای بپری سوار کیرم شی! باشه؟میدونستم چقدر از جواب نگرفتن عصبانی میشه سرمو به تایید تکون دادم. دوباره قهقه زد اومدمسمتم لپمو کشید و بیرون رفت شنیدم با خودش آهنگین زمزمه میکرد فریده ، سفیده ، ور پریده ،بمن کسش رو میده…
فرداش عمو که راننده کامیون بود بار خارج شهر داشت و شنیدم ک تا آخر هفته خونه بر نمیگرده، خوشحال بودم ازین بابت غافل از بدبختی ای که انتظارمو میکشید!..
اون روز عموم رفت سفر با کامیونش و من خوشحال ازینکه یه هفته در ارامشم و مجبور نیستم زیر هیکل گندش له و خفه بشم! مرتضی برای انجام یه سری کارای اداری رفته بود بیرون ک دیدم صغری داره پای تلفن پچ پچ میکنه، منو ک دید سریع قط کرد، ازمپرسید عادتی؟ اینجا اومدی خونه روبه نجسی نکشی؟ با صدای خفه ای گفتم نیستم زن عمو. گف خوبه برو تو آشپزخونه ناهارو بار بذار بعدم برو حموم بوی گه گرفتی تا اومدم بیرون غذا حاضر خودتم شسته، شیرفهم؟ چشم زن عمو. صغری رفت منم کارا ناهارو کردم و رفتم حموم، خواستم بیرون بیام دیدم نه حوله و نه لباسایی که با خودم برده بودم تو رختکن حموم نیستن! یعنی چی !!صدا زدم زن عمووووو …نه خبری نیس هنوز برنگشته خب خونه خالیه لااقل! همون جوری از حموم اومدم بیرون چند قدمی برنداشته بودم که سردی و زمختی دستی رو رو شونه هام احساس کردم یخ زدم با وحشت چرخیدم و دیدم اصغر آقاست برادر بزرگتر صغری! جیغ کشیدم خواستم فرار کنم ک محکم گرفتم،هووووشششش چیه به محمود عاقا کسمیدی بما که میرسه ادا تنگا!؟ صغری که تا این مدت اصلا ندیده بودمش از آشپزخونه اومد بیرون و گفت من از اولم میدونستم خرابه این دختر! لنگه ی ننش تشنه ی کیره! اون مادره جندتم همش حواس محمودو پرت میکرد حالا خودش نیس دخترش بجاش شوهرمو گولزده!ولم کنین من نخاستمبخدا بزور بود من نخاستم زن عمو توروخدا ولم کنین زن عموم نگاهی از سر نفرت و تحقیر بهم انداخت و گفت داداشمو راضی کن من بعدم هر چی من بگم میگی چشم. خرفهم؟
اصغر مچدستمو گرفت و بحالت پیچوندن همونجور لخت لخت از حیاط ردم کرد تا رسیدیم به اتاقم همون انباری کثیفی که جز یه تشک کهنه و مندرس برای خواب و جعبه پلاستیک برا اثدپ سه دست لباسم چیزی نداشت! جایی که همه ی دخترونگیمو غرورمو و زندگیمو ازمگرفت… چیز تازه ای نبود که بخوام بگم اصغر مثل عمو محمودم شروع کرد به لیسیدن کل بدنم ، جوووون کوفتش بشه مموتی! پلمپتو اون وا کرد؟ چرا نیومدی پیش خودم تو مث برف میمونی زیر خودم عاب میشدی خوشگله! عوووف دم عابجیم گرم چی کرده چ بوی خوبیم میدی بعد حموم! بینیشو کرد تو موهامو همزمان بزرگ شدن کیرشو ک به رون پام میخورد متوجه میشدم، شلوارشو ک کشید پایین کیرش به بزرگی عمو محمود نبود و این خودش باعث خوشحالی من بود! یعنی درد کمتر! بهم گفت زانو بزن، چی؟ مچمو پیچوند و وارادم کرد رو زانوهاموایسم، دهنتو وا کن تا حالا ساکزدی؟ هان؟ مموتی پلمپ دهنتم واکرده یا نه؟! ساکت بودم و اشکمیریختم ازین همه حقارت تو حال خودم بودم چند ثانیه ای که با کشیده ی محکمش صورتم سوخت با توعم جنده خونگی! ساک بلدی بزنی؟ سرمو بعلامت نه تکون دادم. گف خب عب نداره خودم یادت میدم! ببین مثل جاروبرقی میکنیش تو دهنت فقط دندوناتو باز نگه دار نخورن بهش! دندون بزنی پدرتودر میارم خب بگو عاااا، و کیرشو کرد تو دهنم، نمیدونستم چیکار کنم با هر حرکت رفت و برگشتش عق میزدم ک کلافه شد و درش عاورد گفت خیلی خب جنده ی خنگ، لیس بزن، خیال کن بستنی قیفیه لیس بزن عاهاااا از پایین تا نوکشو زبون بزن عاااااااعخ جووون عاهان بخورش کوچولو بخور سفت شه چون قراره خوب بگادت! اووووف بعد کیرشو دست گرفت درو بر دهنم و روی چشما و صورتم ضربه میزد. کامل شق شده بود دیگه، هلم داد رو تشک و مجال نفس کشیدنمبهمنداد افتاد روم و با تمام توان شروع کرد به گاییدنه من، عوووووخ جووونم چه تنگی هنوز! جنده ی تنگندیده بودیم ک دیدیم دوست داری میگامت؟ جواب بده دستشو به نشونه ی تهدید کشیده زدن گرفت بالا سرم. بله. بله چی؟ بله دوس دارم منو منوووو…ها جون بکن بگو دوس دارممنو میگایی ارباب! بگو کسم تشنه ی کیرتونه ارباب بگو! و هر جمله ای ک میگفتو بعدش تکرار میکردم. جنده کوچوی کس سفیده کی ای تو؟ شما ارباب .کیرم کلفته عاره؟ کیر من کلفت تره یا مال مموتیه کسکش؟ هاننن؟ شما ارباب . همینطور جمله های بی ربط میگفت و ازم میخاست باهاش همراهی کنم چاره ای نداشتم چند دیقه که روم بالاپایین شد آبش اومد، عحححح سگ مصب انقد تنگی نشد جلومو بگیرم، عب نداره به صغری میگم قرص بده بهت شیکمت ورم نکنه هنوز لازمت داریم حیفی انقد تنگو تازه… خندید و بعد بلند شد و لباساشو پوشید و رفت من موندم و بدبختی ای که حتی قادر به هضم کردنش نبودم!
روز بعدش صغری اومد اتاقم گفت آماده شو! گفتم چی؟ گفت اون شورت و سوتین قرمز اون روزتو بپوش حاضر شو زود! و درو پشت سرش بست، پوشیدم و منتظر روی همون تشک آرزوها!!! چمباتمه زدم زانوهامو بغل گرفته بودم که دیدم اصغر اومد تو.به به چه سری چه دمی اوووف دیروزم کاش اینا رو پوشیده بودی، و بعد اشاره رکد توی حیاط خدای من در باز شد و سه تا مرد غریبه اومدن تو دوتا هم سن و سال خود اصغر یکی ولی جوون تر بود، دوست ندارم از اون لحظه ها و حقارتی ک کشیدم بگم، عین یه جنده واقعی از هر طرف بهم حمله کردن یکی سینه هامو تو مشت گرفت یکی شروع ب مالیدن کسم کرد و اون جوون تره باسنمو دستمالی میکرد، اصغر: هی هییی! اون کونش پلمپه ها مزنه اش فرق میکنه! چند؟ پونصد تومن! چه خبرته نخاستیم. گفتم ک بدرد تو نمیخوره مشتری خوب جور میکنم براش حیفه زیر تو حیف و میل شه، بعد چار تایی زدن زیر خنده! چی بگم ازون روز هر بلایی دوست داشتن سرمعاوردن و اصغر داشت با کیف و حشر از چارچوب در نظاره میکرد! کارشون که تموم شد(همه ریختن تو کسم!) گویا چون قرص میخوردم از دیروز با اصغر دست دادنو رفتن، بی رمق اومدم بلند شم که یهو صدای جوادو شنیدم! دایییییی اصغر هول برش داشت سریع جلوی چار چوب درو سعی کرد بگیره تا جواد نفهمه چه خبره ولی دیر شده بود ، جوادو کشید گوشه حیاطو واسادن به پچ پچ… چند دیقه بعد برگشتن تو اصغر گفت درعار لباساتو، و بعد که لخت شدم صدا زد گف بیا دایی جون، جواد اوند توی اتاق و توی چشماش برق میزد! مسلما برای یه پسر ۱۳ ساله دیدن یه دختر سرتاپالخت دیگه میشد ته دنیا! اصغر گفت بلدی دایی؟ جواد تته پته کنان گفت عا عاره ه باباااا اصغر خندید عب نداره خودم یادت میدم کی بهتر از الان کی بهتر از دایی جونت!و بعد زد رو شونه ی جواد اومد سمت من گفت هی فری قمبل کن! هاج و واج مونده بودم! یعمی سجده برو سرتو بذار رو تشک، عاهان خب دایی لباساتو در عار خجالت نکش دایی جون ما جفتمون مردیم اینم جندست عوووو انقد ازینا بکنی مرد شی! سرمو چرخوندم عقب کیر کوچوی جواد در مقایسه با پنج تا نره خری ک تالا رفته بودن توم، اندازه یه خیارشور کوچولو بود، ولی همونشم خیلی سریع راست شده بود…پسر کوندارد نشان از…اصغر تو همون حالت سجده لبه های کونمو از هم واکرد رو به جواد گفت، ببین دایی جون اونجا که ازش عاب سفید میزنه بیرون سوراخه کسه دودولتو میذاری توش و تکون تکون میدی باشهههه! جواد لپاش گل انداخته بود؛ بلدم دایی خودم ، اصغر خندشوب زور کنترل کرد رفت و تکیه داد به دیوار به نظاره ی اولین کس کردن خواهر زاده ی کوچولوش! جواد کیرشو با ناشی گری زیاد فرو میکرد تو و میعاورد بیرون دایی اصغرش که دید نه خیر نیاز به راهنمایی داره اومد به حالت چمباتمه مث داورای کشتی زاویه. ی کیر و کسو تنظیم کرد از من میخاست کونمو بدم عقبتر و بعد جوادو کامل چسبوند بهم گفت دایی تو کاری نکن، هی جنده خودتو تکون بده بذا حال کنه پاهاتو سفت بچسبون بهم گشاد شدی واسه عاقازاده و قهقه میخندید،عاها خوبه همینجور و با انگشت درجه ی تنگی منو چک کرد خوب خوبه دایی بیا بیا بکن توش خلاصه جوادم با چند تا رفت و برگشت خودشو خالی کرد و شل و ول باتری تموم کرده افتاد یه گوشه، ازون به بعد تا امروز کار من تو این خونه شده دادن! فریده بده صدام میکنن دیگه! اصغر و رفقاش و مشتریایی که به زن عموم پول میدن میکننم، عموم میکنتم، پسرعموهاممیکننم(اون جواد دهن لق رفته بود به مرتضی گفته بود و اونم سری بعد اومد سراغم اول مرتضی کسم گذاشت بعدم کشید کنار جواد اومد روم مرتضی بهش با خنده گف ممه نمیخوای پدرسگ و جواد جون ازون به بعد بیشتر وقتا میاد پیشم و حتی وقتی مرتضی یا اصغر و باقی مشتریا روم باشن بدون اینکه با کسم کاری داشته باشه سینه هامو دهن میگیره وعین بچه ها میکمیزنه بقیه ام مخندن و حال میکنن!)…دروغ چرا گاهی ک سر حوصله میکننم منم خوشم میاد… پایان
نوشته: فریده با موهای وز
نوشته های مرتبط:
خاطرات دختری با موهای خرمایی (۱)
موهای شب رنگم
پسربچه ای با موهای قرمز
مردی با موهای جو گندمی
آريا و رامين با سيبيل و موهای مردونه
به اندازه موهای سرم کردمش
افسون، زنی با موهای شرابی
فریده، زن همسایه (۲)
فریده، زن همسایه (۱)
شروع سکس یواشکی با فریده ، زن شوهردار فامیل (۱)
فریده زندایی جنده (۱)
فریده مربی سکس من
سکس من و فریده
محقق کردن فانتزی مامان فریده
فتیش بازی با فریده
تجربه اول امید با فریده خانم
من و مامان نازم فریده
سکس من و مامان فریده
تصمیم فریده
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید