این داستان تقدیم به شما
سلام. هر کی هر طوری دوست داره قضاوت کنه .
من ۵۰ سالمه یک خواهرزن دارم حدود ۵۴ سالشه البته عمرا به ۵۴ ساله نمیخوره هرکی ببینه میگه ۴۱ یا ۴۲ سالشه تصور کن لیلا فروهر رو یک مقدار خوشگل تر بکن با کمی قد بلندتر. خوشگل و تو دل برو .من از روزی که میخواستم نامزد کنم این بی ناموس رو دیدم عاشقش شدم همیشه هم تلفنی یا یواشکی یا شوخی شوخی حرفم رو بهش میزدم البته رودروایستی هم داریم ولی علنن بهش گفته بودم عاشقتم در صمن بیوه هم هست .یروز رفتم خونه مادر خانمم دیدم کسی نیست حدس زدم رفتن خونه زن عموی خانمم توی اون کوچه بغلی اومدم برم دستشویی البته درب حیاط باز بود اومدم داخل برم دستشویی از اطاق رد شدم رفتم برای قسمت حموم دستشویی دیدم وای خدای من نسرین خواهرزن خوشگلم دم در حمام لخت مادر زاد وایستاده داره بیرون حمام رو میشوره یعنی راه روی دستشویی حمام رو یک دفعه من رو دید انگار هم من هم اون رو برق گرفته
یکدفعه گفت خدا مرگم بده هومن تو کجا بودی کی اومدی سریع پرید تو حموم در رو بست نگو این حموم خودش رو شسته بخاطر وسواسی که داره خواسته اون جلو مولو هارو هم بشوره که من سرزده اومدم خلاصه همه جاش رو دیدم یکبار هم چند سال پیش دیدم بعد رفتم دستشویی اومدم بیرون گفتم نسرین نسرین نسترن و مامانت کجان گفت خونه زن عمو گفتم من هم میرم اونجا ولی نرفتم پیش خودم گفتم وایستم یکبار دیگه ببینم این چند دقیقه بعد از حمام اومد بیرون گذاشتم بدنش رو که خشک کرد صدای حوله رو میشنیدم خشک کردن تموم شد خواست لباس بپوشه دوباره سرزده اومدم تو اطاق بعل حمام اندفعه هم لخته لخت بدون شورت دیدمش دوباره گفت ای خدا تو جن داری ظاهر میشی
تا اومد حوله برداره گفتم نخیر تو مثل اینکه تا من رو دق ندی ول نمیکنی داشت حوله دوره خودش میپیچید پرسید چطور مگه مگه چکار کردم گفتم با نشون دادن این بدن تا من رو کامل دق ندی ول نمیکنی گفتم بخداگناه میکنی این بدن الان باید دست من باشه تا قدرش رو بدونم بخدا داری هم بخودت ظلم میکنی هم به من گفت بیچاره بدن نسترن که هم جوون تره هم بهترگفتم درسته اون جوون تره شاید هم بقول تو بهتر ولی تو برای من مثل بارسلون میمونی قهرمان واقعی بدون باخت گفتم حالا بگذریم انشاله که با همین دستام یروز این بدن رو خدا قسمت کنه چنگ بزنم و بمالم
گفت گمشو توام گفت حالا نمیخوای تشریف ببری من لباس بپوشم الان یکی بیاد چه فکری میکنی ماروبا هم این حالت ببینه گفتم میرم ولی یک خواهش دارم گفت چی گفتم یک لحظه ۳ ثانیه ای فقط بعلت کنم و میرم گفت شوخی میکنی گفتم نه میخوام ارزو بدل نمونم گفت حوله ام خیسه گفتم جهنم که خیس میشم گفت اگه واقعا احساس میکنی با این کار آرامش فکری میگیری از نظر من ایراد نداره ولی خواهش هم زود هم حرکتی دیگه ممنوع گفتم دمت گرم ممنونتم
اومدم جلو البته همه جاش رو پوشونده بود اومدم بعلش کردم لامصب همش گوشت بود. دست گذاشتم از رو حوله رو سینه اش گفت نه نه دیگه قرارما این نبود گفتم نسرین خواهش میکنم ببین تو که شوهر نداری من هم که میدونی دوستت دارم پس اذیت نکن جان مادرت از رو حوله سینه هاش رو گرفتم چنگ زدم خودم رو چسبوندم بهش کیرم راست شده بود شهوت شده بود هزارو پونصد تا کیرم رو به رون پاش چندبار بالا پایین کردم گفت بسه دیگه گفتم یک دقه وایستا یک دقه وایستا تند تند میمالیدم به رونش یک دفعه دست راست رو انداختم فک رو گرفتم صورتش رو کشوندم طرف خودم بک لب با زور گرفتم لب بعدی تند تند هم میمالیدم کیرم رو به رونش میخواست خودش رو از دستم نجات بده من هم دیگه دست خودم نبود شهوت همه کاره بود
اندقدر مالیدم تا آبم اومد حالا اب داره میاد تو شورتم من هم دارم با نفسم و آه آه بلند دم دهن این اه اه میکنم اب ما که از این طرف اومد اون تازه شهوتی شد یک دفعه گفت چی شد گفتم راحت شدم گفت تموم شد گفتم اره گفت خاک تو گورت گفتم چطور مگه میخواستی گفت نخیر ولش کن…
آقا این لباس پوشید من رفتم دستشویی خودم رو شستم اومدم دیدم داره موهاش رو خشک میکنه تا من رو دید گفت پس چرا انقدر خروس گفتم نسبت به تو این حالت شدم وگرنه انقدر کمرم شل نیست دوباره بهش گفتم نسرین گناه نیست تو بیوه ای من هم عاشقت بخدا ثواب هم داره انقدر گفتم تا گفت خودم وقتش رو بهت میگم گفتم خونه خودت که هست فلان روز خوبه یا من هم جای امن دارم فلان روز خوبه گفت وقتش رو من میگم خلاصه ۹ روز طول کشید از اونروز تا زوزی که بهم گفت فردا ساعت ۱۲ ظهر منتطرتم بیا بریم بیرون گفت خونه خودم نه بریم جایی که تو میگی که جاتون خالی خدا اونروز حالی بمن داد که هر موقع عزاییل بخواد جونم رو بگیره حاصرم چون آرزوی دیگری تو این دنیا ندارم. حالا بعدا از سکس اونروز که یک سکس رویایی شد براتون تعریف میکنم .
نوشته: عمو هومن
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید