این داستان تقدیم به شما
سلام اسمم نسیمه و ۱۹سالمه این اولین خاطرهایه که میخوام براتون بگم …
***
من یه دخترعمهای داشتم که ۱سال از من بزرگتر بود. تابستون که میشد میومد خونمونو یکی دو هفته میموند پیشم. خیلی صمیمی بودیم و البته اون موقعها ۹سالم بود. از همون اولش خیلی حالیش بود همهچیو بم یاد میداد…! خلاصه یه بار که شب شده بود و پیش هم خوابیده بودیم بم گفت میخوام اونجاتو ببینم! منم که شیطونیم گل کرده بود گفتم باشه. تو اون تاریکیِ شب یه چراغ قوهی کوچولو که دم دست بود برداشت و رفت زیر پتو و شلوارمو شرتمو کشید پایینو شروع کرد به بررسی کردن. منم که خوشم اومده بود هیچی نمیگفتم تا اینکه دیدم داره با کونم بازی میکنه و لاشو باز میکنه. بعد از زیر پتو اومد بیرونو بم گفت نمیخوای برا منو ببینی؟
منم که فوقالعاده هیجان زده شده بودم قبول کردم و رفتم زیر پتو و نگا کردم بعدش بم گفت دیدی سوراخ کونمو؟ توام داری. بیا یه چیزی بکنم توش ببینیم میشه یا نه. اولش ترسیدم مخالفت کردم که گفت اگه نشد قول میدم سریع دربیارمو فشار ندم! منم قبول کردم. نمیدونم تو اون سن حس شهوت داشتم یا نه ولی خوشم اومده بود. بعدش یه مداد پیدا کردو شروع کرد به ور رفتن با من و هی فشارش میداد تو کونم که خیلی دردم اومدو نزاشتم ادامه بده بعدش با کسم ور میرفتو عشق میکردم…
بعد از اون اتفاق چندبار دیگهام که اومد خونمون از هم لب میگرفتیم و میخوابیدیم رو همو کسامونو بهم میمالیدیم که خیلی حال میداد. کلا خیلی حشری بود تو هر فرصتی حتی پیش پدر مادرم که میشستیم کنارم میشستو وقتی اونا حواسشون بم نبود سریع از رو شلوار کسمو میمالید که این یواشَکیاش خیلی بم حال میداد. بعد ازهمهی این اتفاقا دیگه یه مدت طولانیای همو ندیدیم تا اینکه بعد از چندسال دیدمشو موقعی بود که حدود ۱۵ ۱۶سالمون بود ازهم خیلی خجالت میکشیدیم.
یه شب کنار هم خوابیده بودیمو بدجور حشرم زده بود بالا کرمم گرفته بود. بش گفتم یادته قبلا چه کارایی میکردیم؟ گفت آره خیلی حال میداد گفتم الان میخوام بخوابم دیگه انقد خستم خوابم خیلی سنگین میشه ولی خب حرفم خیلی مسخره بود خندید دستشو کرد زیر تاپم و بعد سوتینمو باز کردو سینههامو میمالید. منم سینههای اونو میمالیدم که زیر پتو دلا شدو سینههامو میمالیدو میخوردشون دیگه داشتم دبوونه میشدم که دستشو گرفتم و کردم تو شرتم. اونم دید خیس خیسم برام کسمو میمالیدو انگشتشو تند تند میکرد تو کسم داشتم دیبووونه میشدم جلو دهنمو گرفته بودم که آه نکشم کسی بیدار شه. انقد چوچولمو مالیدو انگشتم کرد تا آبم اومد.
بعد اون اتفاقم تا الان دیگه باش رابطم کم شدو ندیدمش زیاد. ولی همیشه عاشق شیطونیاش بودم که یدفه وقتی کسی حواسش نبود بام ور میرفت… خداکنه بازم ببینمش!
نوشته: نسیم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید