این داستان تقدیم به شما

سلام.اسم من ندا ست و 40  سالمه. حدود 16 ساله ازدواج کردم و یه پسر دارم…
***
من توی یه شهر کوچیک زندگی میکنم.از اونجاهایی که بیشتر ازدواجها اجباریه.منم مثل خیلی از دخترای همسنم عاشق پسر خاله ام بودم البته اونم عاشقم بود یا شاید هم من فکر میکردم که عاشقمه.خلاصه اینکه ازم خاستگاری کرد ولی خانواده ها رضایت ندادن و بعد هم اون هیچ اقدامی برای بدست اوردن من نکرد.منم به اجبار خانواده با مردی غریبه ازدواج کردم که اصلا دوسش نداشتم..از همون ابتدای ازدواج از همسرم خوشم نمیامد.چون اون مردی که همیشه میخواستم نبود.خودم یه دختر معمولی ولی جذاب بودم.جوری که توی هر جمعی میرفتم ازم خوششون میامد و خواستگار زیاد داشتم.به دلایلی که اینجا جا نداره مجبور شدم با همسرم ازدواج کنم.همیشه پیش خودم فکر میکردم که بالاخره یه روز که هیچ زور و اجباری بالا سرم نباشه ازش جدا میشم .اما اینطور نشد.و بچه دار شدم و حسرت بودن با مردی که ارزو داشتم رو همیشه با خودم داشتم.هیچوقت از سکس با اون احساس لذت و رضایت نداشتم چون توی سکس فقط به فکر ارضای خودش بود و ضمنا زود انزالی داشت.همیشه ازم میخواست واسه تحریکش ارایش کنم و لباسهای سکسی بپوشم منم هیچوقت دریغ نمیکردم.ولی از اینجور سکس اصلا ارضا نمیشدم.این ماجرا مربوط به زمانیه که پسرم میخواست بره مدرسه و من شدم اژانس رفت و امد پسرم.همون روزهای اول دم در مدرسه یه اقایی رو دیدم که بچه ها رو میاورد. بعد فهمیدم توی آژانس کار میکنه.

 
همیشه نگاههش رو به خودم دوست داشتم.قد بلند و جذاب بود.مدتی فقط همدیگه رو توی ماشین میدیدم و هرازگاهی ارایش میکردم و مانتوهای تنگ و کوتاه میپوشیدم و عمدا جلوی اون پیاده میشدم تا هیکلمو ببینه و بیشتر مجذوبم بشه..یه روز به این فکر افتادم که باهاش تماس بگیرم .واسه همین زنگ زدم آژانس و خواهش کردم شماره اون اقایی که سرویس بچه های مدرسه هم هست بهم بدن و گفتم واسه پسرم میخوام که اونم همراهش ببره.خلاصه شماره شو گیر اوردم و یه روز که همسرم سر کار بود و پسرم مدرسه بود بهش زنگ زدم ولی خودمو معرفی نکردم.بهش گفتم میخوام سرویس پسرم شی.احساس کردم که از طرز حرف زدنم بهم شک کرد.بعد بهم گفت خودم چند دقیقه دیگه باهات تماس میگیرم.همینطور هم شد و وقتی تماس گرفت خودمو معرفی کردم و اونم گفت از همون اول که صداتو شنیدم متوجه شدم.خلاصه با هم دوست شدیم و فهمیدم اونم رن و یه پسر داره.البته اون برخلاف من از زندگیش راضی بود ولی میگفت از وقتی منو دیده دیوونه من شده و چندین بار منو تا دم خونه دنبال کرده و حنی میدونست همسرم کیه و کجا کار میکنه.بعد از حدود یکسال که باهم تماس تلفنی و گاهی دیدار توی ماشین در حد دست مالی و بوسه داشتیم بالاخره دلمو به دریا زدم و بهش گفتم بیاد خونه.اون روز خوب یادمه که حمام رفتم و خودمو کاملا تمیز کردم بعد یه تاپ نازک قرمز و دامن کوتاه مشکی بدون شورت و سوتین پوشبدم و منتظرش موندم.وقتی امد توی خونه از ترس و هیجان قلبم داشت از توی دهنم در میامد.البته خیالم راحت بود که کسی مزاحم نمیشه چون همسرم واسه ماموریت کاری رفته بود تهران و پسرم هم مدرسه بود.فورا پریدم تو بعلش و شروع کرد به بوسیدنم بعد نشست روی مبل و من رفتم روی پاهاش نشستم من خودمو کاملا در اختیارش گذاشتم و اون با تمام وجود منو مبوسید بعد تاپمو در اورد و با ولع شروع کرد به خوردن سینه هام.احساس میکردم لای پام خیس خیس شده..

 
 
در همین حالت دستشو کرد لای پام و شروع کرد به مالیدن کسم.خیلی احساس خوبی داشتم دستشو اروم لای کسم میکشید بعد سرشو کرد لای پام و شروع کرد لیسیدن کسم دیگه صدای اه و ناله ام در اومده بود.بعد بلند شد و شلوارشو در اورد منم دستشو گرفتم و بردم روی تخت خواب.خوابوندمش و شروع کردم به خوردن کیرش. درازی کیرش از مال همسرم کوتاهتر بود ولی کلفتتر بود و من کیرشو کامل توی دهنم میکردم و گاهی میمکیدمش و میدیدم خیلی حال میکنه.بعد رفتم بالا و نشستم روی کیرش تا ته رفت تو کسم.خیلی احساس لذت بخشی داشت.هنوز هم هر وقت به اون لحظات فکر میکنم کسم خیس میشه.خلاصه کمی بالا و پایین رفتم و بعد اون منو خوابوند و کیرشو کرد تو کسم بر خلاف همسرم خیلی قوی بود و به راحتی آبش نمیامد.واسه همین حدود 5 دقیقه تلمبه میزد توی کسم و من یه حس فوق العاده و جدید رو تجربه میکردم.تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده بودم.انگار بار اولی بود که سکس میکردم.بعد گفت ابم داره میاد و گفتم بریزش روی سینه هام.اونم کیرشو در اورد و آب داغش ریخت روی سینه هام بعد هر دو دراز کشیدیم روی تخت.
 
 
اینقدر حس لذت بخشی داشتم که دلم نمیخواست از جام پاشم.ولی به اجبار پاشدیم و بعد از تمیز کردن خودمون لباس پوشیدیم و اون رفت.بعد از اون چندین بار دیگه سکس با اونو با پزیشنهای مختلف از پشت کیرشو بکنه تو کسم یا گاییدن سرپایی و…. تجربه کردم و هر بار برام عالی بود.اما هیچکدوم مثل بار اول نمیشد.الان حدود 7 ساله که دیگه باهاش ارتباط ندارم چون بخاطر کار همسرم از اون شهرستان رفتیم .و من دیگه با هیچ مردی غیر از همسرم نبودم.ولی خاطرات سکسم با امید هیچوقت از یادم نمیره.گاهی احساس گناه میکنم ولی بعد فکر میکنم که شاید خدا میخواسته لذت سکس واقعی رو به من هم نشون بده.

 
 
نوشته: ندا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *