این داستان تقدیم به شما

 

سلام…
من فرنازم و 22 سالمه و این داستان واس پارساله…
منو کتی از سال سوم راهنمایی باهم همکلاسی بودیم و ازهمون روزای اول ک شناختمش باهاش دوست شدم چون کلا باهمه بچه ها فرق میکرد…
همه از دوستی ما خنده اشون میگرفت چون دوتا دختر با روحیه مخالف بودیم اما انقد خوب باهم مچ شده بودیم انگار دوس پسر و دوس دختریم!

 
کتی خیلی شر و شیطون بود کل مدرسه میشناختنش همیشه تیپای پسرونه و اسپرت میزد همیشه موهاشو از ته کوتاه میکردو تکواندو کار بود…عوضش من یه دختر اروم که همه میگفتن راه رفتنتم ناز داره….من ژیمناستیک کار میکردمو چندوقتیم شنا کار کرده بودم برا همین اندام ریز و قشنگی داشتم…نمیگم خیلی باسن بزرگ یا سینه بزرگ و کمر باریک داشتم…اما اندامم کاملا دخترونه و ظریف بود…اما کتی هیکلش درشت و ورزشکاری بود قدش تقریبا تا سال دوم دبیرستان هی رشد میکرد و به 178رسید اما من قدم 162بود وزنم هم60 کیلو
ازاین چیزا بگذریم و بریم سر اصل مطلب…
 
منو کتی تو هرچیزی اختلاف نظر داشتیم جز رشته مورد نظر و درسی ک قرار بود ادامه بدیم…هم من هم کتی عشق داروسازی بودیم برا همین تا جون داشتیم چند سال اخر درسمونو خوندیم و عمدا شهرایی رو انتخاب کردیم ک دور از خانواده باشیم….خلاصه با هرزوری که داشتیم هردو قبول شدیم تو یه رشته خوب اما خدایی کتی از من باهوش تر بود براهمین تهران قبول شد اما میتونست بیاد دانشگاه من و شهری ک من میخواستم برم(به دلیل مسائل امنیتی اسم شهر گفته نمیشه)
پدر مادر من خیلی به کتی اطمینان داشتن و همیشه میگفتن وقتی کتی پیشته انگار یه مرد باهاته براهمین اجازه دادن شهر مورد نظر ادامه تحصیل بدیم…خلاصه یه مدت از درس خوندن ما تو اون شهر میگذشت…
من شبا تو بغل کتی میخوابیدم درست مثل یه زن و شوهر گاهی وقتا با سینه هام با شوخی ور میرفت و تو این مدت قشنگ بزرگ شدن سینه هامو حس میکردم…گاهی وقتی خسته میشد یم سرشو میذاشت رو سینه هامو بدنمو اروم اروم ماساژمیداد…
خلاصه گذشت این قضایا و من دیگه عادت کرده بودم دستاشو هرشب روی کوس و کونم ببینم ولی تاحالا از زیر شلوار بهش دست نزده بود…
یه روز برا خرید رفته بود بیرون چون فرداش قرار بود یه میان ترم خیلی سخت بدیم اعصابم خراب بود براهمین رفت از بیرون غذا بگیره..
 
باحال زار از اتاق اومدم بیرون یهو گوشیم زنگ خورد وقتی برداشتم فهمیدم یکی از همکلاسیامه…. گفت ک فردا دانشگاه کلا تعطیل شده بخاطر یه سری مسائل ک تو جزئیات نمیرم…
ازخوشحالی بال در اووردم خواستم برم زنگ بزنم ب کتی بگم ک غذا نخره تا خونه خودمون یه چیز درست کنیمو حالشو ببریم ولی گفتم بذار سورپرایزش کنم…شیطونیم گل کرده بود رفتم تو اتاقمو یه لباس شیک و خوشگل ک تازه خریده بودم برداشتم پشتش کلا بند بندی بود و قرمز رنگ بود شرتک جین خوشگلمو پوشیدم تازه موهامو زده بودم حسابی بدنم سفید شده بود…موهای سرمو پریشون کردمو فقط یه رژ قرمز زدم ….چراغارو خاموش کردم…تقریبا ده دقیقه بعد کتی وارد خونه شد همین ک اومد تو دید صدا نمیادو چراغا خاموشن گفت:یا خدا…فرناااااز فرناز کجایییییی؟
همین ک اومد کلید برقو بزنه از اتاق دویدم بیرونو مث این عاشقا پریدم تو بغلش همونجور ک تو شوک بود منو بغل کرد …چند دقیقه از گذشت دیدم همینجور ساکته منو بغل کرده دستش رو گودی کمرم بود سرمو عقب اووردمو با یه حالت ناز گفتن:کتـــــــی…
اروم خندید درست مث پسرا و گفت:جونم چرا اینجوری کردی ترسیدم؟
گفتم بوسم کن تا یه خبر خوب بهت بدم…
اومد لپمو بوسید گفت خب بگو…گفتم نه اینجوری نه خوشگل بوسم کن..اومد جلو تا لبمو ببوسه عقب عقب رفتم اومد جلو غذای تو دستشو گذاشت رو اوپن و گفت خب وایسا خب تا بوست کنم دیگه…
رفتم تو اتاق پشت سرم اومد یهو اومد بوسم کنه محکم هولم داد رو تخت…همین ک افتادم رو تخت مانتو کوتاهشو از تنش کندو خودشو پرت کرد روم…اروم گفتم ای…گفت جونم؟
گفتم:بهت گفتم بوسم کن نگفتم بکن منو ک…

 
خندیدو گفت:این تیپی ک تو زدی بیشتر شبیه زناییه ک میخوان شب جمعه بدن…
بعدازگفتن این حرف اروم سرشو گذاشت توگودی گردنمو شروع کرد بوس کردن…داشتم از لذت دیوونه میشدم…دقیقا عین یه مرد درشت بود…
یواش یواش رفت سراغ لاله گوشم دیگه از لذت سست شده بودم که بعداز چند دقیقه سرشو اوورد بالا و بلندم کرد و منو چرخوند و بند لباسمو خیلی تند بازکرد… باز منو چرخوند طرف خودشو سینه های گرد و سفیدم حالا در معرض دیدش بود…
همین ک سینه هامو دید چشاش برق زدو دهنشو باز کردو افتاد به جون سینه هام…
تقریبا 20دقیقه هرکودومو خورد احساس میکردم جونم داره از نوک سینه هام بیرون میاد…با سرو صدا حشرشو بیشترمیکردم…بعد از سینه هام از جاش بلند شدو سریع تیشرتو شلوارشو دراوورد زیرش شورت نداشت یه لحظه ب دختر بودنش شک کردم اما وقتی کوسشو دیدم اطمینان پیدا کردم…

 
اومد سمتم و این بار شلوارکمو بازکرد و بعدم شورت سفیدمو محکم کشید پایینو سرشو گذاشت بین پاهامو شروع کرد خوردن کوس تمیزم با زبونش چوچولمو تکون میدادو گاهی زبونشو داخل کوسم میکرد….هنوز ده دقیقه نگذشته بود ک ابم اومدو لرزیدم منو چرخوندو اینبار نوبت کونم بودم با کرم انگشتاشو چرب کردو گفت اماده ای؟…انقد لذت برده بودم ک جون نداشتم جوابشو بدم و سرمو تکون دادم منو به حالت سگی نشوند و خودش رفت پشت سرم و شروع کرد به ماساژدادن سوراخ کونم…بعد باخنده گفت:بدبخت شوهرت این سوراخه تو داری؟انگار سوراخ لونه مورچه اس…
با بیحالی گفتم:قرار نی به شوهرم کون بدم ک…
بازم خندیدو گفت:به من که باید بدی!
 
اینبار چرخیدم و موهای بلندم از رو کمرم سر خورد و یه حالت جالبی ایجاد کرد ک باعث شد یه جوووووون بلند بگه…
گفتم:تو کیرت انگشتته اونو میتونم تحمل کنم ولی یه کیر20سانتیو ک نمیشه تحمل کرد…
گفت:منم دارم امادش میکنم ک بیست سانتیو تحمل بیاری دیگه…حیف این کون نی دست نخورده بمونه؟
احساس کردم باحرفاش بازم دارم جون میگیرم برای یه ارضا شدم دیگه…
چرخیدمو کونمو بیشتر بالا دادم اروم اروم انگشتشو کرد تو کونم و باباقی مونده اب کوس خودمو خودش خیسش میکرد…چند دقیقه اول با یه انگشت بعد دو انگشتو بعدم سه انگشتی داشت کونمو جر میداد اه و نالم داشت تبدیل میشد به جیغ خیلی حال میکردم با یه دستم تکیه گاه برا وایسادن درست کرده بودمو بااونیکی دستم سینه هامو محکم فشار میدادم…
خیلی لذت بخش بود…چند دقیقه بعد دیدم از سرعت تکون دادن دستاش تو کونم کم شده فهمیدم خسته شده گفتم کتی بیا بخواب…گفت برا چی؟گفتم بیاکار دارم

 
اومد دراز کشیدو منم با کونی که تقریبا نیمه جر شده بود خوابیدم بین پاهاش و شروع کردم بازی با کوسش…
اینم بگم که کتی پرده نداشت…چون قبلا چندبار کرده بودنش وقتی سنش تقریبا15ساله بود …با دوس پسرش البته…اما من شاهد بودم بعداز اون هیچوقت سکس نداشت…
باخیال راحت انگشتمو داخل میبردم…کسش خیس شده بود چوچولشو بازی میدادمو اونم با صدای بم و کلفتش اه و ناله میکرد ….خیلی دلم میخواست منم پرده نداشتمو میگفتم ک کتی با انگشت تا ته میکرد تو کوسم ولی حیف…
تقریبا یک ربع اینجوری با کوسش بازی کردم ک احساس کردم داره ارضا میشه تندتند انگشت کردمو یهو ابش ریخت…همین ک ابش اومد بی حس شدو دیگه صدایی ازش درنیومد…
بعد از چند دقیقه یکم لب بازی کردیمو بعدم رفتیم حموم تک تک تا بیایمو از شب تعطیلیمون لذت ببریم….بعدازاین قضیه منو کتی هرشب که نه ولی حداقل شبایی ک فرداش تعطیلیم ازاینکارا میکنیم…به کتی گفتم با انگشت کردن پردمو بزنه ولی قبول نکردو کلی دعوام کرد…اما من بااینکه طعم سکس واقعیو نچشیدم بازم لذت میبرم و دارم برا زندگی واقعیم اماده میشم و تجربه کسب میکنم…
 
امیدوارم خاطرمو خوب تعریف کرده باشم….
 
 
نوشته: فرناز

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *