این داستان تقدیم به شما

با سلام خدمت دوستان و همه ی دوستداران فوت فتیش

***
من کیان هستم و اول بگم که من از وقتی یادم میاد به پای خانم ها علاقه مند بودم و هر چی سنم بالاتر می رفت این علاقه شدیدتر می شد و همین باعث شده بود حس بسیار ناخوشایندی نسبت به خودم پیدا کنم تا اینکه اینترنت فراگیر شد و فهمیدم که من تنها نیستم و کسان بسیار زیادی هستن که عین منن یا حتی شدیدتر از من این حس رو دارن
داستان از اونجایی شروع شد که سال 1392 و وقتی با سایت های فوت فیتیش تو اینترنت آشنا شدم علاقه م به فیتیش خیلی شدیدتر شد و مصمم شدم حتما یکبار هم که شده امتحانش کنم و سوژه ی بیشتر فنتزی هام هم زن داداشم بود که واقعا پاهای فوق العاده ای داشت.واسه همین تعطیلات تابستون به مدت یک هفته به خانواده گفتم می خوام برم تبریز پیش داداشم و یه آب و هوایی عوض کنم(البته نمی گم کجا زندگی می کنم چون نمی خوام دروغ بگم).بهرحال رفتم تبریز خونه ی داداشم و بعد از یه احوالپرسی گرم وارد شدم و با زن داداشم که اسمش ژیلا بود دست دادم و نشستم.داداشم از ساعت 8 صبح تا 8 شب تو یه فروشگاه زنجیره ای کار می کنه و چون فاصله ی محل کارش تا خونه زیاده فقط شب ها میاد خونه.
از وقتی وارد شدم پاهای زیبای زن داداش منو محسور خودشون کردن و در هر فرصتی چشمام دنبالشون بود
بهرحال نهار خوردم و رفتم یکی از اتاق خواب ها که بخوابم هنوز دراز نکشیده بودم که زن داداشم گفت نوبت دکتر داره و باید بره
بعد از اینکه 30 دقیقه از رفتنش گذشته بود منم رفتم سروقت کمد لباس هاش تا بلکه شاید بتونم یکی از جوراب هاش رو پیدا کنم که متاسفانه چیزی پیدا نشد .البته پیدا شد ولی کثیف نبودن.
داشتم برمیگشتم اتاقم که چشمم خورد به جاکفشی .در جاکفشی رو که باز کردن یه پوتین چرم فوق العاده شیک پیدا کردم که حسابی داخلش بوی پاهای ژیلا رو می داد.پوتین ها رو برداشتم و بردم اتاق خواب و شروع کردم به بو کشیدن داخل پوتین و لیسیدن کف اونها که البته به لطف زبون من کف پوتین قشنگ قشنگ تمیز شد.انگار تازه از کارخونه در اومده بود.بعد از نیم ساعت پوتین ها رو برگردوندم جای خودش و برگشتم و خودارضایی کردم و خوابیدم
غروب که از خواب پاشدم دیدم صدای در میاد .وقتی رفتم بیرون دیدم ژیلا داره میاد تو.رفتم سلام کردم و جویای احوالش شدم که گفت رفته بوده ارتوپدی چون همیشه پاهاش درد میکرده
 
منم وقتی اینو شنیدم انگار برق سه فاز زده باشن بهم.خیلی ناراحت شدم.گفتم خب دکتر چی میگه.اونم گفت دکتر میگه باید استراحت کنی چون پاشنه ی پام استخوان اضافی درآورده و نباید زیاد راه برم
منم دیدم فرصت خوبیه خودم رو به پاهاش نزدیک تر کنم.گفتم می پاشنه ی پات رو ببینم.اونم گفت آره.
میخواست جورابش رو دربیاره که گفتم وایسا کمکت کنم و خم شدم و با دیدن اون جوراب های سفید مچی اسپورت که حسابی کثیف شده بودن کیرم سیخ سیخ شد
بلاخره آروم جوراب رو درآوردم و پاش رو آوردم بالا
وای چی میدیدم
زیباترین کف پایی بود که در عمرم می دیدم.
لطیف،نرم،سفید و زیبا
حواسم رفته بود به کف پای ژیلا که با انگشت پاش به صورت ضربه ی کوچیکی زد و گفت داری چیکار میکنی؟
منم گفتم:ببخشید حواسم نبود .خب حالا دقیقا کجا درد می کنه؟
ژ:پاشنه ی پام
وقتی پاش رو بلند کردم انگشت پای راستش به صورتم برخورد کرد و سریع گفت:ببخشید کیان جیان پام انقدر درد می کنه که اصلا هچ کنترلی روش ندارم.

 
من گفتم:اختیار دارید اشکالی نداره چیزی نشده که . اما برخورد انگشت های خوشکل پاش به صورت من مثل کبریتی بود که به انبار باروت زدن.کیرم بشدت سیخ شده بود و خودمم مونده بودم چه جوری قایمش کنم.بهرحال ژیلا گفت لطفا این پماد رو به پاشنه ی پام بزن و ماساژ بده لطفا بلکه درد پام کمتر بشه.منم سریع پماد رو ازش گرفتم و شروع کردم به ماساژ دادن پاشنه ی پاش .بلاخره بعد از 10 دقیقه ماساژ گفت بسه ممنون.لطف کردی کان جیان احساس می کنم درد پام کمتر شد.منم بعد از کلی اختیار دارید و این حرف ها چیه گفتم :حالا واسه کارهای خونه می خواید چیکارکنید؟شما که نمی تونید به خوبی راه برید و سرپا وایسید منم ای کاش الان نمی اومدم و مزاحمتون نمی شدم و واسه اینکه سربار شما نباشم فردا برمیگردم شهرستان که ژیلا گفت :بخدا اگه بذارم بری .این چه حرفیه تو چه اینجا باشی و چه نباشی من مجبورم کارهای خونه رو انجام بدم پس اصلا خودت رو معذب نکن و راحت باش
منم گفتم از کمی ناز کردن گفتم باشه می مونم.بعد از چند دقیقه که فضا رو سکوت فرا گرفته بود گفتم ای کاش مستخدمی ، نوکری چیزی داشتین تا کارهاتون رو انجام می داد که اونم خندید و گفت من که پول اینکارها رو ندارم .منم گفتم حالا که این طور شد تا موقعی که من اینجام بخشی از کارهای خونه بر عهده ی من باشه که اونهم موافقت کرد و گفت اگر دوس داری کمکم کنی اشکالی نداره.
ژیلا پا شد بره اتاقش که از شدت درد به محض بلند شدن افتاد زمین و گفت بهیچ وجه نمی تونه راه بره منم از خدا خواسته گفتم بیا کولت کنم تا لب تخت .اونم اومد کولم و بردمش لب تخت پیاده ش کردم.معلوم بود خیلی درد می کشه.
ژ:نمی دونم چرا اینجوری شد یهو پام اصلا نمی تونم راه برم
ک:اشکالی نداره من که نمردم در بست در خدمتتون هستم و شما فقط دستور بدین چی لازم دارید تا واستون بیارم
ژ:کیان جان خیلی ممنونم نمی دونم اگه تو نبودی باید چیکار می کردم
ک:اختیار دارید این حرف ها چیه بلاخره هر کسی جای من بود همین کار رو می کرد
بعد از اتفاق تمام فکر و ذهن من شده بود اینکه چه جوری راضیش کنم که من نوکر و برده ش بشم که با خودم گفتم فرصت از این بهتر گیرم نمیاد و دلم رو به دریا می زنم و بهش می گم
ک:زن داداش یه چیزی بهتون نشون بدم؟
ژ: آره عزیزم نشون بده ببینم چیه؟
 
ک:یک سر ی عکس و داستانه می خوام بهت بدم اما من می رم بیرون و اگه دوس داشتین من براتون از این کارها بکنم بهم پیام بفرستین برگردم و در غیر اینصورت برمیگردم شهرستان
ژ:یعنی چی کیان؟مگه چیه؟چه کارهایی قرار انجام بدی؟
ک:خواهشا چیزی نپرس فقط نگاهشون کن و بخونشون .بیا ولی فعلا لب تاب رو باز نکن تا من نرفتم بیرون
بعد از 1 ساعت ژیلا یه اس داد به گوشیم که بیا خونه کارت دارم .وقتی برگشتم دیدم ژیلا رو تختش نشسته و انگار خیلی خیلی عصبانی شده
ژ:منظورت از این عکس ها و داستان ها چیه؟یعنی تو هم میخوای عین اینها بشی برای من؟
ک:بلی
ژ:ببین من الان یکساعته دارم فکر می کنم که چی بهت بگم آخه چرا دوس داری من اینطوری باهات رفتار کنم؟
منم بعد از اینکه 1 ساعت تمام از علاقه م به فوت فیتیش و روابط اسلیو و میسترس گفتم تقریبا تونستم متقاعدش کنم که این جور رابطه ها مشکلی نداره و خیلی از مردم دنیا درگیر اون هستن.آخر سر بعد از کلی کلنجار قبول کرد و گفت تا فردا بهش فرصت بدم و سایت هایی که در این خصوص مطلب نوشتن و فیلم دارن رو نشونش بدم.منم سایت هایی مثل شهوتناک،سکسی سکس و … رو نشونش دادم و رفتم بیرون.
در طول اون روز دیگه از اتاقم بیرون نیومدم تا وقتی که داداشم از سرکار برگشت و بعد از احوالپرسی و شام خوردن رفتم دوباره اتاقم و به بهانه ی خوابیدن و خسته بودن دیگه نیومدم بیرون.
صبح روز بعد حدودا ساعت 9 از خواب بیدار شدم و اومدم بیرون از اتاق و متوجه شدم که کسی خونه نیست .رفتم آشپزخونه و صبحانه بخورم که دیدم روی یخچال یک یادداشت گذاشته شده مبنی بر اینکه: من رفتم بیرون یه خورده خرید دارم تا وقتی برمیگردم خونه رو جارو کن،کفش هام رو برق بنداز و جوراب هام که توی سطل لباس چرک ها هستش رو هم بشور.زود برمیگردم…
 
با خوندن اون نوشته داشتم دیونه می شدم.یعنی واقعا قبول کرده؟یعنی من به آرزوم رسیدم؟از خوشحالی نمی دونستم چیکار بکنم.صبحانه رو بیخیال شدم و سریع رفتم سراغ جارو کردن خونه.تمام خونه رو سریعا جارو کردم و همه چیز رو مرتب سرجای خودش گذاشتم.بعد رفتم سراغ کفش هاش.وای خدای من 4 جفت کفش و یک چکمه زمستونی.یک سندل فوق العاده شیک و طلایی.همه ی کفش ها رو درآوردم و شروع کردم به لیسیدن کفش ها ، هر کدوم از کفش هاش یک طعم منحصر به خودش رو داشت.کف صندل رو با زبونم میلیسیدم و خلاصه بعد از 20 دقیقه ی همه ی کفش ها رو کاملا برق انداختم.بعد رفت سراغ جوراب ها.خدای من این یکی دیگه وافعا داشت دیونم می کرد.یه جوراب اسپورت مچی سفید رنگ که دیروز خودم از پاهاش درآورده بودم.این یکی رو دلم نیومد بشورم واشه همین انداختم داخل دهنم و شروع کردم و جویدن و خوردن جوراب.نتونستم کاملا تمیزشون کنم اما جوراب ها جوری با آب دهنم مخلوط شده بودن که انکار ساعت هاست داخل سطل آب بوده.بعدش اونها رو هم با پودر لباسشویی شستم و منتظر برگشتن زن داداشم شدم.
ساعت تقریبا 11 بود که یه پیامک اومد .زن داداش بود.نوشته بود وقتی وارد خونه می شم انتظار دارم مثل یه سگ جلوی در زانو زده باشی و کفش هام رو دربیاری و بعد مثل الاغ سواری بهم بدی.با خوندن اون پیام تمام بدنم سست شد و بیحال نشستم روی مبل.

 
صدای پا از پشت درب ورودی اومد.قلبم داشت می اومد تو دهنم.کاملا دست پاچه شده بودم و نمی دونستم باید چیکار کنم.تو همین افکار بودم که در باز شد و زن داداش اومد تو.
ژ:مگه وظایفت رو بهت نگفته بودم؟چرا روی مبل نشستی؟من هر چیزی رو یکبار فقط بهت میگم.فهمیدی توله سگ؟
منم که کاملا دست پاچه شده بودم و انتظار نداشتم ژیلا اینقدر سریع بره تو فاز میسترس بازی سریع جلوی پاهاش زانو زدم و گفتم:
ک:ببخشید سرورم.راستش انتظار نداشتم اینقدر سریع همه چیز رو درک کنید
ژ:مگه همه مثل تو نفهم و الاغ هستن؟سریع وظایفت رو انجام بده برات سورپراز دارم
منم سریع زانون زدم و کفش هاشون رو درآوردم.اینبار یک جفت جوراب سیاه شیشه ای پاشون کرده بودن و انصافا اصلا هیچ بویی هم نمی داد پاشون.بعد چهاردست و پا شدم و ایشون سوارم شدن و با ضربه به کمرم راه افتادم و ایشون رو بردم سمت مبل.سرورم روی مبل نشستن و گفتن خوب گوش کن ببین چی میگم.هر چیزی رو فقط یکبار بهت می گم.
ژ:از امروز به بعد همون طور که خودت خواستی نوکر ، برده ، سگ ، الاغ و خلاصه هر چی که من اراده کنم هستی.دیگه حق نداری تا وقتی که بهت دستور ندادم هیچکاری بکنی.هردستوری که بهت بدم بدون مکث و شک و تردید باید انجام بدی.اصلا اینجوری فکر کن که آفریده شدی واسه من.واسه نوکری من.واسه خدمت به من و….
منم که دیگه کاملا مات و مبهوت زیبایی سرورم شده بودم نمی تونستم چیزی بگم و زبونم بند اومده بود و رفته بودم تو فکر و خیال که یهو با صدای بشکن سرورم به هوش اومدم.
ژ:حیون حواست کجاست؟مگه با تو صحبت نمیکنم؟ حالا که اینجوری شد جوراب ها مو دربیار و پاهام رو تمیز کن.خیلی وقته تو بازار گشت زدم خیلی عرق کرده..
 
منم بدون معطلی جوراب هاشون رو در آوردم و شروع کردم به بو کشیدن و بوسیدن پاهاشون.تک تک انگشتان پاهاشون رو می بوسیدم و بو می کشیدم.بعد دراز کشیدم و پاهای سرورم رو گذاشتم روی صورتم و شروع کردم به لیسیدن کف پاهاشون.باور کنید انگار تمام دنیا رو به من دادن.زیبا ترین لحظاتی بود که در طول عمرم برام پیش اومده بود.دوس داشتم همون جا و زیر همون پاها بمیرم.زبونم رو فرو میکردم لای انگشت هاشون و با تمام وجود عرق بین انگشت ها رو می لیسیدم.خلاصه اونقدر پاهاشون رو لیسیدم که دیگه کاملا پاهاشون تمیز شدن .بعد گفتن برو از تو ماشین یه گونی هست.برش دار بیارش.
منم سریع دویدم بیرون و از تو ماشین گونی که خواسته بودن رو آوردم.بازش کردن و محتویاتش رو ریختن بیرون.در کمال تعجب دیدم یک ست کامل شامل زین،افسار،آبخوری،رکاب و …
ژ:از امروز به بعد من دیگه تو خونه با پاهام جایی نمی رم و فقط سوار تو میشم چون پاهام حسابی درد می کنه در ضمن تو هم به آرزوت که نوکری منه می رسی
منم با کمال میل قبول کردم و چهار دست و پا شدم و سرورم در کمال حوصله تمام وسایل رو روی من محکم بستن و در نهایت دهنه رو داخل دهنم فرو کردن و افسار رو محکوم به سر من بستن و پس از پوشیدن چکمه هاشون در نهایت متانت سوارم شدن و پاهاشون رو داخل رکاب ها قرار دادن.در همون حالت تاکید کردن که: وقتی سوارت میشم دیگه باهات صحبت نمی کنم و دقیقا مثل یک حیوون باهات رفتار میکنم واسه همین لازم نیست بهت بگم کجا می خوام برم داخل خونه چون هرجا برم خودم تو رو می رونم. و با وارد کردن ضربه ی آرامی به پهلو هام دستور دادن حرکت کنم چون چشم بند بهم بسته بودن اصلا نمی دونستم جلوی خودم رو ببینم و فقط منتظر دستورات سرورم و اینکه افسار رو به کدوم سمت میکشن بودم..
 
 
یه کم جلوتر رفتیم افسار رو به سمت راست کشیدن و وقتی دستشون رو شل کردن و دوباره با پاهاشون یه ضربه ی محکم تر به کمرم زدن که یعنی به سمت جلو حرکت کنم.خلاصه اون روز تا ساعت 2 بعد از ظهر فقط ازم سواری گرفت و تمرینات اولیه جهت هماهنگ شدن با ایشون رو بهم یاد دادن.بعد من رو بردن آشپزخونه و همین جور که سوار من بودن مشغول آشپزی کردن شدن.من خودم جایی رو نمی دیدم و فقط گوش به زنگ دستورات سرورم بودم چون مرتبا افسارم رو به سمت ها مختلف میکشیدن و هربار با ضربه ی پا بهم می فهموندن باید حرکت کنم و در صورت نیاز به توقف افسارم رو میکشیدن و من رو متوقف میکردن. با اینکه هنوز خیلی برام سخت بود اما انصافا داشتم لذت می بردم از سواری دادن به سرورم.بلاخره نهار آماده شد و سرورم از پشت من پیاده شدن و بعد از بازکردن افسار و … دستور دادن میزغذاخوری رو بچینم و غذا رو بیارم.دستورات سریعا اجرا شد و سرورم یک بشقاب قرمه سبزی واسه خودشون کشیدن و غذای من رو ریختن تو یک قابلمه سوب خوری و دستور دادن که زیر پاشون بشینم و در ضمن حق ندارم با دست غذا بخورم.منم سرم رو بردم داخل قابلمه و هنوز شروع به خوردن نکرده بودم که سرورم پاهاشون رو گذاشتن روی سرم و گفتن قرار نیست اینجوری غذا بخوری.چکمه هام رو دربیار.منم چکمه هاشون رو درآوردم و بعد پاهای لختشون رو داخل قابلمه گذاشتن و دستور دادن که واسه خوردن غذای باید پاهاشون رو بلیسم.من خودم تعجب کرده بودم که ایشون در طول یک روز چه طوری اینقدر نسبت به میتسرس ها اطلاعات کسب کرده.بهرحال مجبور بودم که پاهاشون رو بلیسم و برنج هایی که به پاشون چسبیده بود رو بخورم.خلاصه نهار اون روز رو همینجوری خوردم و انصافا هم از لحظه لحظه ی اون لذت بردم.
بعد از غذا و شستن ظرف ها دوباره زین و افسارم رو بستن و سوارم شدن به سمت اتاق خواب.رو تخت نشستن و دوباره تاکید کردن که از این به بعد در تمام مدتی که اینجا هستم تمام مدت در خدمت من باید باشی و برنامه هایی واست دارم که به موقعش خودت میبینی.امروز هم کف پاهام رو لیسیدی هم الاغم بودی و هم نوکرم بودی.ممکنه فردا دم در مثل سگ ببندمت .فعلا باید ببینم چی میشه.البته در مورد فردا همین رو بهت بگم که فردا می خوام ببرمت بیرون و تو صحرا سوارت بشم ببینم چه حالی می ده اسب الاغ سواری در فضای باز.ولی یک چیز یادت باشه در هر حالتی که هستی باید خیلی خوب نقش خودت رو بازی کنی مثلا وقتی من سوارت هستم و زین روی پشتت بسته شده باید بفهمی که تو یک اسب هستی و در هیچ حالیت حق بلند شدن نداری حتی اگه کسی تو رو تو اون حالت ببینه هم حق تمرد از دستورات من رو نداری و حتی اگرخودم هم بهت دستور بدم بلند شو بازم حق نداری چون تو در اون حالت یک الاغی و الاغ هم حرف انسان رو نمی فهمه یا وقتی سگ من هستی حق حرف زدن نداری و باید مثل سگ پارس کنی.فهمیدی یا نه؟ منم با درآوردن صدای الاغ نشون دادم که بلی فهمیدم که این حرکتم باعث خوشحالی سرورم شد چون متوجه شد که کاملا فرمایشات  ایشون رو متوجه شدم….

 
متعاقبا سرورم دستور دادن که تا وقتی از خواب بعد از ظهرشون بیدار می شن باید برم و اون کفشی که امروز باهاشون رفتن بیرون رو کاملا تمیز کنم و با زبونم کف کفش رو بلیسم که من هم بازم با درآوردن صدای الاغ از ایشون تشکر کردم و رفتم سمت جاکفشی و مشغول وظیفه م شدم.ساعت 6 بعد از ظهر سرورم از خواب بیدار شدن و با صدای بلندی فریاد زدن : هوی حیون من.کجایی؟بیا سرورت میخواد سوارت بشه.که منم سریعا چهاردست و پا به سمت اتاق خواب دویدم …
 
نوشته: علی ابن آب طالبی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *