این داستان تقدیم به شما

باسلام خدمت دوستان اولین باره که میخوام داستانمو بگم…
من احمدم وخانم زهرا ما حدود ۱۵ساله باهم ازدواج کردیم یه دخترویه پسر داریم وهمدیگه روهم درحد پرستش دوست داریم طبع من گرمه اما طبع خانمم سرده وزیاد اهل سکسو اینجور حرفا نبوده و نیست اما من عاشق تنوع درسکسم به همین خاطر تمام داستانی سکسیو دنبال میکنم وهمه رو خوندم,به قول همه که میگن اینا همش داستانه منم همین عقیده رو داشتم اما چند وقتی تو ذهنم افتاده بود که خودمم امتحانش کنم ببینم چی میشه اما از زنم میترسیدم که قبول نکنه چون اصلا سکسو دوست نداشت چه برسه به اینکه بخواد ببینه جلوی چشمش من دارم بایه زن دیگه سکس میکنم یا اینکه بخواد بجز من به یه غریبه هم کس بده نه اصلا امکان نداشت که قبول کنه,به همین خاطر از این فکر که بخوام باهاش درمیون بزارم اومدم بیرون,اما شبا که بغل هم میخوابیدیم برای سکس شروع میکردم به خوندن داستانای سکس ضربدری وزنم کنجکاو میشد که من چی دارم میخونم بهشنشون دادم وچندتا داستانم باهم خوندیم بعد نظرشو درباره این داستانا ونوع سکس پرسیدم گفت اولا اینا داستانه چون اسمش روشه دوما من به زور دارم به تو کس میدم چطور میخوای من قبول کنم که بخوام اینکارو با یکی دیگه انجام بدم اماکن نداره وگفت نکنه تو مایلی به سکس ضربدری من با من و من کردن منظورمو بهش رسوندم که اره من دوست دارم که جلوی من یکی دیگه با تو سکس کنه ومن ببینم تو چطورحال میکنی با کسی بجز من ومیخوام توهم تنوع رو احساس کنی وفکر نکنی تو زندان عقاید من اسیری, زهراهم میگفت بسه دیگه نمیخوام این حرفارو بشنوم اگه یه بار دیگه تکرار کنی کلاهمون تو هم میره,خلاصه این ماجرا گذشت ولی تو ذهن زهرا جااقتاده بود که من سکس ضربدری رو دوست دار, زهرا یه کلا س خیاطی میرفت که یه روز درمیون از ساعت یک تا پنج بعداز ظهر میرف کلاس تو این کلا با دوستان دیگه ای دوست شده بود که اسم یکی از این دوستاش صغری بود یه شب با گوشی من به دوستش صغری زنگ زد وبهش گفت گوشیم شارژ نداشتم با گوشی همسرم احمد بهت زنگ زدم,این گذشت و من شماره دوستشو تو گوشیم سیو کردم بعد مدتی که زهرا کلاس خیاطی رو ترک کرده بود دوستش بهم زنگ زد گفت سلام زهرا جون دلم خیلی برات تنگ شده اخه عوضی کجایی چرا بهم سر نمیزنی یا یه تماس کوچولو نمیگیری؟من گفتم علیک سلام خانم محترم من همسر زهرا خانم هستم شما خوب هستید؟که با گفتن ای وای منو ببخشید احمداقا اشتباه گرفتم اخه شماره شما وخانمتونو با فامیلی شما سیو کرد,خودشو جمع و جور کرد منم گفتم عیبی نداره صغری خانم گفتم شما اسم منو از کجا میدونید که گفتم منم شماره شمارو به نام خودتون سیو کردم اخه خانمم شمارو به این اسم صدا میکرد(یه لحظه مثل برق یه فکر از ذهنم عبور کرد با خودم گفتم یه تیر تو تاریکی رها میکنم اگه خورد به هدف که خوبه وشاید به هدفم برسم واگه نخورد به هدف چیزی از دست نمیدم) ودر ادامه گفتم خانمم همیشه تو خونه از خوشکلی و ادب شما تعریغ میکرد,بعد صغری خانم گفت ایشون از بس خانم خوبیه همه رو خوب میبینه,بعد با خودم گفتم حالا باید تیرو از کمان رها کنم شاید خورد به هدف,گفتم خانم محترم من تو راه برگشت به خونه هستم رسیدم خونه میگم خانمم باشما تماس بگیرن
 
صغری خانمم گفت ممنون میشم زحمتشو بکشید,گفتم حتما خیالتون راحت باشه فقط یه لطفی بهم میکنید؟گفت چکار باید بکنم بفرمایید تا بتونم چشم گفتم اگه میشه از این حرفهایی که بین منو شما ردوبدل شد به خانمم چیزی نگید اخه میدونی خانما خیلی حساسن گفت چشم خیالتون راحت باشه,تلفت قطع شد وبا خودم گفتم تیر رها شد,پنج دقیقه بعد دیدم صغری خانم زنگ زدجواب دادم گفتم بفرمایید صغری خانم گفت میتونم بپرسم چرا نمیخوای به خانمت بگم که باهم حرف زدیم؟ باخودم گفتم ایول تیرم به هدف خورد حالا دیگه باید ادامش بدم درست و حسابی تا از دستش ندم,گفتم خب دیگه خودتون میدونید دیگه خانما از اینکه شوهرشون بایه خانم دیگه انم خوشکل وجوون صحبت کنه خوششون نمیاد یه فکرای دیگه میکنن پیش خودشون صغری گفت نکنه سابقه داری؟گفتم حقیقتش اره,گفت مگه بکی صحبت کردی که دوستم شکاک شده گفتم خب دیگه بماند نکنه میخوای برای دوستت ستون پنجم بازی دربیاری،گفتن نه بخدا خیالتون راحت باشه بهش هیچی نمیگم گفتم مطمئن ؟گفت اره صددرصد گفتم اگه اجازه بدی فردا صبح رسیدم سرکار باشما صحبت میکنم اگه مزاحم وقتتون نیستم گفت نه شما مراحمی هروقت که خواستی تماس بگیرید من مشکلی ندارم میتونم صحبت کنم,حداحافظی کردم و گفتم تیرم بهدغ خوبی خورد باید از این موقعیت استفاده کنم اصلا سکس ضربدری تو ذهنم نبود فقط به این فکر میکردم که صغری خانمو از نزدیک ببینم واگه خوب بود طرح دوستی ورفاقت ودرنهایت سکس رو باهاش بریزم,رسیدم خونه واتفاقا خانمم خونه نبود وکلا یادم رفت که بهش بگم به دوستت زنگ بزن,اونشبو یه سکس توپ وطولانی با خانمم داشتم که بهم گفت چته امشب منو گشتی,یه چیزی شده که تو اینجوری امشب منو کردی,گفتم تو عزیزمنی تو دنیای منی من اگه تورو نداشتم چکار باید میکردم ولی حیف که بامن همراه نیستی تا از سکست لذت ببری,گفت برو برو گفتم از این حرفا نزن,فردا صبح که رسیدم سرکارم رتس ساعت هشت صبح خودش(صغری) بهم زنگ زد بعد سلام احوال پرسی گفت خب بگو میشنوم گفتم چی بگم که خودت بهتر میدونی شیطونی کردن مردا بیشتر برای چیه؟ گفت اره میدونم گفتم خب دیگه چیو تعریف کنم حالا هم خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمت چون خانمم خیلی از تو تعرف میکنه گفت اتفاقا منم خیلی دوست دارم شمارو ببینم گفتم پس میخوای امروز زمان کلاس رفتنت بیام خودم ببرمت سر کلاس گفت خوبه ادرسو بهم دادو من سر ساعت رفتم سر قرار از دور که دیدم همونی بود که خانمم میگفت سوارش کردم درست روز اول ماه رمضون سه سال پیش بود این جریان سوار که شد اومدم بهش دست بدم گفت من روزه هستم گفتم نمیشد روزه نگیری امروز؟ گفت اگه شما بخوای من از فردا روزه نمیگیرم گفتم مگه برای من روزه میگیری که من بگم بگیر یا نگیر گفت چی بگم خلاصه تا کلاس خیاطی راه یه ساعته بنظرم ده دقیقه بیشتر طول نکشید خداحافظی کردو رفت, کلا توراه برگشت تا محل کارم شاید دوساعت طول کشید از بس که پیام میداد وابراز عشق و علاقه میکرد نسبت به بمن منم براش سنگ تموم میزاشتم ودلشو برده بودم حسابی,طرفای عصر بود که یه پیام تو تلگرام بهم داد که عکس شورت و کرست بود زیرش نوشته بود من از اینا میخوام نوشتم خب باشه فردا بیا باهم بریم برات بخرم گفت باشه و فردا صبح باه قرار گذاشتیم ورفتیم سمت بازار برای خرید شورت وکرست یه چن جا رفت و اومد و نخرید گفت باشه بعدا میخریم گفتم خب اخه میخواستم ببرمت یه جا تا همین الان بپوشی واگه خوشت نیومد بیاریم عوضش کنیم گفت مگه داری یه همچین جایی؟ گفتم اره گفت حالا بریم اونجا رو بهم نشون بده ببینم,بردمش یه خونه خالی داشتم که یه واحد از اپارتمانی خودم بود اما کاملا خالی فقط زمان تنهاییم با دوستام میرفتم اونجا یه قلیون یا مشروب میخوردم و میرفتم,خلاصه رسیدیم اونجا دیدم ساکت شد و یه شرمندگی تو چهرش دیدم که باعث شده بود سرشو بالا نیاره منم رفتم بغلش کردم سرشو اوردم بال گفتم چی شده از کی خجالت میکشی ؟دیدم ضربان قلبش رفته بالا گفتم چیه نگران چیزی هستی گفت نه گفتم پس چرا ضربان قلبت رفته بالا ؟ دیدم چشماش داره یه چیزایی بهم میگه خلاصه منم طاقت نیاوردمو لبو گذاشتم رو لبش بخودم چسبوندمش شاید یک دقیق شد که لبشو بوسیدم دستمو بردم روسینش دیدم وای خدا چقد سفت و خوش فرم سایز ۷۵دیگه طاقت نیاوردمش درازش کردم رو موکت کف اطاق وشروع کردم به بوسیدنش ومالیدنش اونم یه دستش رو سینش بود یه دستشم اومد رو کیرم و میمالید چنان تو اوج لذت بود که صداش داش بلندوبلند تر میشد

 
لباسشو دراوردم اونم ریپ شلوارمو باز کردو شروع کرد به ساک زدن برای من,چنان قشنگ ساک میزد که داشت ابم میومد که به پشت خابوندمش وشروع کردم از سوراخ کونش تا بالای کسش لیسیدن و چوچولشو نوازش میکردم دیگه داشت دیوونه میشد میگفت ثیگه بسه توروخدامنو بکن زودباش دارم دیوونه میشم سرکیرمو گذاشتم درکسش دیگه داشت از هوش میرفت با یه حرکت فرستادم تو چنان جیغی زد که گفتم تمام همسایه ها متوجه شدن گفتم صداتو کم کن تا بیشتر حال کنی,اونم گفت چشم عشقم فقط منو بکن بعد چندتا تلمبه برش گردوندم و گفتم اجازه هست؟گفت مال خودته جرش بده,گذاشتم درکونش با فشار اولی نرفت تو یه خورده باهاش ور رفتم ویواش یواش فرستادم تو که خودش طاقت نیاورد هی عق و جلو میکرد,دیدم سرعتش زیاد شد و یهو بی رمق افتاد رو زمین اره ارضاء شده بود ولی من هنوز ارضاء نشده بودم دوباره برش گردوندم و گذاشتم تو کسش بعد چندتا تلمبه درش اوردم و ابمو با فشار ریختم رو سینه هاش بعدش خودمونو جمع و جور کردیم ورسوندمش خونشون عصری بهم پیام داد عزیزم ممنون خیلی امروز بهم حال دادمیشه فردا هم همو ببینیم ؟گفتم باشه فرداش دوباره رفتیم همون خونه درحین سکس گفت خیلی دوست داشتم راحت بهت کس میدادم ولی نمیدونم چجوری که یهو فکری به سرم زد گفتم منم دوست دارم خیلی راحت تراز این باهم باشیم طوری که جلوی شوهرت بکنمت اونم درحین سکی میگفت اخ جون اره منم خیلی دوست دارم درحین سکس دیگه داشتیم فانتزی سه نفره رو انجام میدادیم یعنی منو صغری و شوهرش که یکی از پشت و یکی از جلو داشتیم صغری رو میکردیم تو اوج لذت بودیم که من گفتم جون چی میشد که زهرا هم با ما بود که صغری گفت اونوقت شوهرمن طاقت نمیاورد اون خوشکله پیشش باشه و نکنتش گفتم خب اون زهرا رو بکنه منم تو رو بیشتر حال میده مگه نه گفت اره خیلی حال میده سکسمون که تموم شد توراه برگشت به خونه صغری بهم گفت ولی چه حالی میده که منو شوهرم با تو وزهراجون اینکارو باهم بکنیم تو راضی هستی؟گفتم من اره شوهر تو چی میتونی راضیش کنی؟ گفت نمیدونم اما سعیمو میکنم گفتم اما زهرا راضی نیست ومن نمیتونم راضیش کنم تو میتونی راضیش کنی؟گفت بزاراول ببینم میتونم شوهرمو راضی کنم بعد میرم سراغ زهرا گفتم باشه,این روال هر روز مابود واون روشوهرش کار میکرد تا به این قضیه راضیش کنه عکسای زن منو به شوهرش نشون داده بود,زمان سکس با شوهرش یواش یواش با اجرای فانتزی داشت ذهنشو اماده میکرد وبهم پیشرفتشو خبر میداد اما من اصلا در مورد ضربدری با خانمم حرف نزدم گفتم بزار از من ناراحت نشه بعد تقریبا دوماه یا بیشتر صغری بهم گفت شوهرم تقریبا راضی شده باید روی ذهن زهرا کار کنیم گفتم باشه خودت میدونی اگه خواستی میتونی شروع کنی خلاصه تماس با زنم برقرار کردو قرار سفره خونه میزاشت قرازر گردش تنهایی میزاشت,وتنهایی میومد خونمون ومنو زنمودعوت میکرد خونشون,تو تلگرام با زنم از سکس خودش با شوهرش حرف میزد فیلمای سکسی ردو بدل میکردن اما زنم از سکس منو خودش به صغری چیزی نمیگفت تا یه مدت که فکر میکنم حدود سه ماه شد یه روز صغری بهم گفت تو ثیشب زهرارواز کون کردی؟گفتم اره تو از کجا میدونی؟گفت زهرا بهم گفت گفتم پس داره راه میافته بیشتر باهاش باش ببینم چکار میکنی گفت من برای رسیدن به خواستت هرکاری میکنم نگران نباش خلا چند وقتی زهرا هم از سکس منو خودش برای صغرا تعریف میکرد یه شب دیدم گوشیشو برداشته ومیخواد از سکس منو خودش عکس بگیره گفتم زهرا داری چکار میکنی گفت هیچی دارم یه عکس میگیرم از سکسمون گفتم بده بچه ها میبینن گفته مخفیش میکنم رپز بعد دیدم صغرا همون عکسو برام فرستاد گفت احمد جان داره رام میشه عزیزم باید یه قولی بهم بدی باشه؟گفتم چه قولی گفت باید سنگ تموم بزاری پیش شوهرم اگه از شوهرم کم بیاری ناراحتم میکنی وکاتش میکنم رابطه خودمونو,گفتم نگران نباش روسفیدت میکنم,این گذشت یه شب موقع سکس,زهرا گفت چند وقته نمیگی دوست دارم یکی دیگه تورو بکنه نکنه توبه کردی؟گفتم نه توبه نکردم اما گفتم ناراحت میشی منم نمیگفتم گفت امشب دوست داری یه فانتزی داشته باشیم؟
 
گفتم خورشید از کدوم طرف دراومده,چرا دوست نداری,گفت پس شروع کن گفتم تو شروع کن بگو هرکیو دوست داری بگو گفت نه تو بگو گفتم باشه عشقم یه اسم مرد ناشناسو گفتم و شروع کردیم به اجرای سکس همراه با فانتزی دیدم زهرا میگه خیلی حال میده احمد جون میخوای هرشب موقع سکس فانتزی داشته باشیم گفتم باشه,موند برای یه شب دیگه زمانیکه اومدیم بغل هم زهرا گفت میخوام امشب سورپرایزت کنم گفتم تا ببینیم چکار میخوای بکنی بعد یه ساک اساسی که برای من اجرا کرد گفت کیر دوستتو میخوام بخورم باخایه هاش, دوست داری تو هم کس زن دوستتو لیس بزنی؟گفتم چی؟مگه زن دوستمم اومده؟به یه نوعی خودمو زدم به اون راه,گفت اره عزیزم سورپرایز امشبم زن دوستته برات اوردمش دوست داری؟گفتم من فدات شم اره عشقم خیلی سورپرایزت عالیه پس امشب ما یه سکس ضربدری رو تجربه میکنیم گفت اره عزیزم مگه دوست نداشتی؟اونشب بایه ولعی کردمش که گفت کاش زودتر سورپرایزت میکردم خلاصه چندشب به همینصورت فانتزی داشتیم وروز بعد همه رو برای صغری تعرف میکردم اونم میگفت زهرا همه رو بهم گفته,یه شب زهرا گفت میخوام امشب فانتزیمون با یکی از دوستام وشوهرش باشه ناراحت نمیشی؟گفتم نه عزیزم تو اگه ناراحت نشی من اصلا,گفت باشه اسم صغری رو گفت با شاهین شوهر صغری,خلاصه اون شبم گذشت دیگه هرشب شده بود سکس منو صغری و شاهین و زهرا تو فانتزی,یه شب که زهرا خیلی هوس کرده بود گفتم عزیزم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟گفت نه گفتم فانتزیمون داره تکراری میشه بیا اسمارو عوض کنیم گفت نه نمیخوام گفتم اره منم زیاد دوست ندارم این حالت مثل این میمونه که هرجایی بشیم هردوتامون,گفت اره ولی اگه میخوای بیشتر حال کنی میتونم یه کار دیگه بکنم که خوشت بیاد ومیدونم میاد گفتم چکار؟گفت ناراحت نمیشی بگم گفتم نه بگو گفت قول بده گفتم بگو عزیزم قول میدم گفت امش من خیلی هوس کردم اگه قول بدی منو دوبار ارضاء کنی,شاید بتونم به سکس ضربدری واقعی رضایت بدم,گفتم چی داری میگی گفت خودت گفتی بگو بعدشم قول دادی ناراحت نشی ببخشید اگه ناراحت شدی،گفتم عزیزم چراناراحت بشم خیلی هم خوشحالم کردی اما فکر میکنم داری منو سرکار میزاری تو همونی بودی که راضی نمیشدی پس تو رو خدا منو سرکار نزار اصلاسکستم نخواستم گفت نه من امشب سکس میخوام وسر حرفمم هستم میخوای همین الان با دوستم صحبت کنم تا راضی بشی ونگی که سرکاریه؟گفتم باشه صحبت کن ببینم کیه این دوستت راست میگی یا دروغ اگه راست باشه امشب سه بار ارضات میکنم,گوشیو برداشت زنگ زد به صغری وبعد سلام واحوال پرسی معمولی به صغری گفت ما میخوای یه شب با تو شاهین جون تنها باشیم باشه اونم گفت باشه اما من گیر دادم گفتم من که نشنیدم بزار رو ایفون تامنم بشنوم گفت صغری گوشیو میزارم رو ایفون احمد میخواد از زبون خودت بشنوه بهش بگو که منو تو از همه چیز خبر داریم وراضی به اینکار هستیم بعد صغری بهم سلام کردو گفت سلام احمد جون خوبی عزیزم من بیصبرانه منتظر شما و زهراجون هستم و تمام وسایلای اونشب اماده میکنم امیدوارم بهمون خوش بگذره,با تعجب که زهرا شک نکنه گفتم باشه صغری خانم,گوشو قطع کرد وبهم گفت باید امشب سه بار ارضام کنی خودت گفتی,گفتم چشم عزیزم خلاصه یه دوسه ساعتی مشغول بودیم اما دیگه داشتم گم میاوردم که به قولم عمل کردمو خوابمون برد فرداش صغری زنگ زد گفت احمد جون امروز باید سه بار ارضام کنی گفتم چرا مگه چی شده گفت شیرینی اینکه زهرا جونو راضی کردیم امروز باید به منم شیرینی بدی گفتم نه امروز اصلا توان اینکارو ندارم ناراحت شد و قطع کرد خب دوستای گلم مابقی ماجرا رو اگه دوست داشتید تو داستان بعدی براتون تعریف میکنم
 
 
نوشته کیر گنده

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *