این داستان تقدیم به شما
داستان از اونجایی شروع میشه که ما تو آپارتمان دو طبفه اجاره بودیم و صاحب خونمون اونجا نبود و خونش جای دیگه بود . ما طبقه اول بودیم . پایین یه زیر پله بود که صاحبخونمون اونجا وسایلش رو گذاشته بود . اون موقع من حدود 10 سال داشتم .زیاد معنی سکس و اینا رو نمیدونستم . صاحبخونمون میومد از اونجا وسایل برمیداشت . مامانم خیلی از صاحبخونمون تو خونه تعریف میکرد . میگفت خیلی مرد خوبیه و فلان . چند بار که اومده بود وسایل برداره از پایین مامانم رفته بود سلام علیک و اینا که یه روز توحموم بود . اومد بیرون به حوله گوشیش زنگ زد . رفت دم پنجره شروع کرد به حرف زدن منم داشتم تلویزیون میدیدم . یکم گذشت دیدم مثل اینکه داره از پشت پنجره سینه هاشو نشون میده یواش نزدیک تر شدم دیدم داره میگه الان نمیتونم که فردا صبح بیا که متوحه من شد و گفت باشه باشه میام . بهم گفت دوستم دعوت کرد برای مهمونی .
بعد رفت تو اتاقش و بعد یه ربع اومد بیرون با جوراب شلواری نازک و شرت خیلی نازک که پیدا بود و یه تاپ و سوتین زیرش . چادرشو انداخت رو سرش و جارو و خاک انداز برداشت گفت میرم پله هلرو تمیز کنم . رفت بعد نیم ساعت اومد ولی در وضعی آشفته . سوتنیش دستش بود . رژ لبش پخش شده بود و موهاش به ریخته بود .گفت خیلی خسته شدم و عرق کرد و سریع رفت حموم منم باور کردم . خلاصه چند بار هم صاحبخونمون مواقعی که من از مدرسه برمیگشتم میدیم یه چیزی الکی ورداشته و داره میره . تا اینکه با زنش اومدن خونه ما .به ما پیشنهاد داد که خونشو کوبیده تو یه جای دیگه آپارتمان زده به بابام گفت اگه میخواین یه واحدشو شما بردارین . قیمت و اینا رو پرسیدن و اینا ولی در عین ناباوری حدودا نصف قیمت گفت و ما هم خریدیم و اسباب کشی مردیم اونجا. طبقه 4 بودیم و اونا خوشون طبقه 5 بودن .
مامانم زود زود میرفت بالا با لباس های باز وراحتی و میگفت میره پیش حکیمه خانوم(زن صاحبخونمون) . تقریبا اکثر اوقات بالا بود و وقتی آسانسور میخواست بره بالا زود برمیگشت خونه .
چندین بار موقع برگشتن یا یکی از لباساش تو دستش بود یا وضعیت به ریخته ای داشت و بلافاصله بعد از اومدن میرفت حموم….
یه روز صبح که من دیروزش گفته بودم خونه نیستم و میرم بیرون بلند شدم دیدم صبح زود رفته حموم وآرایش خیلی خیلی افتضاحی کرده و یه دست لباس خیلی سکسی پوشیده . بهم گفت امروز با حکیمه خانوم میریم عروسی .
بعد یکم از من خداحافظی کرد و رفت بالا منم آماده شدم رفتم بیرون . رسیدم سر کوچه ولی چیزی رو که دیدم اصلا قابل باور نبود . حکیمه خانوم تو ایستگاه اوتوبوس بود . رفتم گفتم کجا میرید ؟ گفت من امروز میرم جایی تا شب کار دارم چطور مگه؟ گفتم هیچی .
اتوبوس اومد و حکیمه خانوم سوار شد و رفت . یکم نشستم تو ایستگاه بعد برگشتم خونه.در پایین رو باز کردم سوار آسانسور شدم رفتم بالا و آروم کلید انداختم و در رو باز کردم . دیدم تو خونه هیشکی نیست .یهو متوجه آسانسور شدم که رفت طبقه بالا . سریع رفتم گوش کنم . در آسانسور باز شد و صاحبخونمون با صدای بلند گفت کجااااایی پس خسته شدیم .که صدای یه مرد دیگه اومد که گفت بابا منتظر بودم زنت سوار شه بره بیام.
بعد در آسانسور بسته شد و بعدش در واحد رو بستن .
تو تراس ما پله فرار هستش که واحد ها به هم راه دارن و اتاق خواب و پذیرایی رو به تراس بودن . رفتم تو تراس از پله ها رفتم بالا .دیدم پرده های پذیرایی رو کشیدن . گوش کردم اون مرده که بعدا اومده بود میگفت جوووون جواد(صاحبخونمون) جون عجب کوسی تور کردی شیطون . خیلی خوب میخوره . جواد بهش گفت این اولشه هنوز ببین چیکارا که نمیکنه . من 5 ساله که باهاشم خیللی جندس و حرفه ای . یهو صدای مامانمو شنیدم که گفت واااا جواااااد جنده چیه ؟ محسن جون فکر میکنه جنده پولی چیزی هستم .
که جواد گفت فاحشه خانوم 50 درصد تو خونه تخفیف دادم بهتون پولی نیستی پس چی هستی؟ که سه تایی بلند خندیدن . بعد جواد گفت بریم تو اتاق خواب رو تخت راحت تر باشیم .
آروم رفتم دم پنجره اتاق خواب و در حالتی که کیرم سیخه سیخ بود دیدم از پرده اتاق خواب یکم بازه و رو تخت دیده میشه .
دیدم سه تایی لخت اومدن تو اتاق و چند تا از لباس های حکیمه خانوم رو تخت بود که جواد ورداشت پرتشون کرد گفت نمیدونم این زنیکه رو باید کی طلاق بدم گمشه بره . بعد اومدن رو تخت دراز کشیدن مامانم وسطشون بود و اونا از دوطرف داشتن سینه هاشو فشار میدادن و میخوردن و پاهاشونم رو پاهای مامانم بود .
مامانم گاهی از جواد گاهی از محسن لب میگرفت و اونا هم همه جاشو میمالیدن . بعدش محسن گفت من زیاد وقت ندارم زود باشین . محسن به پشت خوابید رو تخت و مامانم نشست رو کیرش و با دستش کیرش کرد تو کوس خودش بعد خودشو بالا پایین میکرد و کیر محسن رو توکوسش تلمبه میزد . جواد هم کیرشو میمالید میگفت چطوره محسن جون . اونم میگفت 50 درصد که هیچ باید خونه رو مفت میدادی و میخندیدن و مامانم آه واوه میکزد و با بالا پایین شدنش سینه های بزرگشم که حدود 90 بود تکون میخورد . بعد جواد گفت محسن جون میدی ماهم استارت بزنیم که محسن با خنده گفت این کوس ماله منه امروز واسه خودت سوراخ پیدا کن . جواد گفت باشه بعد به مامانم گفت برگرد رو محسن بخواب منم از کون بکنمت . مامانم گفت جووووووووووون دو تا سوراخامو پر کنید کاش یکی هم بود تو دهنم میکرد که باز خندیدن و مامانم برگشت و کیر محسن باز تو کوسش بود و جواد از پشت اومد کیرشو مالید و تف زد و کرد تو کون مامانم . راحت رفت تو . محسن گفت چه خبر جواد جون ؟ گفت عین روغن رفت تو آخه قبلا راهشو باز کردم که باز خندیدن . حالا دوتایی داشتن کوس و کون مامانمو جررر میدادن و مامانمم حال میکرد آه و اوه میکرد . محسن گفت آبم داره میاااد که بدون اینکه مامانم چیزی بگه جواد گفت بریز تو کوسش .
این جنده یه بار بچه پس داده و حامله نمیشه تا حالا صد بار ریختم که محسن یه لحظه مکث کرد و آه بلندی کشید و مامانمم آه کشید که تو این حین جواد هم آبشو ریخت تو کون مامانم بعد یه ربع که رو تخت دراز کشیدن مجسن بلند شد و از لب مامانم بوسید و گفت جواد راست میگفت خیلی حال دادی که مامانم کیر محسن رو گرفت و بوسید بعد محسن رفت . منم سریع رفتم بیرون یه ساعت بعد برگشتم خونه دیدم باز نیست. بعد حدود یه ساعت اومد خونه و تر و تمیز گفت عجب عروسی بود .
الان دو ساله که از اون جا هم اسباب کشی کردیم محله ی دیگه و اونجا رو اجاره دادیم ولی بعضا جواد رو میبینم تو محلمون که با ماشینش میاد . …
نوشته: سالوادور مادر جنده
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید