این داستان تقدیم به شما

يكي دو ماهي ميشد كه باهم چت ميكرديم. اولش با مهران تو نت آشنا شدم و بعد از مدتي كه ازم مطمئن شد كم كم پاي زنشو وسط كشيد. رويا زن خوشگل ٢٧ ساله اي بود با قد ١٧٠ و وزن ٧٠. مهران بهم گفته بود كه همه كاره زنشه و برا اينكه رابطمون پا بگيره بايد رويا راضي باشه ازم…
***
غير از يكي دو باري كه با رويا تلفني حرف زدم بقيه ارتباطاتمون چتي بود. بعد يكي دو ماه ديگه تقريبا شناخت كاملي از هم داشتيم. قبلا با دو تا زوج در حد محدود ارتباط داشتم و اين اولين تجربه جديم بود. ولي رويا و مهران دو سه تا تجربه قبل از من داشتند. كلا با هر كي دوست ميشدند يه مدت طولاني باهاش بودند. ظاهرا نفر قبل از من سه سالي بود كه باهاشون بود ولي طرف ازدواج كه ميكنه ديگه رابطشون قطع ميشه و چن ماهي بود كه دنبال نفر جديد بودند. مهران شخصيت آروم و دوست داشتني داشت كه همه آرزوش اين بود كه زنش رو تو رابطه با يه مرد غريبه ببينه و غش ميكرد برا لذت بردن جنسي زنش با نفر سوم. ولي بدليل ترس از آبروريزي و شغل و موقعيت اجتماعي خوبي كه داشتند مواظب بودند كه خودشونو تو دردسر نندازند. رد و بدل كردن عكس و چتهاي سكسي و نيمه سكسي تو اين مدت منو حسابي نسبت به رويا حريص كرده بود ولي رويا هنوز دودل بود بعدها فهميدم كه اين دودلي يكي از ويژگيهاي اخلاقيشه و برا ملاقات حضوري هي امروز و فردا ميكرد…

 
راستش بعضا فكر ميكردم كه شايد همه چيز بهم بخوره ولي مطمئن بودم يه ملاقات حضوري همه ابهامات رو برطرف ميكنه. خوشبختانه همه چيز خوب پيش رفت و بالاخره تونستم اعتمادشونو جلب كنم و رويا و مهران كه دنبال يه نفر ثابت طولاني مدت برا زندگيشون بودند، باهام تو يه رستوران بيرون شهر قرار گذاشتند. شهرشون يه شهر كوچيكي بود كه يكي دو ساعت از شهر ما فاصله داشت. بعد از تروتميز كردن خودم، كارواش كردن ماشينم، گرفتن كادو و دسته گل، ساعت هفت اينا بود كه راه افتادم. و تو يه ميدون مركز شهرشون كه آدرس داده بودن منتظرشون موندم. چن دقيقه بعد پيداشون شد. وااااي رويا خيلي خوشگلتر و قدبلندتر از تصوراتم بود فقط ميخواستم هيكلشو تماشا كنم. یه شلوار جین سرمه ای خیلی تنگ که همه پایین تنش از ساقهای خوشگلش تا ران و باسن خوش فرمشو با همه جزئیات نشون‌ میداد و یه پالتو خیلی کوتاه که‌ اجازه میداد ‌این جزئیات براحتی هر مردی رو تحریک کنه.
 
 
يه لحظه از نظرم خطور كرد كه اين تركيب لباس بهترين تركيبيه كه بتونه تو اون سرماي زمستون زيباييهاي يه زن رو نشون بده. مهران جلو نشست و رويا عقب. بطرف رستوران راه افتاديم. يكم در مورد هوا و مسائل حاشيه اي حرف زديم يجورايي ديدار اول بود و هنوز خجالت و حيا تو چشامون موج ميزد. در مورد دختر پنج سالشون گفتن كه سرما خورده و پيش مادربزرگش گذاشتند. تو رستوران يه تخت دنج پيدا كرديم و رويا وسط من و مهران نشست و كم كم با صحبتها و شوخيهايي كه رد و بدل شد و اكثرا شروع كنندش من بودم خجالتمون از بين رفت. تو رستوران تقريبا حرفا و قرارها و خط قرمزهاي آخرمون گفته شد. از حرفاشون ميتونستم احساس كنم كه تونستم رضايتشونو جلب كنم. بعد غذا قليان و چايي سفارش داديم و رفتارامون صميميتر شد. اندام و هيكل متناسب رويا عقل از سرم برده بود. از اينكه قرار بود ولو برا يه ساعت مال من باشه رو ابرها بودم. دستشو با احتياط گرفتم تو دستم و حواسم به مهران بود ديدم يكم خجالت كشيد ولي لذتو تو چشاش ميديدم. ديگه دستشو ول نكردم. كم كم وقت رفتن بود اخه نگران دخترشون بودن. مهران تعارف كرد كه اون رانندگي كنه ولي من دو زاريم نيفتاد و گفتم نه مرسي خودم ميشينم پشت فرمون. مهران جلو نشست و رويا عقب. خواستم استارت بزنم كه متوجه منظور مهران شدم.

 
من: مهران جان ميشه تو رانندگي كني.
مهران: من كه گفتم من رانندگي كنم.
يه لبخند معني دار زد و اومد ك پشت فرمون بشينه. منم ازش اجازه گرفتم كه برم عقب كنار رويا بشينم.
بدليل ديروقت بودن جاده تاريك و خلوت بود اخه هم اخر شب بود هم اينكه جاده متعلق به يه شهر كوچيك بود. فاصله رستوران از شهرشون حداقل نيم ساعت بود. همين كه نشستم دستمو انداختم دور گردن رويا و دستشو گرفتم. اونم منتظر همين بود و به گرمي ازم استقبال كرد. و لبامون رو هم قفل شد. رويا به مهران گفت كه حواسش به رانندگي باشه كه خدانكرده تصادف نكنيم اما متوجه شدم كه مهران آينه رو جوري تنظيم كرد كه بتونه معاشقه زنش رو ببينه. بوسه هاي ريزم از صورت و لب و گردن رويا كم كم تبديل شدن به خوردن و ليسيدن بالاتنش. همون اول كار، دستشو از رو شلوار روي كيرم گذاشت و عطش و حشر شديدش به كير رو نشون داد. رويا كه دو ماهي حتي تو خواب هم ولم نميكرد و تمام ارزوم شده بود الان ديگه تو چنگم بود و برا كيرم له له ميزد. سريع زيپ شلوارمو باز كرد و به طرف كيرم حمله كرد. با تمام وجود كيرمو داخل دهنش ميكرد مثل اينكه خوشمزه ترين غذاي دنيا رو داره ليس ميزنه…

 
 
منم پالتوشو باز كردم و سينه هاشو از تيشرتش بيرون كشيدم و شروع كردم به ليس زدن سينه ها و بالاتنش. چن دقيقه كه برام ساك ميزد نوبت من ميشد كه بدن ناز و سفيدشو توي نور كم جاده نوازش كنم و بوسه باران. هي قربون صدقش ميرفتم و به مهران ميگفتم: “مهران جان زنت خيلي كوسه”. اونم با يه لبخند از آينه رضايت و لذت خودشو نشون ميداد. متوجه شدم كه مهران از يه راهي رفت كه فرصت بيشتري داشته باشيم. حدود نيم ساعت فقط همو ميخورديم. جاده كه پرنور ميشد مهران بهمون تذكر ميداد كه يه دقيقه وايسيم بعدش دوباره شروع ميكرديم. شلوارشو كه دراوردم سفيدي روناي خوشگل و متناسبش زير نور كم جاده مثل مرواريد ته دريا ميدرخشيدند. ولي شرتشو نذاشت كه دربيارم و گفت باشه برا بعد. به نظرم ميخواست برا دفعه هاي بعد هم سورپرايزي ديوونه كننده از بدن نازش داشته باشه. نشوندمش بغلم و كيرمو گذاشتم لاي پاهاش. سرشو برده بود نزديك گوش مهران و باهم ارووم حرف ميزدن فقط چن جملشو تونستم بشنوم كه بهش ميگفت: “مرد كوسكشم لذت ببر، زنتو دارن ميكنن” و هي اين جمله رو تكرار ميكرد. و مهران ميگفت: “قربون زن جندم برم مننن”. صداي ناله هاي رويا بلند و بلندتر شد و با يه لرزش فهميدم كه ارضا شده آب منم با فشار لاي پاي روياي عزيز رو خيس كرد….
 
 
نوشته: کامران هومن اینا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *