این داستان تقدیم به شما
سلام به همگی٬
من مرجان 42 سالمه. 24 سال پیش ازدواج کردم و یه دختر به اسم مهرنوش دارم که 21 سالشه وترم 6 دانشگاهه. حسابداری می خونه. شوهرم فریدون 46 سالشه وبازاریه. یه کفش فروشی بزرگ تو بهترین نقطه شهر داره.یه زمانی خیلی همدیگرو دوست داشتیم.البته اون مال مدت ها پیش بود.اولین باری که به شوهرم خیانت کردم احساس خوبی نداشتم. فکر می کردم احساس خوبی پیدا کنم ولی نکردم.تموم وجودم کینه و نفرت بود وگمان می کردم انتقام آرومم میکنه ولی نکرد.اشتباه می کردم.آروم نشدم.هنوزم وقتی به اون روز کذایی فکر میکنم حالم به هم میخوره.همون روزی که قرار بود برم مشهد پیش مهرنوش.مهرنوش اون زمان تازه دانشجو شده بود و ازمون فاصله گرفته بود.هیچ وقت در زندگیمون این قدر ازمون دور نشده بود و واسه همین حسابی بی قراری می کردم براش و بعد از دو ماه از رفتنش بار سفر بستم و خواستم که برم پیشش.از خونه زدم بیرون و تا نزدیک ترمینال هم رفتم و یهویی متوجه شدم گوشیم رو خونه جا گذاشتم.
برگشتم و به خونه اومدم که با اون صحنه رو به رو شدم.شوهرم لای پاهای اون زن قرار داشت و مشغول تلمبه زدن تو کسش بود.حتی صورت اون زن رو ندیدم.یعنی از هوش رفتم وهیچی نفهمیدم.به هوش که اومدم از اون جنده خبری نبود و فریدون بالای سرم بود که به گه خوردن افتاده بود.التماس می کردم ببخشمش و به کسی چیزی نگم.قسمم می داد به خاطر مهرنوش به خاطر زندگی و آبرومون فراموشش کنم ولی چیزی نبود که بتونم فراموشش کنم.حالم بدتر از اونی بود که حتی قابل توصیف باشه.تا مدت ها درب و داغون بودم.دیگه ادامه اون زندگی برام مقدور نبود.درخواست طلاق دادم و فریدون ملتمسانه خواست تا به زندگی ادامه بدیم.فقط به خاطر مهرنوش و به خاطر حرف مردم.بالاخره تسلیم شدم.قبول کردم که ازش جدا نشم ولی از همون روز یک طلاق عاطفی عمیق بینمون به وجود اومد.توی جمع دوست و فامیل سعی میکردیم وانمود کنیم رابطمون خوبه ولی وقتی وارد اتاق مشترکمون می شدیم من روی تخت می خوابیدم و اون روی زمین.اجازه نزدیک شدن بهش نمی دادم.حتی باهاش حرف نمی زدم.محل سگ بهش نمیذاشتم.حتی اجازه ندادیم مهرنوش متوجه چیزی بشه.بهش گفته بودم هر خلافی میخواد بکنه هر جنده ای رو میخواد بکنه ولی توی این خونه هیچ غلطی نباید بکنه.خودم بهش اجازه دادم هر گهی دوست داشت بخوره ولی فقط بیخیال من باشه.سه ماه از اون روز کذایی گذشته بود که کم کم فکر انتقام زد به سرم.من می دونستم اون بیرون از خونه کثافت کاریاشو ادامه میده و من از همه چیز محروم شده بودم.به یکباره این فکر به ذهنم رسید که منم به فکر خودم باشم و از زندگیم لذت ببرم.از همون روز افتادم توی سایتای سکسی و شروع به جست وجو کردم.یه چند وقتی با یه چند نفری صحبت کردم و درنهایت با یه نفر به توافق رسیدم.خودشو یه پسر 36ساله به اسم کامران معرفی کرده بود.
5 سالی ازم کوچیکتر بود ولی برام مهم نبود.چرا که من قرار نبود زنش بشم.می خواستم جنده اش باشم.اولین باری که دیدمش بی اختیار از شدت هیجان و استرس لرزیدم.قلبم خیلی تند میزد و نسبت به کاری که می خواستم انجام بدم دچار تردید شدم.هر طوری بود دل رو به دریا زدم وبه مکانی که ردیف کرده بود رفتم.توی چشم بر هم زدنی لخت شدم ، گاییده شدم ودو ساعت بعد خونه خودم بودم.حال خوبی نداشتم.برای اولین بار با مردی سکس کردم که کسی غیر از شوهرم بود.کسی که نمی شناختم.زیر دست وپاش افتادم وتمام جسمم رو بهش تقدیم کردم و اونم ازم لذت برد وآب شهوتش هم بر خلاف میل باطنیم توی دهنم ریخت.24 سال در زندگی با همسرم بهش اجازه این کار رو ندادم و در یک ساعت هم خوابگی با یک غریبه این کار ناخوشایند رو انجام دادم.به نظر این اولین تاثیرات و نشانه های جنده شدن بود.در خونه که بودم حالم خوب نبود.فکر می کردم انتقام آرومم میکنه ولی این طور نبود.ناراحت هم نبودم ولی خوشحال هم نبودم.حال روحیم خوب نبود ولی ارضای جنسی خوبی داشتم بعد از مدت ها.بعد از چند ماه این رابطه یه بار دیگه بهم یاداور شد که هنوز جوانم وهنوز میتونم لذت ببخشم و لذت ببرم.از همین رو بود که یک هفته بعد قرار دوم رو با کامران گذاشتم و 4 روز بعد قرار سوم رو.داشت ازش خوشم میومد.خوب منو می گایید و خوب بهم لذت می داد ومنم تمام سعیم رو می کردم که به بهترین نحو ممکن ارضاش کنم.توی قرار چهارم اتفاق ناخوشایندی افتاد.وقتی به مکان مورد نظر رسیدم کامران تنها نبود ویه مرد دیگه هم سن و سال خودش هم همراهش بود.سعی کرد با زبون بازی مخمو بزنه ولی من زیر بار نمی رفتم وآخرش دیگه در عمل انجام شده قرار گرفتم و تقریبا خلاف میل باطنیم به جفتشون شدم.یه جورایی دونفره بهم تجاوز کردن و منم در برابرشون کاملا تسلیم بودن.دو سه بار دیگه موقعیت پیش اومد و دو نفری منو گاییدن و بعد از اون یه بار دیگه که رفتم پیششون دیدم که یه نفر سومی هم بهشون اضافه شده.
نه بابا اگر این همین جوری می خواست ادامه بده احتمالا کل مردای شهرو می خواست برای گاییدنم بیاره ومنو جنده تموم شهر می کرد.نمی تونستم بیشتر از این به این وضعیت ادامه بدم و با کامران کات کردم.اهل لاشی بازی نبودم و از هر چه آدم لاشی هم بدم میومد.دو باره یه دو سه ماهی تنها بودم.هیچ رابطه ای با کسی نداشتم.از طرفی نمی تونستم به مرد دیگری اعتماد کنم و دوباره وارد رابطه ای بشم و از طرفی بعضی وقتا شهوت زیادی بهم فشار می آورد و خمارم می کردم.بعضی وقتا وسوسه می شدم غرورمو بشکنم و برم کیر فریدون رو از توی شورتش در بیارم وبیفتم به جونش ولی سریع بر خودم کنترل پیدا می کردم و احساساتی عمل نمی کردم.درست در اون شرایطی که به هیچ مردی نمی تونستم اعتماد کنم یه فکری به سرم زد.ارتباط با یک همجنس.من قبل از ازدواجم تجربه لز داشتم ولی بعد از ازدواجم اونو کنار گذاشته بودم.لز می تونست برام همه جوره ایده آل باشه.هم نیاز جنسیم بر طرف میشد و هم مجبور نبودم دیگه به مردی اعتماد کنم.از نظر امنیتی هم خیلی برام بهتر بود.می تونستم راحت با طرفم بیرون برم و نگران هیچی نباشم.واسه همین از اون جایی که هیچ لزبینی نمی شناختم و ارتباطم با همه دوستانی که در مجردی باهاشون لز کرده بودم قطع شده بود لذا تصمیم گرفتم که بازم به سایتای سکسی مراجعه کنم.
ولی پیدا کردن یه دختر یا زن به مراتب از پیدا کردن یه مرد سخت تره.منم زمان زیادی طول کشید تا بتونم کسی رو پیدا کنم.همجنسی که پیدا کرده بودم از رابطه با من استقبال کرد.خودش رو سحر معرفی کرده بود.یه دختر 22 ساله که 20 سالی از من کوچیکتر بود وتقریبا هم سن و سال دخترم بود.شریک سکسی جدیدم قرار بود یه دختر 22 ساله باشه.اصلا چه اهمیتی داشت وقتی اون کسی بود که می تونست نیازهای جنسیمو برآورده کنه؟یه چند باری با هم چت کردیم و یه آشنایی نسبی پیدا کردیم.کم کم کار به وب دادن هم رسید و تونستیم همدیگرو ببینیم.دختر ریزه میزه ای بود.از مهرنوش من هم جثه اش کوچیکتر بود و من در برابر اون خیلی تپل و گنده بودم.لا به لای صحبتامون فهمیدم که جنس سکساش با همجنس بازیای معمولی فرق میکنه.فرقش رو هم این طور بهم گفته بود که تا یه جاهاییش همجنس بازیه و از یه جاهایی به بعد احساس میکنی داری با یه مرد سکس میکنی.وقتی مثل کسخلا ازش پرسیدم که منظورت چیه بهم گفت که منظورش اینه که تمایل به گاییدنم داره و با دیلدوی کمری خودش میخواد توی سکس ترتیبمو بده.ازم پرسید مشکلی با این قضیه ندارم؟منم از خدا خواسته قبول کردم.چی می تونست از این بهتر باشه که نیازم به گاییده شدن برطرف میشد بدون اینکه با هیچ مردی مراوده داشته باشم؟
آخرای آرایش کردنم بود که مهرنوش اومد توی اتاقم وگفت:مامان گفته بودی آژانس زنگ بزنم.خواستم بدونی که تماس گرفتم به زودی ماشین میاد.از توی آینه بهش نگاه کردم و گفتم:باشه عزیزم.بابات نیومد؟
مهرنوش:نه هنوز که نیومده.ببینم مامان گفتی کجا میری؟
-:گفتم که خونه یکی از دوستام دعوتم.یه مهمونی زنونه است.
مهرنوش:کاش میشد منم میومدم.
-:الهی من قربونت برم.اونا همشون زنای هم سن و سال منن.قطعا حوصلت سر میره.من آخر شب بر می گردم.برای بار آخر توی آینه خودمو نگاه کردم.خیلی جذاب و خواستنی شده بودم.قبل رفتن مهرنوش رو در بغل گرفتم ولی بوسش نکردم تا رد رژم روی صورتش نمونه.داخل حیاط که رسیدم آژانس پشت در منتظر بود.سوار ماشین شدم وآدرس رو به راننده دادم که همون لحظه یه اس از طرف سحر برام اومد.بازش کردم و دیدم که نوشته:کجایی پس جنده خانوم؟بیا که بدجوری منتظرتم.یه لبخندی زدم ومشتاقانه برای اولین رابطم با پارتنر کم سن و سالم حرکت کردم در حالی که جواب پیامکش رو براش تایپ می کردم…..
به آدرس مورد نظر که رسیدم ، کرایه آژانس رو دادم و از ماشین پیاده شدم.تازه می خواستم به سحر زنگ بزنم که در باز و زن میانسالی از دروازه بیرون اومد.حدس زدم که باید زن فوضول صاحبخونه باشه چرا که سحر در موردش بهم گفته بود.با کنجکاوی نگاهم کرد و گفت:بفرمایین.با کی کار دارین؟
-:من خواهر زادم اینجا مستاجره.اسمش سحره.اومدم ببینمش.درست اومدم؟زن سری به نشان تایید تکون داد وگفت:آره.شما خاله اش هستین؟
-:بله من خالشم.با دست به داخل راهنماییم کرد وگفت:بفرمایین.اون پله ها رو برین بالا.از پله ها بالا رفتم وپشت در ورودی وایسادم.یه نفس عمیق کشیدم وچند ضربه ای به در زدم.کمی طول کشید و دوباره باز نشد.دوباره چند ضربه به در زدم واین بار در باز وسحر در حالی که چادر طوسی رنگی روی سرش بود در رو باز کرد.با دیدنم یه لحظه مکث کرد وگفت:خودتی واقعا؟چرا خبر ندادی رسیدی؟بیا داخل.داخل خونه که رفتیم در رو پشت سرم بست وقفل کرد.برگشتم سمتش که چادرش رو از روی سرش برداشت.فقط یه تاپ و شورت مشکی تنش بود.خیلی از نزدیک جذاب تر به نظر می رسید.یه دختر ریزه میزه که شیطنت و شهوت از چشماش می بارید.بهش سلام کردم و اونم جواب سلامم رو داد.تقریبا هم قد بودیم ولی هیکل من شاید سه برابر هیکل اون بود.البته معنیش این نبود که من خیلی گنده بودم نه.بیشتر به این خاطر که اون زیادی ریزه میزه بود.ولی صورتش خیلی جذاب بود.موهاش بلند بود وچشمای مشکیش گیرایی خاصی داشت و واقعا آدم رو مجذوب خودش می کرد.ظاهرش که فوق العاده بود.اگر سکس کردن باهاش هم لذت بخش بود دیگه هرگز رهاش نمی کردم.باید تمام تلاشم رو می کردم که به بهترین نحو ممکن ارضاش کنم و اونم دیگه نخواد که ترکم کنه.اونم یه نگاه خریدارانه بهم کرد وگفت:نه خوبه.خوشم اومد.فکر نمی کردم تا این حد خواستنی باشی.لبخندی زدم و گفتم:ممنونم عزیزم.نگفته بودی یه هم خونه دیگه هم داری؟
سحر:چرا ولی شبنم با دوس پسرش قرار داشت.
-:یه وقت وسط کار ما نیاد و…. حرفم رو قطع کرد وگفت:جایی نرفته که حالا حالاها بخواد بیاد.احتمالا تا خود صبح لنگاش تو هوا باشه.
-:آها که این طور.ببینم تو چرا خودت ترتیبش رو نمیدی؟
سحر:واسه اینکه اون با تو فرق میکنه.تو الآن پیش منی چون میخوای جنده یه زن باشی ولی شبنم دوست داره جنده مردا باشه.خلاصه هر آدمی یه سلیقه ای داره دیگه.حالا از اینا بگذریم ببینم شام که نخوردی؟
-:نه نخوردم.
سحر:اگر بگم چیزی برای خوردن تو خونه نداریم باور میکنی؟بالاخره خونه دانشجوییه و زندگی هم دانشجویی.
-:اشکال نداره.در هرحال من برای شام خوردن نیومدم این جا.
سحر:درسته که برای گاییده شدن اومدی اینجا ولی اگر چیزی نخوری و بخوای گاییده بشی احتمال داره دچار ضعف و بی حالی بشی.با این حرفا به نوعی داشت قدرت و مهارتش رو به رخم می کشید.دختری که 20سال از من کوچیکتر بود حالا داشت برام رجز خوانی می کرد ومن چقدر راضی بود م از بودن با اون.
-:اگر بخوای میتونم از بیرون غذا سفارش بدم.یه خرده فکر کرد وگفت:آره فکر خوبیه ولی من این جا دانشجو هستم وخیلی وضع مالیم…. حرفش رو قطع کردم وگفتم:نگران نباش.خودم حساب میکنم.تماس گرفتم و سفارش دو تا پیتزا رو دادم.سحر بهم نگاه کرد و گفت:تا کی میخوای با لباس جلوم بشینی؟نمیخوای بهم نشون بدی که چی داری؟این حرف رو که زد شالم رو از سرم برداشتم ومانتوم رو هم از تنم درآوردم.با شلوار جین و تاپ صورتی رنگی که به تن داشتم در مقابلش نشستم وگفتم:فعلا تا همین جا خوبه.یه لبخندی زد وگفت:آره خوبه.چقدر پوستت سفیده.حتم دارم وقتی روی سینه ها و باسنت سیلی بزنم خیلی زود جاش قرمز بشه.بازم داشت برام رجزخوانی می کرد و برام خط ونشان می کشید وچقدر من این کارهاشو دوست داشتم.یک حس سلطه گری و برتری طلبی در تک تک کلمات و رفتارهاش آشکار بود.منم که عاشقش شده بودم دیگه همه حرفاش رو خوشایند وجذاب می دونستم.
سحر:گفتی چرا داری به شوهرت خیانت میکنی و دیگه باهاش نیستی؟
-:به قول قدیمیا موشک جواب موشک.خیانت دیدم که دارم خیانت میکنم.واسه همینه که ازش زده شدم.
سحر:صحیح.حالا چرا تصمیم گرفتی با یه همجنس باشی؟
-:واسه اینکه با چند تا مرد بودم ومتاسفانه تجربه های خوبی برام نشد.خیلی به مردا اعتماد ندارم یا بهتره بگم دیگه اصلا بهشون اعتمادی ندارم و واسه همین هم در به در دنبالت گشتم تا پیدات کنم.ببینم خود تو چرا می خوای با یه همجنس باشی؟علاقه ای به جنس مخالف نداری یا اینکه علت دیگری داره؟
سحر:من چیزی که بیشتر از همه دوست دارم کردنه.من دوست دارم بکنم و خیلی پسر یا دختر بودن طرفم برام مهم نیست.من خیلیا رو گاییدم و از این بین شاید پسرایی که گاییدم تعدادشون به مراتب بیشتر هم بوده.
-:واقعا؟چرا پسرا میان بهت کون میدن؟
سحر:خب جدیدا پسرای کونی تعدادشون زیاد شده.خیلیا میان وبهم پول میدن و در ازای ساپورت مالی ازم میخوان که بکنمشون.
-:واقعا؟باورم نمیشه.یعنی تو پول می گیری که مردم رو بکنی؟
سحر:کردن به خاطر لذتشه ولی پولی که می گیرم حق الزحمه کارمه.البته تو نگران نباش.امشب بار اولته میای این جا ازت پولی نمی گیرم.خندید و منم به فکر فرو رفتم.امشب رو چون بار اولم بود ازم پول نمی گرفت و در دفعات بعدی می خواست ازم پول بگیره.باز هم داشت با کارها و حرفاش قدرتش رو به رخ می کشید و حالا سوالی که اینجا مطرح میشد این بود که آیا من حاضر بودم پول گاییده شدنم رو بهش بپردازم؟آیا باید قبول می کردم که هم گاییده بشم و هم پول خرج کنم؟
-:چقدر می گیری تا بکنی؟
سحر:اگر قرار باشه پسری رو بکنم 300 می گیرم.برای گاییدن زنان 25 تا 55 ساله 200 می گیرم برای دخترای جوون بین 15 تا 25 سال 100 می گیرم.در خصوص زنا مبلغی که می گیریم به نسبت سن و سال طرفم متفاوته ولی در خصوص پسرا قیمت ثابته و شامل هر سن و سالی میشه.
-:واقعا همچین پولی بهت میدن؟
سحر:اگر بخوان گاییده بشن باید بدن
-:و اون وقت چرا این اختلاف قیمت وجود داره؟
سحر:خب هرکسی برای خودش معیارایی داره.
-:یعنی از من هم میخوای در ازای هر بار گاییدنم 200 بگیری؟
سحر:این بارو که گفتم مهمون خودمی.چون بار اولته من بار اول از خانوما پول نمی گیرم ولی پسرا رو همون بار اول هم می گیرم.ولی بعد از امشب اگر دوست داشتی بازم این رابطه ادامه پیدا کنه اون وقت هر دفعه 200 ازت می گیرم.
-:قبل از این توی صحبتایی که کرده بودیم چیزی در این خصوص نگفته بودی.
سحر:نیازی هم نبود بگم چون قول و قرار ما از ابتدا واسه یه بار سکس بود ومنم توی این سکس پولی ازت نمیخوام.اما اگر از من خوشت اومد وخواستی که این رابطه ادامه پیدا کنه باید بهاش رو بپردازی و البته هیچ اجباری هم در کار نیست.با شنیدن این حرفا دیگه سکوت کردم و نمی دونستم که باید چی بگم.به فکر فرو رفته بودم.تازه داشتم بهش علاقمند میشدم و اون در عوض به همه چیز مادی نگاه می کرد.پس بیخود نبود که حاضر شده بود با من که سن مادرشو داشتم وارد رابطه بشه.
حالا ازت میخوام که خیلی دلبرانه و ناز جلوم بچرخی تا حسابی اون بدن خوشگلتو از زوایای مختلف دید بزنم.مطابق خواسته اش عمل کردم و همون طور که لخت در مقابلش حضور داشتم با عشوه و ناز شروع به چرخیدن ودلبری کردم براش.اونم با اشتیاق وحرارت خاصي بدنم رو برانداز می کرد و با لذت مشغول دید زدن اندام عریان من بود.منم زیر چشمی بدن لخت و ریزه میزه اونو نگاه می کردم.اندام خیلی خاص و برجسته ای نداشت.سینه هاش دیگه خیلی خوشبینانه شاید سایز 70 میشد و کوم و بدنش هم معمولی و ریزه میزه بود.ولی صورت خوشگل وبامزه ای داشت.حین چرخیدن جلوش با دستام سینه ها و لای پاهام رو می مالیدم و اونم با لذت نگاهم می کرد.بعد از گذشت دو سه دقیقه بهم گفت که دیگه کافیه وازم خواست تا جلوش زانو بزنم.همین کار رو هم کردم و اونم اومد نزدیکم و توی چشمام نگاه کرد.به صورتم و موهام دست کشید و همین طور که با صورتم بازي مي کرد چشم از نگاهم بر نمی داشت.احساس خوبی باهاش داشتم.با انگشتاش لبام رو بازي داد و سپس سرش رو خم کرد و آروم لبم رو بوسید.بوسه ای که خیلی طولانی نشد و اون با دستاش به سراغ سینه هام رفت.سینه های درشت سایز 85 منو توی مشت گرفت وشروع به مالیدن شون کرد. نتونستم مانع آاااههه کشیدنم بشم.مالش سینه هام هم خيلي طولانی نشد.نگاهم به دیلدو کلفت سیاه رنگش که به کمرش بسته بود افتاد.
به زودی باید اون دیلدو رو توی خودم لمس می کردم و بعد از مدت ها کسم رو از ورود یک کیر هر چند مصنوعی به فیض می رسوندم.سحر رد نگاهم رو که دنبال کرد و به دیلدوش رسید اونو جلوی صورتم گرفت و گفت:دهنتو باز کن جنده. میخوام برام ساک بزنی.بی هیچ حرفی دهنمو باز کردم و اونم بدون معطلی دیلدو سیاه وکلفتش رو توی دهنم گذاشت و تا به خودم بیام با يه فشار اونو تا ته حلقم فرو کرد.نزدیک بود عوق بزنم ولی به هر سختی که بود جلوی خودمو گرفتم.با وجود اینکه دیلدو رو تا ته حلقم فرو کرده بود ولی هنوز نصف دیگرش بیرون مونده بود وتوی دهنم جا نمیشد.سحر سرمو با دستاش گرفت و با قدرت شروع به تلمبه زدن توی دهنم کرد.تا جایی که میشد دهنم رو باز کردم تا راحت تر بتونه با دیلدوش دهنم رو بگاد.سرمو با دستاش گرفته بود وهمون طور که توی چشمام نگاه می کرد گفت:دهنتو گاییدم جنده.یه چند دقیقه ای که توی این حالت قرار داشتيم از من خواست تا روی رختخوابی که کف زمین پهن شده بود به پشت دراز بکشم.طبق خواسته اش عمل کردم و اونم اومد به صورت 69 روی من دراز کشید و بلافاصله زبونش رو لای کسم کشید و شروع به لیسدنش کرد.این قدر حرکتش غیرمنتظره بود که بی اختیار آاااههه کشیدم وچشمام بسته شد.چشمام رو که باز کردم دیلدوی کلفتش دقیقا جلوی صورتم بود.بی هیچ حرفی دهنمو باز کردم ودیلدو رو به دهن گرفتم و مشغول ساک زدن شدم. اونم یکسره زبونشو لای کسم بازي مي داد وچوچولمو می مکید.یکسره آاااههه می کشیدم وغرق در لذت بودم. خیلی خوب وحرفه ای داشت عمل می کرد و برخلاف سن و سال کمش فوق العاده باتجربه به نظر می رسید.یه چند دقیقه ای توی حالت 69 براي هم ساک زدیم و وقتی سحر کس تپل و داغم رو خيس و آمادة دید از روم بلند شد و این بار ازم خواست تا به حالت داگی استايل براش قمبل کنم ومنم همین کار رو کردم.اومد و پشت سرم قرار گرفت و دیلدو رو با کس خیسم تنظیم کرد و با يه فشار آروم ذره ذره دیلدو رو وارد کس خيس ونرمم کرد.تلفیقی از درد ولذت بود که بهم منتقل شد.احساس خیلی خوشایندی داشتم.آاهههه کشیدم و چشمام بسته شد.سحر هم دیگه بهم امون نداد و تلمبه زدن هاش رو توی کسم شروع کرد.ابتدا آرام تر ولی هرچی جلوتر می رفتم سرعت و قدرت تلمبه هاش توی کسم بیشتر میشد و به همون میزان لذت من و آاااههه کشیدنام نیز بیشتر میشد. احساس فوق العاده ای داشتم.در حین گاییده شدن بودم که گفتم:تو که کیر واقعي نداري چطوری قراره با گاییدنم ارضا بشی؟
سحر:منم نگفتم که قراره با گاییدنت ارضا بشم.
-:پس چطوری؟
سحر:تو به این کارا کار نداشته با جنده خانوم.تو اینجایی که براي من هرزگی کني.
پس هرزگی کن و از این هرزگی هم لذت ببر.دیگه چیزی نگفتم و گذاشتم تا به کارش ادامه بده.بعد از گذشت چند دقیقه دست از گاییدن کشید و دیلدو رو از کسم درآورد.این بار ازم خواست که به پشت دراز بکشم و پاهامو بدم بالا.طبق خواسته اش به پشت دراز کشیدم وبعد از اینکه پاهامو کاملا از هم باز کردم اونا رو بالا دادم.سحر هم اومد و بین پاهام قرار گرفت وبدون معطلی دیلدوی کلفتش رو توی کسم فرو کرد.دیگه احساس دردی نداشتم و از سر لذت از عمق وجودم آاااههه کشیدم.اونم با قدرت تمام دوباره تلمبه هاش رو روانه کسم می کرد.هر بار دیلدو رو تا عمق وجودم فرو می کرد و من از شدت لذت آاااههه می کشیدم.حین گاییدنم کاملا روم خم شد و لبش رو روی لبم گذاشت.منم باهاش همراه شدم. لب و زبونمو به دهن گرفت ومشغول مکیدن شد و منم با ولع لب و زبون اونو می خوردم. لبای شیرین وخوش طعمی داشت. همزمان با گاییده شدن مشغول معاشقه با سحر بودم واحساس خیلی خوبی هم داشتم.بعد از چند لحظه از خوردن لبام دست کشید و توی چشمام نگاه کرد و گفت:مرجان بگو که جنده منی. منم همون طور که زيرش ناله می کردم گفتم:من جنده تو هستم سحر.
سحر :بگو که از جندگی برام چه احساسی داری؟
-:خیلی خوشحالم برات جندگی میکنم واز این جندگی بی نهایت لذت می برم.اونم یه جووون گفت و با قدرت بیشتری توی کسم تلمبه میزد.لذتش فوق العاده بود اون قدری که احساس می کردم در آستانه ارضا شدن قرار گرفتم.تلمبه های آخرش بالاخره منو به اوج رسوند و من در حالی که زیر یه دختری به سن و سال دختر خودم در حال گاییده شدن بودم یکی از جذاب ترين وتفاوت ترين ارگاسم های زندگیم رو تجربه کردم و با آاااههه وناله فراوان آب زیادی ازم خارج شد.با بی حالی همون جا ولو شدم وسحر هم از روم بلند شد و دیلدوی کلفتش رو از کمرش باز کرد و اومد بالاي سرم و با کس روی صورتم نشست و گفت:حالا نوبت منه مرجان.جنده وار برام کس لیسی کن تاارضا بشم.بی هیچ حرفی زبونم رو لای سطح کسش رسوندم.آاااههههه کشیدنش رو شنیدم.لتی کس رو زبون می زدم و چوچولش رو می مکیدم.یحر یکسره ناله می کرد و منم با وجود اینکه چهره اش رو نمی دیدم ولی میتونستم تصور کنم که در حال لذت بردنه.طعم کسش رو دوس داشتم. کس ظریف و خوشگلی که اگر چه کوچیک بود ولی شیرین و خواستنی بود.با حرارت خاصي تموم کسش رو می لیسیدم وچوچولش رو می مکیدم وهر لحظه ناله های سحر هم بیشتر میشد. اون قدر این مکیدن من ادامه پیدا کرد که بالاخره به نقطه اوجش رسید وبا آاااههه وناله زياد همه آبش روی سر و صورتم خالی شد و اونم در حالی که ارضا شده بود با بی حالی کنارم ولو شد.سکس جذاب وهیجان انگیزی براي هر دو ما بود و این دختری که نصف من سن داشت به طرز عجیبی منو تحت تاثیر قرار داده بود.چقدر از بودن باهاش راضی بودم.فک کنم به راحتی می تونستم تصمیمم رو بگيرم.سحر گفته بود که هر زنی رو براي اول مجانی میکنه و براي دفعات بعد ازشون پول می گیره.منی که این تجربه هیجان انگیز رو پشت سر گذاشته بودم نیازی به فکر کردن بیشتر نداشتم.به خوبی می دونستم دلم چی میخواد. من میخواستم هر طوری که شده با هر بهایی این رابطه رو با سحر ادامه بدم.این تنها شروعی بود براي ماجراجویی های جنسی من…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید