این داستان تقدیم به شما

مهرداد مهرداد
مهرررداااااد
ای بابا این دیگه چی میخواد!
-چیه چی شده عمو!؟
-این آنتن مون ریخته به هم بیا یه نیگا بنداز
-باشه عمو یکم کار دارم الان میام
-باشه پس من میرم بالا کارت تموم شد بیا.
اخه نمیدونم کی به من گفت از این چیزا سر در بیار که الان خرحمالیش بمونه حالا عیب نداره بذا این یکی رو رسم کنم برم ببینم چی میگه. تو راهرو پله بودم که زن عمو(لیلا) داشت میومد پایین جووون مثه همیشه بود عالیی کیرم داشت سیخ میکرد
-اومدی مهرداد؟
این دیگه چی سوالیه!؟ نه نیومدم هنوز
-آره اومدم.
-برو تو شهرام توئه
-باشه، تو کجا میری!؟
-میرم پایین خونه شما با مامانت کار دارم!
رسیدم دم در، ای بابا درو واس چی بستی ، حالا خوبه دید اومدم در زدم تق تق تق ……….. دوباره تق تق تق………… دوباره تق تق……
-مهرداد تویی!؟
نه عمته نذری آورده
-آره منم
-یه دیقه وایسا الان میام …. دسشوییم
 
د بیا حالا باید وایسیم عاقا ریدنش تموم بشه بعد از یکی دو دیقه درو باز کرد رفتم تو تی وی رو روشن کردم
-ببین عمو من دارم میرم پشت بوم دیشو تنظیم کنم بیا وایسا دم در تصویر که اومد بهم بگو
-باشه
رو پشت بوم بودم اکه هی توف تو این شانس دیش کامل کنده شده بود. یکم باهاش ور رفتم
-اومد اومد …….. دوباره رفت ………….اومد ااووومد نگهش دار
درستم که بلد نیست حرف بزنه انگار داره میکنتمون
-باشه شنیدم
رفتم پایین لیلا هم برگشته بود منم یه چشم به لیلا بود یه چشم به تلویزیون و در این حین با عمو صحبت میکردم
-میگم عمو گچش کن که دیگه تکون نخوره
-بذار برگشتم ردیفش میکنم
-جایی میرید!؟
-آره اراک.
-خیره!؟
-ایشالله، کارگاه این جا دیگه کارش تموم شده میریم اراک
-اها کی میری کی برمیگردی!؟
-شنبه میرم احتمالا کارمون 20 روز باشه 10روزم مرخصی .
یه جوری خوشحال شدم نمیدونم چرا شاید برا این که این فرصت بود تا با لیلا سکس کنم نمیدونم که چی شد اینطوری فک کردم قبلا اصلا بهش فک نکرده بودم ولی بد جور دلم میخواست سکس داشته باشم اخه هنوز فقط جق میزدم چن باری خواستم با دوستام برم جنده بکنم ولی دلم نمیخواست جنده بکنم . موضوع برام جدی شد
-عمو میگم اونجا خونه میگرید یا مرخصی هارو میای اینجا؟
-نه دیگه زیاد فک نکنم کار اون جا طول داشته باشه اگه طولانی شد که اونجا خونه میگیریم.
چرا از این قضیه خوشحال بودم خدایا ینی میشه یه دستی به سر و گوش کیرم بکشم ؟ اخ خدا اگه بشه چی میشه از الان کیرم سیخ کرده بود…
 
کارم تموم شد خواستم برم خونه خودمون (طبقه پایین عموم اینا طبقه بالان) عموم گفت: وایسا یه چایی بزنیم بعد برو
موندم نشستم رو مبل که لیلا با یه سینی اومد تو حال سینی رو که گذاشت رو میز یه لحظه چشم به چاک سینن اش افتاد کیرم سیخ سیخ بود فقط حواسم بود کسی نبینه آبروم بره هر وقت لیلا رو میدیدم کیرم سیخ میشد و باید یه جقی به یادش میزدم خلاصه خواستم برم پایین و جق بزنم ، چایی رو خوردم چن دیقه نشسته بودم و برگشتم خونمون وای خدا از شق درد داشتم میمردم خواستم جق برم که شرایط جور نبود بیخیال شدم و تحمل کردم رفتم سراغ نقشه ها و تا شب درگیرشون بودم صبح پاشدم رفتم دانشگاه و ظهر نزدیک ساعت دو داشتم بر میگشتم چقد هوا گرم بود خدایا داشتم ذوب میشدم با خودم میگفتم عجب گهی خوردم ترم تابستونه برداشتم که لیلا رو سر کوچه دیدم رفتم پیشش پر سیدم :کجا بودی!؟
-شناسنامه شهرامو براش بردم جا گذاشته بود
-عمو رفت!؟
-آره نیم ساعت پیش رفت ترمینال
-چرا با ماشین خودش نرفت!؟(میدونستم ولی واسه این که قصد داشتم باهاش گرم تر بشم ازش پرسیدم )
-خرابه هنوز درستش نکرده میگه میخواد سر فرصت ببره نمایندگی
دیگه چیزی نداشتم بگم که نمیدونم چی شد گفتم:
-چقد هوا گرمه
-آره خیلی گرمه
-میگم تو این مدت که عمو نیست چیزی خواستی بهم بگو.
خداااا این دیگه چی بود از دهن من زد بیرون چی میتونه نیاز داشته باشه آخه که من برطرف کنم ، این که نمیاد بگه من به کیر احتیاج دارم
با یه خنده ریز گفت:
-باشه مرسی
حالا چی بگم که ماسمالی بشه !!! رسیدم دم در دیگه در حیاطو باز کردم عقب رفتم و گفتم:
-خانوما مقدمن
رف تو و گفت:
-جریان چیه مودب شدی !؟
-مودب بودم کسی نمیدید
رفتیم تو راهپله
-میگم لیلا تنهایی بیا پایین پیش ما
-یه دوش بگیرم میام خودمم حوصله ام سر میره
رفتم تو خونه دیدم کسی نیس عجیب بود مامانم که معمولا خونه بود داداشمم که باید پای کامپیوتر پلاس میبود ولی نبودن یه زنگ زدم به مامان
-الو سلام کجایین مامان!؟
-بابام(بابای مامانم پدر بزرگ من) حالش بده اومدیم اینجا
-اها دیدم نبودین گفتم ببینم کجا رفتین! حالش خوبه الان!؟
-نه زیاد، نمیایم تا شب
-باشه خدافظ
-خدافظ

 
اااااخ جون الان لیلا میاد پایین این دیگه بهترین فرصته اگه کاری نکنم دیگه هرگز سکس نخواهم داشت نیم ساعتی همین جور منتظر بودم که دیدم نمیاد منم رفتم حموم و یه دوش آب سرد گرفتم تا خنک بشم اومدم بیرون و منتظر شدم که لیلا بیاد……. نه نمیاد. توف به این شانس ما شانس ک نداریم باید من برم بالا فقط به چه بهانه ای؟؟ گفتم برم ازش بپرسم که از مامانم اینا خبر نداره اون که نمیدونه من زنگ زدم، دلو زدم به دریا رفتم بالا دیدم یه گوشه از در بازه ترسیدم سریع رفتم بالا دیدم وسط خونه دراز به دراز افتاده کف خونه… خدایا این چشه چرا اینجوری ولو شده صداش زدم جوابی نشندیم دوباره صدا زدم گوشمو بردم نزدیک صورتش نفس میکشید جرات نمیکردم بهش دست بزنم نمیدونم چرا میترسیدم ولی با این حال آروم دستمو بردم زیر گردنش و یه دستمم زیر کمرش بلندش کردم چقدم سنگین بود گذاشتمش رو مبل رفتم آب آوردم پاشیدم رو صورتش. نه.. به هوش نمیومد آبو کامل ریختم رو صورتش بازم به هوش نیومد رفتم سمت تلفن که زنگ بزنم به 115 دیدم داره تکون میخوره خیلی ترسیده بودم رفتم نزدیک دیدم داره تکون میخوره دستاشو اورد بالا چشماشو مالوند و خواست بلند بشه گفتم همین جور بمون گرما زده شدی خانوم، پاهاشو گذاشته بودم رو دسته مبل خواست جمعشون کنه گفتم :
-بذار پات بالا باشه خون برسه به مغزت
دیگه خیالم راحت بود که مشکل حادی نیست
-چی شد چرا من اینجام!؟
-اومدم بالا دیدم ولو شدی کف خونه
-تو منو گذاشتی رو مبل !؟
-آره،ببخشید
-نه خوب شد بودی نمیدونم چم شد یه دفه قبلا اینطوری نشده بودم
-هوا گرمه گرما زده شدی
-آره فک کنم
یه لیوان آب بهش دادم خورد پاشد نشست
انقدر ترسیده بودم که کوس کونو از هم تشخیص نمیدادم اصلا از فکرش در اومدم ولی دوباره داشتم سیخ میکردم
-میخوای ببرمت حموم یه دوش آب سرد بگیری!؟
این چی بود دیگه خدایا چرا اینو گفتم چرا اصلا قبلش فک نکردم؟ یه نگاه سنگینی کرد و گفت:
-چی!؟
-منظورم اینه که کمکت کنم تا در حموم بری
اخ اخ چی شد ریدم ناجور
-لازم نکرده
-اخه دیدم حالت بده
– نه ممنون
 
برگشتم پایین کلی خودمو فحش دادم و اعتماد به نفس خودمو له کردم که چرا نتونستم کاری کنم حتی یه حرف اینقد رید بهم و اعصابم داغون چه برسه بخوام باهاش بلاسم رفتم پایینو یه چیزی خوردم دیدم یکی در زد، تو کونم عروسی شد فک کردم لیلاس و ایندفه دیگه نباید خراب کنم رفتم درو باز کنم دیدم داداشمه
سلام کرد
-سلامو کیر خر چرا اومدی!؟
– چته چاغال!؟ از کلاس افتادی بیرون
-گه نخور میگم چرا اومدی!؟
-مامان چن روز میمونه حال بابا بزرگت خرابه احتمالا بمیره راحت شیم
-موقع مردنه تو این گرما
دوباره کارای روزانه تا چن روز دیگه که داداشم باشگاه بودو مامانم خونه بابابزرگ دیگه باید امروز کارمو میکردم باید یه بهانه ای پیدا میکردم که برم بالا باید یه جورایی با لیلا حرف میزدم و رابطه مو باهاش بهتر میکردم که رفتم بالا که بپرسم عمو کی میاد رفتم بالا در زدم اومد درو وا کرد
-سلام
-سلام بیا تو
اخ جووون رفتم تو
-لیلا عمو کی میاد!؟
-تازه رفته،،،،،، تا ده بیست روز دیگه اونجاست
-حوصله ت سر نمیره تنهایی
-چرا ولی کم کم دارم عادت میکنم
-من چن دیقه پایین تنها بودم حوصله ام سر رفت گفتم بیام اینجا
ای بابا همش تو آشپزخونه اس چرا نمیاد بیرون همه جای بدنم داشت میلرزید جز کیرم چجوری شروع کنم ترس کل بدنمو گرفته بود کل بندم عرق کرده بود همش با استین لباسم صورتمو خشک میکردم نه نمیشد باید بیشتر باهاش صمیمی بشم از فکر سکس اومدم بیرون یهو بدون فکر گفتم
 
– راستی حالت خوبه؟
-آره واسه چی!؟
-هیچی گفتم اونروزی یکم نا خوش بودی
-نه شکر خدا خوبم
ای بابا این چرا نمیاد بیرون
-میگم اگه چیزی خواستی بهم بگو
-ممنون اگه چیزی بود خبرت میکنم
دیگه کم آوردم نمیدونستم چی بگم ایی خدا چرا اینطوری شده بودم حتی صدام هم میلرزید
با یه ظرف و چنتا قاچ هندونه اومد بیرون یه کم برا من گذاشت و یکمم برا خودش
-بابا بزرگت حالش چطوره!
-زیاد حالش خوب نیست مامانمم اونجاست
کاش یکم دیگه با هم حرف بزنیم حتی صداش هم برام لذت بخش بود چیکار کنم خدایا چقد امروز خوشگل شده یه دفعه بدون فکر باز
-حوصله ت سر رفت بیا پایین منم این روزا همش تنهام
-تنهایی تو یه خونه!؟ یه کم ناجور نیست!؟
-مگه الان ناجوره!
-میدونی…..
-گرفتم چی میگی
بیشتر از این کشش ندادیم . خدایا ینی این یه نشونه بود ینی اونم منو میخواد !؟حالا چی
یکم دیگه درمورد مسایل بی ارزش حرف زدیم و اومدم خونه خودمون یه ابقند خوردم همش تو فکر اون حرفش بودم ینی منظورش چی بود داشتم دیوننه میشدم نزدیک غروب بود که یکی در زد رفتم درو باز کنم فک کردم محسنه داداشم گفتم کون مغز باز تو کلید نبردی
اکه هی، تو این شانس لیلا بود
-همیشه اینطوری حرف میزنید!؟
-اگه خدا قبول کنه
-معلوم نیست بی شعوری با ادبی بی ادبی … اخه با خدا چیکار داری هر حرفی دوسداری میزنی بعد میگی خدا قبول کنه!؟
-باهاش راحتم زیاد مهم نیست
-اینقد راحت هم خوب نیتو
-فک کردم محسنی بیا تو
-مامانت نمیاد امشب؟؟

 
-نه میمونه اونجا خاله شیفتشه رفته سر کار مامانم مونده پیش بابا بزرگ
-من شام درست میکنم برات میارم پایین
-خو بیا اینجا یه چیزی درست میکنیم باهم میخوریم
-تعارف بازی در نیار ….
گوشیم زنگ خورد . گفتم بیا تو و خودم رفتم گوشیمو برداشتم محسن بود
-الو
-الو مهرداد خونه ای!؟
-آره بنال!
-بیین مامان پیش بابا بزرگه زنگ زد گفت منم برم گفتم بدونی نمیام
-اومدنو نیومدنت برا من چ فرقی داره!؟
-گفتم بدونی
-خوب دونستم کاری نداری!؟
-نه خدافظ
-خدافظ
سرمو برگردوندم لیلا پشت سرم بود جا خوردم داشت با هدفونم ور میرفت شالشم باز بود چشمم رو چاک سینه اش قفل شد .
-کی بود
-محسن
-چی میگفت!؟
-گفت امشب نمیاد
-ماکارونی گذاشتم آماده بشه برات میارم پایین هدفونتم میبرم اومدم پایین برات میارم
-اخه…
-اخه نداره.
-میدونی….من تنهایی هیچی از گلوم پایین نمیرن
-باشه پس بیا بالا
-ممنون
اخ جون دیگه نباید از دست بدم این موقعیتو سریع رفتم یه دوش گرفتم و هر مویی رو بدنم میشناختم زدم همش تو این فکر بودم که چجوری شروع کنم! اگه منو پس بزنه چی! اگه شروع کنم و فرارکنه و از استرس نتونم کاری کنم و به عمو بگه چی! دیگه داشتم سر درد میگرفتم حالم ناجور بود از حموم بیرون اومدم دست و پام دوباره شروع کرد به لرزیدن کلی با خودم کلنجار رفتم و خودمو جمع کردم دیگه تصمیمو گرفتم یکم جون گرفتم و پاهام سفت شد چن دیقه گذشت هوا دیگه تاریک بود که به گوشیم زنگ زد
 
-الو
-بیا بالا
-اومدم
قلبم داشت میومد تو دهنم با خودم گفتم اول شام بخورم بعد کم کم باهاش شروع کنم رفتم بالا در باز بود رفتم تو یه در کوچولو زدم که بفهمه اومدم تو
-بیا شام حاضره
-کجایی!؟
-بیا تو آشپزخونه
-چه بوی خوبی را انداختی
-پس چی فک کردی……….بشین
نشستم منتظر شدم تا اونم بیاد بعد شروع کنم
-چرا نمیخوری!؟
-منتظرم تو بیای با هم شروع کنیم
-صب کن اومدم
اومد نشست انتظار داشتم روبه روم بشینه ولی کنارم نشست دیگه خیال داشت دیوونه ام میکرد خدایا!ینی اونم منو میخواد؟ ینی اونم،،،،،،،،،،!؟
دیگه شروع کردیم یکم شور بود ولی خوردم
-دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
-نوش جون
از جام تکون نمیخوردم نمیدونستم باید چکار کنم واقعا مونده بودم ظرفا رو جمع کرد ببره بشوره یهو گفتم:
-کمک نمیخوای!؟
با یه لحن تعنه آمیز:
-ظرف شستن که کار تو نیست، نه ممنون
-مگه من چمه!
-منظورم اینه که مردا ظرف نمیشورن!
-اگه تو بگی ظرف شستن که هیچه کل خونه رو میشورم
خودمم تو حرفم مونده بودم چرا این حرفو زدم وقتی با لیلا تنها میشدم دیگه مخم کار نمیکرد
-چرا باید اینقد حرف من مهم باشه !؟
-دیگه،،،،
 
دیگه هیچی نگفتیم ظرفارو هم خودش شست و منم فقط نگاش میکردم ظرفا که تموم شد یه نگا بهم انداخت و گفت‌:
-چرا هنوز اینجایی!؟ پاشو برو تو حال بشین
-چه فرقی داره؟
-اونجا راحت تره
پاشدم رفتم رو مبل نشستم تلویزیون هم روشن کردم اصلا حواسم به هیچی نبود و فقط داشتم فکر میکردم که چیکار کنم چن دیقه ای گذشت که اومد تو حال و رو مبل روبروم نشست خیره شد به تلویزیون منم کرمم گرفت و کانالو عوض کردم عکسالعملی نشون نداد فهمیدم اونم الکی فقط داره نیگا میکنه گذاشتم رو پی ام سی که حد اقل یه صدای اهنگی بینمون باشه یه لحظه خواستم پاشم به زور بگیرمش ولی دلم نمیخواست اینجوری باشه چن دیقه ای گذشت که رفت تو آشپز خونه و چایی اورد سینی رو گذاشت رو میز و اومد نشست کنار من وای دیگه قلبم داشت وامیستاد یه حال بدی گرفتم دوباره بدنم شروع کرد به لرزش دیگه واقعا باید شروع میکردیم ساعت حدود 10 و نیم اینا بود یه هویی بدون هیچگونه فکر قبلی یا تصمیمی پاهامو گذاشتم رو دسته مبل و سرمو گذاشتم روی پای اون چقد نرم بود خدایا… کیرم داشت منفجر میشد گفت:
-چیکار میکنی!؟
-هیچی دوست داشتم اینجوری تلویزیون ببینم !
-اخه……!
-اخه نداره
خواست بلند بشه سرمو فشار دام رو پاش و آروم دستمو گذاشتم رو پاشو نوازش کردم و گفتم
-چیزی نیست بابا آروم باش.
-خیل خوب حداقل دستتو بردار !
دستمو برداشتم فقط داشتم اونو نگا میکردم رنگش پریده بود نگام کردو گفت:
-چته امشب !؟ گفتی میخوای تلوزیون اینجوری ببینی ولی همش داری منو نگا میکنی که
-چی از تو بهتر
-تو یه چیزیت هست فک کنم زیادی باهم تنها بودیم

 
خورد تو برجکم فک میکردم اونم میخواد ولی نشد چه معنی داشد این حرفش !؟ سرمو از رو پاش بلند کرد و گفت پاشو دیگه برو پایین . پاشدم و نشیستم جفتش جوری که کل بندم بهش چسبیده بود و گفتم :
-میدونی چیه اصلا میخوام همین جا بمونم
دستمو انداختم دور گردنش و شالشو یکم دادم پایین تر
پاشد که بره دستشو گرفتم جوری که نوک انگشتاش تو دستم بود اونم زیاد تقلا نکرد که بره
-میدونستم آخرش پر رو میشی فک کنم زیادی باهات صمیمی شدم
پاشدم و صورتشو بوسیدم یهو جا خورد و یکم دور رفت و گفت:
-چته تو !؟ دیوونه شدی مهرداد!؟
-دیوونه ی تو ام
-گمشو برو خونتون وگر نه جیغ میکشم
-آروم باش هیشکی انیجا نیست بهتری جیغ نکشی
نزدیکش شدم و بغلش کردم سعی میکرد از بغلم بره بیرون ولی من میگرفتمش دیگه خون تو مغزم نبود خودمم داشتم از خودم تعجب میکردم(این شهوت لعنتی چه کارای با آدم میکنه) دیگه کم تر تکون میخورد موهاشو بوییدم لاله گوششو تند تند بوس میکردم یه چیزایی میگفت انقد تو حال خودم نبودم که اصلا نمیفهمیدم چی میگه بر گردوندمش و از جلو بغلش کردم تو چشماش نگا کردم تازه فهمیدم داره چی میگه میگفت؛
-مهرداد از خودت در اومدی یه نگا به خودت بنداز !؟ میشنوی چی میگم
-آروم باش خانومی
-درست نیست مهرداد خودتم میدونی
-دیگه دارم برات میمیرم تورخدا اذیت نکن
-مهرداد آروم باش یه لحظه ولم کن ……..ولمم کن یه لحظه
نفهمیدم چی شد ولش کردم

 
-ببین دیگه میدونم چی تو کله ته نمیشه اینکارو کنیم خودتم میدونی
اون لحظه هیچی حالیم نبود فقط میخواستم بکنمش دوباره بغلش کردم دیگه اصلا تکون نمیخورد سرمو گذاشتم رو شونش لیلا اگه نذاری خودمو میکشم بخدا میکشم (الکی گفتم اگه قبولم نمیکرد اونقدری حالم خراب بود که زوری بکنمش)
-مهرداد نمیشه مهرداد نمیشه بخدا
گردنشو بوسیدم موهاشو روی صورتم میذاشتم همه چیز اون لحظه برام لذت بخش بود بلندش کردم و گذاشتمش رو کاناپه شالشو ازش جدا کردم لباشو بوسیدم اصلا حرف نزد سینه هاشو با دستم میمالوندم کم کم دستم میبردم پایین ولی نزدیک کسش که میشد میگفت مهردادنه و دستمو میگرفت دیگه وقتی ازش لب میگرفتم اونم همرانی میکرد راستش اون از من وارد تر بود کیرم داشت میترکید تو شلوارم چن بار کیرمو به روناش مالیدم از رو شلوار خواستم شلوارشو بکشم پایین یه لباس بلند تنش بود یکم دادمش بالا که پاشد نشست و نذاشت دستشو انداخت دور گردنم و اومد جلو از این کارش شاخ در اوردم، که گفت
-نمیشه به خدا نمیشه… (با یه بغض خاصی دوباره) …نمییییشه…..
-چرا نشه!؟
-پریودم مهرداد به خدا پریودم
دیگه تو دنیا هیچی بدتر از این نبود انگار همه عالم رو سرم خراب شده بود اگه اون موقع نمیتونستم کاری بکنم دیگه هیچ وقت همچین موقعیتی برام پیش نمیومد. ناخواسته گفتم:
-دروغ نگو!
-به خدااااا
-باید ببینم
-چیو ببینی!؟
دستشو گرفتم و با اون دستم شلوار و شرتشو دادم پایین توف تو این شانس نداشته ی ما راست میگفت با یه چیزی شبیه پوشک بچه خودشو بسته بود . دیگن از بد تر نمیشد بیخیال شدم سرمو بردم دم گوشش و گفتم:
-از پشت….
-نه …. نه امکان نداره
بغلم کرد و گفت:
– چن روز صب کن
-دقیق بگو چند روز!
-دوروز دیگه
-من الان حالم بده!
-الان نمیشه خودتم که میدونی . من تاحالا از پشت ندادم و نمیدم.
 
از این که اینقدر باهام رک بود لذت میبردم حس میکردم مال خود خودمه دیگه داشتم میمردم. خیلی عصبی بودم همش میخواستم بهش بگم برام ساک بزنن تا ارضا بشم ولی روم نمیشد نمیدونم چرا. شلوارمو دراوردم جلو چش خودش کیرمو گرفتم تو دستم و شروع کردم به جق زدن حس انتقام بهم دس داد انقدر محکم کیرمو گرفتم که انگار مقصر همه چی اونه (گرچه بود) اومد دستشو انداخت دور گردنم منو انداخت رو کاناپه خودشم دراز کشید کنارم جوری یکم جا تنگ بود. نمیدونستم میخواد چکار کنه بوسیدمش دوباره لب گرفتیم در حال لب گرفتن بودیم که دستشو گذاشت رو کیرم یه حال عجیبی بهم دست داد چن بار با دستش برام جق زد که از بی ظرفیتی ما ابم اومد و ریخت رو چرم مبل چشمامو باز کردم دیدم اونم چشماش بسته است دیگه بی جون شدم حالت تهوع هم داشتم لب گرفتنو تموم کردیم پاشدم نشستم رفت یه پارچه اوردو مبلو تمیز کرد منم شلوارمو پوشیدم گفتم:
-ببخشید بابتش
-مهم نیست
لحنش اصلا خوب نبود دوباره بغلش کردم بغض تلخی گلومو فشار میداد میخواستم همونجا گریه کنم خودشو ازم جدا کرد ذل زد تو چشمام اشک تو چشاش حلقه زد و گفت :مهرداد…. و محکم بغلم کرد بعدش جدا شدیم و من رفتم خونه فشارم پایین اومدن بود افتادم رو مبل همونجا خوابم برد صبح که پاشدم آرزو میکردم کاش هیچوقت پا نمیشدم کاش اونکارو نمیکردم خواستم برم بیرون یکم قدم بزنم که تو راه پله دیدمش خواستم اهمیت ندم که گفت:
-صبح به خیر
-صبح بخیر

 
یه لبخند زد ، خوشم نیومد احساس خوبی نسبت بهش نداشتم خودمم نمیدونم چرا رفتم تو پارک نشیتم کلی به این موضوع فکر کردکم که بعد از کلی سر درد با خودم کنار اومدم که اونم میخواسته وگر نه برام جق نمیزد برگشتم خونه حالم اصلا خوب نبود دلیلش هم نمیدونم ولی دوست داشتم پریودش تموم بشه و این بار بکنمش دیگه کم کم داشت فکرای منفی از سرم بیرون میرفت یه کم دوباره باهاش حرف میزدم چند روزی گذشته بود که وقتی میدیدمش دوباره سیخ میکردم یه روز که از دانشگاه برگشتم دیدم که لیلا هم خونه مون بود داداشم تو اتاق پای کامپیوتر لیلا هم داشت با مامانم حرف میزد
-سلام
-سلام
ادامه ی صحبتای مامانم و لیلا:
مامانم: آره دیگه اونجوری بهتر میشه
-آره فک کنم همین جوری خوب باشه
بعد از چند لحظه سکوت
-راستی آقا شهرام کی بر میگرده!؟
-پنج شنبه
دیگه رفتم تو اتاق و صداشون به گوشم نمیرسید ولی اصل موضوعو گرفتم امروز که شنبه اس پنج روز دیگه وقت دارم اگه نتونم دیگه از فکرش بیرون میام تا شب با خودم کلنجار رفتم فقط منتظر بودم موقعیتش پیش بیاد لیلا هم که گفته بود دوروز دیگه الان که چند روز بیشتر هم گذشته باید پای حرفش باشه دیگه فقط باید موقعیت جور میشد دوباره همه چی یادم رفت این که کارم اشتباه بوده یا نه رو کلا فراموش کرده بودم گذشت تا دوشنبه کلاس که نداشتم، حول و هوش ساعت 10 با صدای نکره محسن از خواب پریدم ،
-چه مرگته روانی
داشت با گوشیش حرف میزد حرفای زشتی هم میزد در واقع فحش میداد گوشیشو که قطع کرد گفتم:‌کی بود !؟
-هیچی بابا یه دیوونه
-مامان کو!؟
-طبق معمول خونه بابا بزرگ
 
دیگه شرایط مهیا بود فقط مونده بود شر این محسن مزاحم کم بشه . ساعت سه یا چهار عصر رفت بیرون . حالا دیگه وقت وصال بود دل تو دلم نبود دوباره اون حال بهم دست داده بود این لرزش لعنتی کل وجودمو گرفته بود . تو فکر بودم که به چه بهانه ای برم بالا با خودم گفتم مثه مرد میرم در خونه میگم خودت قول دادی الان باید بدی رفتم بالا در زدم تق تق تق……. اومدم اومد درو وا کرد نصف درو باز کرد
-سلام
-سلام چی شده!؟ چی میخوای!؟
-قولتو فراموش کردی!؟
-قول؟
-خودت گفتی دوروز دیگه صبر کنم!!!
-مهرداااد!!
-بد قولی نداریم ها
خواست درو ببنده پامو گذاشتم لای در گفتم: کسی خونه نیست نترس همه چی رو به راهه. درو شل کرد و منم یکم فشار دادم و رفتم تو، بغلش کردم خواستم لباشو ببوسم سرشو برد عقب و گفت: مهرداد بیخیال شو تورو خدا
-لج نکن دیگه
بالای شکمم داشت میلرزید نزدیک بود چپ کنم داشتم میمردم دیگه ینی این من بودم !!!
 
باورم نمیشد. بعد ازین که چن دیقه گردنشو لیسیدم و بوسیدم و لب گرفتیمو و لاله گوششو مک میزدم اونم دیگه تحریک شده بود دیگه اون داشت منو بوس میکرد چه لذتی داشت دوس نداشتم هیچ وقت تموم بشه بلندش کردم و خواستم بذارم رو مبل ولی دلم نمیخواست رو مبل دوباره گذاشتمش رو پاهاش و لب گرفتیم و آروم آروم رفتیم تو اتاق و رفتیم رو تخت بلوزشو از تنش دراوردم شلوارشم دراوردم انداختمش رو تخت خودمم لخت شدم افتادم روش همش با سینه های خوشگل و نرمش بازی میکردم سوتینشم آروم دراوردم و شترشم درآوردم دیگه به حال خودم نبودم دیگه دستامم نمیلرزید یکم کوسشو با دستم مالوندم اولین بارم بود یه کوسو لمس میکردم چقد نرم و داغ بود اطرافش یکم ته مو بود معلوم بود که چن روز از اخرین باری که موهاشو زده بود میگذره کیرم انقدر سفد شده بود تو دستم مثه سنگ بود آروم کیرمو گذاشتم دم کوسش چقد داغ کوسش خیس خیس بود یه آب لزج از اطراف سوراخ کوسش زده بود بیرون سر کیرم تو کوسش بوداولین باری بود که کیرم میرفت تو یه کس هنوزم باورم نمیشد نزدیک بود ارضا بشم همون اول کم کم کیرم تا ته رفت تو کوسش ولو شدم روش لبم رو لبش بود و دستم رو سینه اش دو یا سه بار تلنبه زدم که داشتم ارضا میشدم با چند تا تلنبه دیگه ارضا شدم و نصف آبم ریخت تو کوسش و کیرمو کشید بیرون و بقین آبم ریخت رو کوسش یکم بی حال شدم و کیرمم یکم شل شدم دیگه کامل روی لیلا افتاده بودم آروم در گوشم گفت : باره اولته!؟ با اشاره سر بهش گفتم آره ولی نمیخواستم اون ارضا نشه

 
میخواستم اونم حال کنه شاید بازم باهاش سکس کردم راضی باشه دوباره کیرمو گذاشتم تو کسش از روش بلند شدم و شروع کردم تلنبه زدن تو کسش پاهاش رو شونم بود و تلنبه میزدم حدود دوقیقه تلنبه زدم خودم کم کم داشتم دوباره ارضا میشدم که دیدم داره اوف اوف میکنه از این بیشتر لذت میبردم خودمم داشتم ارضا میشدم که پاهاش رو دور کمرم فشار دادو بعد چن لحظه شل کرد فهمیدم ارضا شده خواستم تلنبه بزنم که خودمم دوباره ارضابشم که دستشو گذاشت بالای کیرم و مانع تنلبه زدنم شد بعد چند ثانیه دستشو برداشت چندبار دیگه تلنبه زدم و ارضا شدم ایندفعه کیرمو دراوردم و مالوندم به کوسش تا آبم ریخت دور کوسش اینبار آبم خیلی کم بود دراز کشیدم کنارش واقعا دیگه جون نداشتم . گفتم :لیلا !!
با یه لبخند جواب داد: چیه ؟
-عاشقتم
-بی خود
-چرا؟
-دیوونه من که دختر بچه نیستم ! شوهر دارم و عموی جناب عالی میشه
-من که عاشقتم هر چی میخواد باشه
دوباره شروع کردیم به لب گرفتن و بعد چند دیقه پاشد و رفت دوش بگیره منم رفتم خونه خودمون خیلی حالم خوب بود هیچ حسی از اون لحظه برام بهتر نبود رفتم یه دوش گرفتم و همش کوس قشنگ و صورتیش جولو چشمم بود از حموم در اومدم و دوباره رفتم بالا اونم از حموم در اومده بود و داشت ملحفه رو جمع میکرد که بشوره اخه یکم کثیف شده بود یه نگا بهم کرد و گفت : نگو بازم میخوای که میزنم تو دهنت ااا
-نه فقط یه بوس بده میرم نمیام تا فردا
-گمشو
با دلقک بازی و مسخره بازی جفتمون دوباره لب گرفتیم و بوس بازی، دیگه خواستم برم پایین که یه وقت داداشم نرسه. دم در بودم که صدام کرد
-مهرداد
-چیه؟
-دیگه تمومش کن
-هنوز زوده
یه لبخند زد ، منم اومدم خونمون …
 
بعد از اون چند باری یواشکی همو بغل کردیم و بوسیدیم ولی دیگه موقعیتش پیش نیومد که با هم سکس کنیم که یه بار روز اخرین جمعه سال بود که مامانم اینا رفته بودم سر قبر بابام منم یه بهانه ای اوردم نرفتم و موندم با لیلا روز خوبی رو داشتم و اونم براتون مینویسم بعدا..
 
پایان

 
 
نوشته: دودول کوتا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *