این داستان تقدیم به شما
عمم مدام از درد کمر مینالید صدام کرد. روی تخت به روی شکم دراز کشیده بود و خواست ماساژش بدم. کنارش نشستم و با دست شروع به مالیدن کمرش کردم. خیلی ریلکس و راحت کم کم با دو دست کل کمرشو ماساژ میدادم. برخورد دستام با بند سوتینش یه کم قلقلکم میداد. اروم دستمو از زیر بلوزش روی کمرش گذاشتم. لمس کمرش ناخوداگاه باعث جهش کوچیک کیرم توی شلوارم شد….
میدونم!!! من هم مثل شما انتظار داشتم اینکار مثل خیلی از داستانهای اینجا به سکس با عمم ختم بشه ولی…
عمم کمر و صورتشو کمی به سمتم چرخوند و با پشت دست گذاشت تو گوشم! برق از سرم پرید. کیرم مثل خودم قبض روح شد.
_بیشعور…. خجالت هم خوب چیزیه! پاشو برو دیگه سمت من نیا که….
_اووووه! چیکارت کردم که میزنی؟ خاک برسر من کنن که خواستم بهتر ماساژ بدم و کمرت خوب بشه.
_برو من شما جوونای امروزو نشناسم باید برم بمیرم. گمشو تا بیشتر قاطی نکردم!
_به سمت اتاقم رفتم و با ناراحتی گفتم: فکر کرده کیه! انگار قحطیه! خوبه اونجات دست نزدم که اینجوری قاطی کردی!
عمه نسرینم یه زن بیوه و 35 ساله با چشم و ابروی مشکی و بدنی سفید و کمی توپر بود که تو واحد بالایی ما تنها زندگی میکرد. مهربون و شوخ و باحال بود ولی پا رو دمش میزاشتی 6متر زبون داشت و قاطی میکرد. دیگه مدتی بود میدونست تو نخش هستم و مدام باهم بحث و کل کل داشتیم ولی بین خودمون بود و هیچوقت به خونوادم و کسی چیزی نمیگفت.
فرداش از شق درد و ناراحتی از ضدحال دیروزعمم به ناچار مجبور شدم خدیجه همکلاسی دانشگاهمو بیارم خونه. خدیجه با اختلاف زیاد تخمی ترین دختر دانشگاه بود! چادری و چاق و صورتش فقط از جوش تشکیل شده بود. دو سه باری تو ماشین نصف و نیمه بهم حال داده بود و فکر میکرد من ازش خوشم میاد. اونروز واسه اولین بار اوردمش خونه. مخ زدن و راضی کردنش 2 دقیقه طول کشید! توی خونه چادر و مانتوش رو دراوردم و خواستم مثل دیروز عمم رو تخت دراز بکشه. از روی تاپش شروع به مالیدن کمرش کردم و کم کم دستمو بردم زیر تاپ و…..
5دقیقه بعد هردو لخت تو بغل هم بودیم. یه ربع بعد خدیجه لاپاهام مشغول ساک زدن بود و حدود یک ساعت بعدش داشتم ابمو بعد از کردن کسش رو سینه های بزرگش میریختم! این تنها سکس من بود که توش لب نگرفتم ! کل مدت سکس چشم بسته میکردمش! در این حد تخمی بود! موقع رفتن از خونه با کلی عشوه نگاهم کرد و گفت: این بارو اومدم بهت حال دادم چون دوستت دارم ولی دیگه تا نیای خواستگاریم ازین خبرا نیست! کلن یه نمه هم کسخل بود! گفتم باشه برو فعلن.
خلاصه فهمیدم هر گردی گردو نیست! هر ماساژی به گاییدن ختم نمیشه! ولی با خوردن اون سیلی انگیزم واسه کردن عمم بیشتر شده بود. میدونستم شدنیه فقط راهشو باید پیدا میکردم. چجوری این عمه رو تحریک کنم و راضی به سکس؟؟؟
شروع به خوندن داستانهای زیادی از سکس با خاله و عمه و…. توی سایت کردم. تصمیم گرفتم یکی دیگه از راههای داستانها را امتحان کنم. با اینکه از اینکار بدم میومد ولی به ناچار امتحان کردم. بیشتر وقتها خونه عمه خالی بود و اون خونه ما یا فامیل بود. کلید خونش هم داشتیم و بنابر این رسیدن به کمد شرت و سوتین هاش کار راحتی بود. یکی از شرت و سوتین هاشو برداشتم و با بدبختی ابمو روشون خالی کردم. هر کدام به میزان مساوی! گذاشتم تو کمد لباسهاش و برگشتم خونه!
دوروز بعد عمم صدام زد و رفتم خونشون. روی تختش شرتش دستش بود! در حالیکه لکه روی شرتشو نشونم میداد گفت: ببین بچه! من نمیدونم تو اون کله تو چی میگذره ولی واسه بار اخر بهت میگم یه بار دیگه ازین غلطا بکنی بدجور پشیمون میشی! میدونی که الکی حرف نمیزنم.
فقط نگاهش کردم و اومدم بیرون. به خودم گفتم اخه کسخل! انتظار داشتی با اینکار عمت حشری بشه بگه بیا بکنم؟ این چه کار احمقانه و چه خریتی بود تو کردی؟
خیلی از کار خودم و ضایع شدن دوباره پیش عمم ناراحت بودم. دوباره شق درد، دوباره غم، دوباره خدیجه! این بار سرشو همون لاپاهام نگه داشتم و با گوشیم عکسای عمه رو میدیدم تا تحریک بشم! هر 5 دقیقه یکبار میگفت: عشقم! بشینم روش؟؟؟ با عصبانیت میگفتم نه! هنوز زوده امروز فقط بخور! اونروزم با خدیجه ارضا شدم و موقع رفتن بهم گفت: من این بارم اومدم که مطمین بشی من برات تو زندگی همه کار میکنم! ولی دیگه تا خواستگاری نیای دستم نمیتونی بهم بزنی! گفتم: باشه. امشب با مادرم حرف میزنم! برو فعلن!
چیزی که باعث میشد من به تلاش واسه سکس با عمه ادامه بدم، اون نیش خند کمرنگ و برق توی چشمای عمم بود که همیشه حتی موقع دعوا کردن باهام هم تو صورتش مشخص بود. انگار از کارام و حسی که بهش دارم بدش نمیاد ولی به هردلیلی با داد و بیداد و دعوا سعی میکنه منو از خودش برونه.
روش های زیاد دیگه ای که تو داستانهای اینجا به سکس ختم میشد رو هم اجرا کردم.
یادمه یه بار واسه تولدش کلی شرت و سوتین سکسی تو سایزهای مختلف گرفتم! کادو کردم و وقتی خونه نبود رو تختش گذاشتم . فرداش روی میز کامپیوتر اتاقم یه کادو گذاشته بود. بازش کردم و دیدم یه صابون گلنار برام خریده بود!
خیلی عصبی شدم. داشتم دیوونه میشدم از فکر و خیال. یه دفعه گوشیم زنگ خورد. دیدم خدیجه بود. گفتم: بله؟ گفت: عزیزم حرص نخور! الان خودم میام ارومت میکنم!
تا اومدم بگم تو از کجا فهمیدی دیدم لخت تو بغلمه و داره تلاش میکنه بالاخره لب بده! اونروز خدیجه دید حالم خیلی خرابه گفت از کون بکن عشقم کون ارامبخشه! بعد از گاییدنش موقع رفتن گفت: از قدیم گفتن تا سه نشه راضی نشه! دیگه باید بیای خواستگاری! خواستم بگم به قول مهدی پاشنه طلا! آخه انتر آخه ابله الاغ! اون بازیه نه راضی ولی گفتم باشه همین هفته خدمت میرسیم!
خلاصه خیلی کارها رو امتحان کردم. ریختن فیلم سوپر تو کامپیوتر عمم تا جاساز کردن گوشیم تو اتاقش برای فیلم گرفتن ازش و …. اما اخرش به خرد شدن گوشیم توسط عمه و سکس با خدیجه ختم شد!
دیدم این کارها فایده نداره. 23 سالمه! بزار برم رک و راست و فیس تو فیس مشکلمو بهش بگم.
فرداش خونه تنها بودم. از عمم خواستم بیاد پیشم حرف بزنیم. اومد و رو تخت کنارم نشست.
_عمه! چه مشکلی با من داری؟ چرا اذیتم میکنی؟؟ خوب بزار یه بار ….
_من مشکلی ندارم عمه باهات. تو اگه اذیتی مشکلتو باید جور دیگه حل کنی. مثل بقیه پسرها این همه دختر توی دانشگاه و شهر ریخته! تو هم که مدام سرت تو گوشیته و معلومه دوست دختر کم نداری!
_عمه خوب آخه یکیشون میگه خونه خالی نمیام! یکی میگه چندماه خرجم کن بعد میام! یکی دختره و نمیشه اصلن باهاش چیز کرد! بعدش هم من دلم تورو میخواد. تو هم هیچ کدوم این مشکلاتو نداری!
_عمه آخه من محرم توام. درست نیست اینکار.
_ببخشید عمه ولی محرم واسه من فقط خواهر و مادرم هستن! که از گوشت و خون هم هستیم. اگه محرم من هستی چرا همیشه روسری سرت میکنی جلوم؟؟؟ چرا واسه خوردن دستم به کمرت تو گوشم زدی؟
_بعد از یه سکوت طولانی عمه گفت: محرم بودن که به این چیزا نیست!
_پس به چیه؟
_محرم بودن یعنی… یعنی….. یعنی…..اگه اینکارو کنیم عذاب وجدان میگیرم.
_تنها سکسی که عذاب وجدان میاره و اشتباهه سکس با زن یا مرد متاهله! تو هم که الان تنهایی عمه پس بیخود بهونه نیار! اخه من نمیفهمم من اینجا تنها و پر از نیاز جنسی و تو کف ! تو هم اونجا تنها! چه اشکالی داره بهم کمک کنیم؟؟
_چی بگم والا…. من برم فعلن بعدن دوباره حرف میزنیم…..
عمه دوباره مارو توکف گذاشت و رفت. موقع خارج شدن از در خونه صدام زد. گفتم: بله عمه؟ گفت بیا عمه نامزدت جلوی در منتظره! رفتم جلوی در دیدم خدیجه مثل گاو اومد داخل و گفت سلام عشقم! خواب بد دیدم فهمیدم بهم نیاز داری! برو لخت شو تا ارومت کنم! بعد از کشیدن اب کمرم ، موقع رفتن خدیجه گفت: با مادرم صحبت کردم و گفتم چون بیکاری و درست هم تموم نشده و سربازی هم نرفتی و پول هم نداری و… روت نمیشه بیای خواستگاری! مادرم هم قبول کرد خودش با مادرت حرف بزنه زودتر نامزد کنیم! گفتم: بیخود. چرا اینکارو کردی؟ گفت: اخه دیگه نمیدونستم به چه بهونه ای خواستگارامو رد کنم! بهم شک کردن و منم راستشو گفتم که من عاشق توام! و قراره باهم ازدواج کنیم!
از فردای اونروز عمه از رفتار و برخوردش معلوم بود حرفام یه تاثیری روش گذاشته. مدام منتظر یه حرکت و چراغ سبزی بودم تا زودتر اون تن و بدنشو لمس کنم. دو سه روز بعد تو ظهر پیام داد برم پیشش. وقتی رفتم دیدم با خنده رو تخت دراز کشیده و گفت بیا ماساژ بده عمه رو! این بار وقتی دستمو به زیر لباسش بردم چشماشو بست و ساکت شد. پیرهنشو اروم دادم بالا. بی اختیار قبل از ماساژ کمرشو چندبار بوسیدم. شروع به مالیدن کمرش کردم. دیدن گوشه سفید سینه هاش و برامدگی کونش تو دامن نخی و نازکش خیلی زود هواییم کرد و عمه رو برگردوندم، تی شرتمو دراوردم و روش دراز کشیدم. عمه تو چشمام نگاه کرد و گفت لطفن تا همینجا بسه! بزار کم کم. من سخته واسم. کنترل کیرم کار سختی بود ولی بهش قول دادم تا هرجا اجازه داد جلو میرم نه بیشتر. لباشو دونه دونه و خیلی اروم با عطش میخوردم و محکم خودمو بهش فشار میدادم. گفتم سوتینتو دربیارم؟ گفت: نه! امروز نه عمه! اصلن نمیخواستم بهش سخت بگیرم و با زور و فشار خودمو ارضا کنم. یه ربعی فقط تو بغلش لب و گردن و بازوهاشو خوردم و با دست کمی سینه هاشو لمس کردم و مالیدم ولی بیشتر ادامه ندادیم.
اومدم خونه. حس خوب و بد عجیبی داشتم. از اینکه بالاخره عمه بعد از سالها اون گاردشو پایین اورد و از رسیدن به بغل گرم و نرمش خوشحال بودم. عجیب تحریک شده بودم. حولمو برداشتم و رفتم تو حمام. زیردوش چشمامو بستم و دست به کیر فقط به لب و سینه های عمم فکر میکردم بعد از چند دقیقه داشتم ارضا میشدم و چشمامو باز کردم. دیدم خدیجه زیر کیرم زانو زده و میگه عشقم بپاش ابتو رو صورتم! ابمو پاشیدم و گفتم تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟ گفت: زن و شوهر باید همه جا پشت هم باشن!
بعد از اونروز دیگه اون عطش و شهوت قبل رو نسبت به عمم نداشتم . انگار تمام این تلاش ها و نقشه ها واسه سکس با عمه به خاطر عقده ای بود که از “نه شنیدن” ازش پیدا کرده بودم. انگار از پا ندادن و راضی نشدنش عصبی بودم. سخته منظورمو با کلمات برسونم ولی به هر حال دیگه این رابطه ادامه پیدا نکرد ولی عمم تبدیل به بهترین رفیقم شد. وقتی باهاش حرف زدم و گفتم بیخیال سکس شدم و نمیخوام ناراحتش کنم خیلی خوشحال شد و بی اختیار اشک ریخت و گفت چندروزه از استرس و نگرانی بابت مشکلات ادامه این رابطه خواب و خوراک ندارم و الان انگار دنیا رو بهم دادن.
با منتفی شدن سکس با عمه چون خیلی دیگه باهاش راحت بودم ازش خواستم یکی از دوستاش “پروانه” و دختر یکی از همسایه هامون “سمیرا” که هردو خیلی ناز بودن و با عمم صمیمی بودند رو برام جور کنه و مخشون رو بزنه.!!! اونم نه به راحتی ولی بالاخره با اصرار من قبول کرد. سمیرا که میدونستم خودش هم بدش نمیاد خیلی زود قبول کرد و هرهفته یه بار سکس میکردیم. اما پروانه دوستش به خاطر علاقه به دوست پسری که داشت اول قبول نکرد و چندماه بعد بود که بعد از جدا شدن از پسره اونم تونستم به کمک عمه بکنم.
الان عمه چندسالیه ازدواج کرده و شهرستان زندگی میکنه و خدیجه هم سه ساله که میگه از من بارداره و اگه نرم خواستگاریش شکایت میکنه!
نوشته: مهران
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید