این داستان تقدیم به شما

سلام به همه.این داستان که مینویسم شاید خیلی سکسی نباشه ولی حداقل بخش کوچکی از دردهای من رومیخونیدکه مثل یک کوه توی دلم انباشته شدہ …
***
اسمم لیلاست اسم واقعیم وهمسرم اسمش وحیدازهمه نظر مردی خوب سنگین متشخص وخانوادہ دوست وپسرعموی منه امامتاسفانه ازش متنفرم من ازاول کسی دیگه رودوستداشتم همه ی تصوراتم اززندگی بامیلاد بودپسری که توی راه مدرسه بهش دل بستم اماپدرم هرگزاجازہ ی ازدواج بااوراندادومیلادهم واسه همیشه ازاون شهررفت ومن هیچ وقت توی بیداری ندیدمش خب بگذریم وقتی باوحیدازدواج کردم که خانوادم خاستن وبه فکرمن یاسلیقه ی من اهمیت ندادنداین خاطرہ ی تجاوز مربوط به اولین شب هم آغوشی من که همیشه واسم یه کابوس تمام نشدنیه

 
بعدازاینکه مهمونارفتن مادرم دست من وزن عموم دست وحیدروگرفت وماروتوی اتاق بردندورفتند من یه گوشه نشستم بدون کوچک ترین توجهی به وحیدتااینکه وحیدجلواومدومن بوسیداشک توچشماش بودگفت من دوستدارم لیلااگہ منوارضانکنی مطمئن باش هیچ وقت بهت خیانت نمیکنم امادوستدارم اونی باشی که میخوام هیچ نگفتم فقط نگاش کردم وبلندشدم تک تک لباس عروسم رودراوردم ویه گوشه گذاشتم ودرازشدم وقتی به بدنم نگاه کردچشماش برق زداومدروکله بدم دست میکشیدمعلوم بوددفه اول که یک بدن لخت واقعی میبینه بیشترازهرجاباکسم وررفت من تمام مدت چشماموبستم تااشکامونبینه یک لحضه حس کردم بدنم تیرکشید اه کشیدم واشکام سرازیرشد چقدردوست داشتم پردم رو تقدیم به میلادکنم اما نشد…

 
اون کمرمیزد ومن بغض میشکوندم سخت ترین لحضات عمرم که تمامی نداشت تااینکه بعدازیک ربع ارضاشد ومنی جاری شدش روتورحمم ریخت ومن اون لحضه هزاربارارزوی مرگ کردم… چندماه پس ازاین تجاوز ها من حامله شدم وپسری به دنیااوردم که تمام وجودم شدوالان بیشترازتمام دنیادوسشدارم وتنهادلیلی که دارم مرگ تدریجی با وحیدروتحمل میکنم حضوردومین میلاد زندگی من… اسم پسرم روگذاشتم میلاد به یادعشقم .آخه چرا به اسم آبرو، خانواده، رسم و رسوم، و از همه بد تر این سرطان اسلام که به خاطرش یه مشت آخوند بو گندو باید اجازه ازدواج و طلاق  ما رو هم اونا باید صادر بکنن، هزاران زن مثل من باید بهشون تجاوز بشه و عمرشون به باد بره؟ چون قرآن گفته زن زیر مرد باید باشه و ما زنا مزرعه ی بچه اوردن مردا هستیم؟  اگه همه ی ما ایرانیا آزاد بودیم و کشورمون رو این آخوندای لبنانی اشغال نکرده بودن نه من قربانی این تجاوزا می‌شدم نه‌ شوهرم وحید فقط به چشم کوس به من نگاه میکرد و شاید الان عشقشو پید کرده بود منم با میلادم بودم. ولی قسم می‌خورم پسرم رو طوری تربیت کنم که تبدیل به یه وحید دیگه نشه و مرد بار بیاد و اگه یه روزی یه آخوند رو بفرسته زیر خاک اون روزه که مزد زحماتم رو میگیرم.من عشقم با میلاد پاک بوداولین واخرین عشقم که همیشه جاش توقلبم… امیدوارم میلادعزیزم این داستان رو بخونه وخاطرات شیرین باهم بودنمون به یادبیارہ
 
مرسی که خوندید

 
نوشته.لیلای تنها

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *