این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان قصه من مربوط به 20 سال پیش میشه که من اون موقع 11 سالم بودماتوی روستای کوچکی توی استان همدان زندگی می کردیم بابام کشاورز ودامداربود ووضع مالی مونم متوسط روبه بالا بود.اسمم فرامرز است ازبچگی تپل بودم وپوستم سفید بود ورونای گوشتی داشم کونم طاقچه ای وخوش فرم بود. من کلاس سوم ابتدایی بودم یه روز گاو ما زاییده بود ومن با بابام توی طویله رفته بودم تا به گاو وگوساله تازه متولدشده برسیم. توی طویله من از بابا یی ( البته بابای ناتنیمه شوهر دوم مامانم ) پرسیدم بابا جون این قهوه ای از کجا اومده توشکم گاومون تااینو پرسیدم(اسم گوساله مون روقهوه ای گذاشته بودم) دیدم بابام داره باکیرش ورمیره.ازقضاگاونرمونم ته طویله کیرش بلندشده بود بابام دست منو گرفت وبردپیش گاونروکیرگاووداددستموگفت باباجون این شومبولومیبینی این میره توی (بعدقدم زنان منو بردپیش گاوماده وکس گاوماده روبهم نشون دادوگفت )اینجاتوی شکم این گاوه اب منی شو میریزه بعدهم گوساله به وجود میاد. من بعدا فهمیدم که ازگفتن اینا منظور داره…
بعدازرسیدگی به گاوا بابام منونشوندروی طاقچه ورودی طویله وگفت بابایی ببینم چقدر هوش داری اگه گفتی ادما از کجا میان تا اینو گفت دیدم دستشوبردروی کیرش وداره اونو میماله من یه خورده خجالت کشیدم وسرموانداختم پایین بابام گفت خجالت نداره پسرگلم. همه ماادماشومبول داریم ووقتی بزرگ شدیم باید زن بگیریمو اونو فرو کنیم توی امجوخ(کس توگویش ما) زنامون تااب تخمامونو اونجا خالی کنیم تا بعدازنه ماه بچه دار بشیم.همین که اینوگفت دیدم شلوار بابام داره میادبالا فهمیدم راست کرده بعدبابام گفت راستی توخونه چی داشتی می گفتی گفتم راجع به چی گفت همین قضیه مدرسه واذیت بچه ها. گفتم اهان اونومیگی هیچی بابایی بچه های کلاس چهارم وپنجم هی من واذیت میکنندو دستاشونو میزنند به کونمو میگن باید به ما کون بدی خوش گله بابام گفت ببین پسرم توخیلی خوشگلی وکون قشنگی داری(دراین حین دستتشومالیدبه کونم)بچه هاتقصیری ندارن بعدگفت من یه حقی به گردن تودارم تو پسرمنی ازکیر من به وجوداومدی اگه قول بدی زکات خوشگلی تو به بابایی بدی فردا میام مدرسه تونو با مدیرتون حرف می زنم تادیگه بچه هااذیتت نکنن.من گفتم زکات خوشگلی چیه بابایی قول میدم زکات خوشگلیمو فقط به باباجونم بدم بابام گفت چه جوری بگم ویه خورده منومن کردو گفت من ازوقتی سن وسال توبودم ازکون خیلی خوشم میومد عهد کردم وقتی بزرگ شدم وزن گرفتم فقط از کون بکنم البته از بچگی کیرمو می کردم تو کون عمو اکبرت (عمواکبر عموی واقعیم نبوددوست گرمابه وگلستان بابام بود که من عموصداش می کردم در ضمن پسرعمواکبر رضا دوست وهمسن وهمکلاسی من بود )وعمواکبرتم هرموقع کون می خواست من بهش کون میدادم.
من گفتم خوب حالا چه جوری باید زکات خوشگلیمو به بابام بدم گفت بیاتا بگم رفتم جلوی بابام بابام گفت ببین پسر گلم تودوست داری بابایی وناراحت ببینی من گفتم نه بعدگفت العان من2ساله باماجانت ازدواج کردم تواین دوسال این جنده یه بارم ازکون به من نداده(ماجان مادرخوندم بودزنی پاچه پاره وهار که یه روز که بابام توخلوت ظهرازدم درخونشون ردمیشده شلوارشو توکوچه می کشه پایین ودادوبیدادراه میاندازه وهوارمیکشه میگه مردم به دادم برسید که صفی الله میخوادبه من تجاوزکنه بعد مردم جمع میشنوبابامو میبرن پاسگاه اما هرچه بابام میگه من بیگناهم توخرجشون نمیره وبابامو مجبوربه ازدواج بااکرم میکنند)توبایدبه بابایی کون بدی منم دلم به حال بابام سوخت وگفتم باشه میدم بابام گفت افرین پسرگلم من ازدوسالگیت که مامانت رفت پیش خداتوروتک وتنها بزرگت کردم حالابایدبهرشوببرم اینوگفت ومنوکشیدطرف خودش شلوارشو کشدپایین کیرش که نیمه شق بودافتادبیرون دوتابوس حشری ازلپام کردو منونشوندوکیرشومالیدبه لبامو گفت دهن خوشگلتوبازکن بابایی ومن دهنم وبازکردمو کیرشو کردتوی دهنم بعد گفت پسرم فکرکن اب نبات چوبی توی دهنته لیسش بزن وبمکش من کیر باباجونمو براش ساک زدم راستش حالت خوشایندی بود هم بابامو خوشحال کرده بودم هم خودم یه جوری شده بودم بعد بابام یه 5 دقیقه تلمبه زدوازدهنم اوردبیرون بعدگفت حالا فری جونم بخوابه
من خورجین واوردم وپهن کردمو خوابیدم بابام نشست و یواش شلوار منو دراورد گفت سجده کن من کونمو قمبل کردم بابام یه سیلی زدبه رونامو گف اووووووووف چه رونی داره پسر گلم بعد لپای کونمو باز کردو انگشتشوگذاشت روی سوراخم و گفت اب درکوزه ومن تشنه لبان می گردم بعد بازبونش سوراخمولیسیدواول انگشت فاکشو کردتوی سوراخم در حین بازکردن سوراخم گفت کون پسرخوشگلمو ازاکبندی در میارم بعدبلندشدو رفت روغن مخصوص گاوهاروکه ماروی بدن گاوها میمالیدیم رواورد بعدیه ذره ازاونو مالید روسوراخمو بعددوانگشتی کردتوکونم بعدسه انگشتی سوراخ کونم که حالابازشده بود اماده ی پذیرایی ازکیر16سانتی ونسبتا کلفت باباجونم شده بودبابام بلند شدو یه ذره کیرشوروغن مالیدو تف انداخت روش بعداروم کیرشو گذاشت دم سوراخمو گفت پسرخوشگلم شجاعه یه دفعه حشفه ی کیرش رفت توی کونم(راستش زیاددرد نداشت چون دوسالی میشدکه به دایی ناتنیم کون میدادمو کونم عادت داشت به کیر) بابام گفت عزیزم العان جاباز میکنه وراحت میره توشکمت اروم شروع کردبه تلمبه زدن که من یه اخ کشیدم راستش کیربابام یه ذره ازکیردایی ایرجم کلفت تر بود
بابام در حال تلمبه زدن قربون صدقم میرفت ومیگفت کیربابایی مال کیه منم میگفتم مال من خلاصه بعداز15 دقیقه گاییدن خوابید رومو گفت بابایی العان ابم میاد کجا بریزم من گفتم من مال باباجونم هستم هرجاکه بابایی بگه بابام یه بوس ابدار کردو گفت قربون کون تنوری پسرخوشگلم برم کیر بابایی خیلی داغ شدوبعد بایه فریاد همه ابشوتوکونم خالی کردهمین جور که روم خوابیده بود گفت بابایی ازاین قضیه کسی بونبره تودیگه ازحالا به بعدزن بابایی هستی هرموقع کیربابایی کون خواست باید به بابایی کون بدی راستی به عمواکبرتم هرموقع کون خواست بده گفتم چشم باباجونم بعدکیربابام که یه خورده خوابیده بود ازکونم دراومد بابام دوباره رونامو لمس کردو بوسیدوگفت حالابلندشوکه سورپرایز برات دارم من بلند شدمو خواستم شلوارمو بکشم بالاکه بابام نذاشت نشست وکیرمو گرفت وکرددهنش درحین ساک زدن کیرم گفت اگه قول بدی بابایی روخوب بکنی فردا برات اون دوچرخه روکه میخوای برات میگیرم بعد کیرم ازتودهنش بیرون اورد به حالت قمبل روزمین نشست وگفت بیا سوراخ بابایی رولیس بزن من رفتم سوراخ کون باباموخوردم بابام گفت مخصوص کیرپسرم دیروز واجبی زدم وصاف وصوف کردم که حسابی بابایی روبگایی کیرموگذاشتم دم سوراخ کون بابام(چندبارلاپایی دوستم رضاروکرده بودم ولی توش نکرده بودم)
بابام خودش ادرس سوراخشو بهم میگفت بعد خودش کیرمو گرفت وگذاشت دم سوراخش کیر من بایه فشار کوچیک سرخوردورفت توکونش بابام گفت افرین پسرم کیرت اومدتوم بعد دوسه دقیقه تلمبه زدمو ابمو که دوقطره بیشترنبود ریختم تو کون بابام خیلی بهم حال دادچون برای اولین باربه ارگاسم می رسیدم.بعدبابام کیرمو بوس کردو گفت قربون شومبول پسرخوشگلم برم که بابایی رو گایید.بعد بلند شدیم وطویله رومرتب کردیم ورفتیم برای شام ماجانم سفره رو باز کردو درحین خوردن غذا بابام به ماجانم گفت جنده به من کون نمی دی یه کون تپل وتنگ گیرم اومده که هروقت بخوام میکنم دراین حین من خندم گرفت ماجانم گفت نکنه پسرتو میکنی من فکر میکردم فری فقط به داداش ایرجم کون میده(ماجانم چندباردرحین کون دادن به دایی ایرجم مارودیده بود) نگوبه باباشم میده بابام عصبانی شدو با قاشق زد به دهن ماجانم ماجان باباروگرفت زدش زمین وگفت مردتیکه منو میزنی بابام بایه مشت زدتوشکم ماجانم واونو غرق زمین کردمن وبابام بلندشدیم رفتیم تواتاق بالای انبارکه مخصوص مهمان بودخوابیدیم که بابام چسبیدبهم وشلوارمو کشید پایین کیرشو گذاشت لای رونام وگفت اگه یک باردیگه ایرج اذیتت کرد به خودم بگو پدرشو دربیارم بعد گفت فقط کونت مال بابایی وعمواکبرته اخه عمواکبرتم قراره رضارو راضی کنه که به من کون بده من خوشحال شدم وهمین طوری که کیر بابام لای رونام بود خوابیدم.فردا توی مدرسه رضارودیدم وبهم گفت که شب قبل به باباش کون داده وباباش بهش گفته به عموصفی الله هم باید کون بدی منم گفتم اتفاقا بابای منم به من گفت به بابای توکون بدم بعدرضاتعریف کرد که چطوری کون باباشوکرده وبه ارگاسم رسیده وحال کرده منم کون کردن بابام رو براش تعریف کردم بعدبه هم دیگه قول دادیم که ازاین به بعد به جای لاپایی توی کون همدیکه بکنیم وحالشو ببریم.فردا من وبابام سوار خرمون شدیم وعمو اکبرم بارضا سوارخرشون شدند تابه اتفاق بریم از مزرعه یونجه وشبدر درو کنیم بیاریم توی مزرعه به اتفاق رضا فالگوش ایستادیمو به حرف باباهامون گوش دادیم بابام به عمواکبر گفت الوعده وفا حالادیگه پسرامون یازده ساله شده اندواماده ی بهره بردارین اومدن پیش ما من یه دفه گفتم تشنمه عموا کبرگفت فری جون بیابریم ازتو کهریز اب بخوربیا من به رضانگاه کردم ویه لبخندزدم
من باعمواکبررفتم ورضابابابام تنهاموندعمواکبر بعداز خوردن اب منو برد تویه چاله ای که اون اطراف بودوگفت بیایه ذره استراحت کنیم بعدمنو خوابوند روی زانوهاشو اروم شلوارموکشیدپایین راستش من یه ذره خجالت کشیدم عمواکبرگفت خجالت نداره عمویی العان باباتم رضای منو داره میکنه دست منو گرفت وبردداخل شلوارش و کیرشو داددستم کیرش خیلی داغ بود بعدبهم گفت عموجون چطوره میپسندی اگه بره توت خیلی بهت حال میده بعد بلند شد شلوارشو کشیدپایین وکیرشو داددهنم بعدگفت کیر عمویی روساک بزن من کیرشوساک زدمو بعدشلوارمو کشیدپایین وکونمو لمس کرد بعدیه کشیده زدرورونمو گفت به به هندونه پسردوستم رسیده حالابایدبخورمش بعد افتادبه جون کونم بعداماده شدن کونم همه کیرشو تادسته کردتوکونمو حسابی منوگاییددرحین تلمبه زدن برام تعریف کرد که ازحدودبچگی بابابام رابطه داشته و توکون همدیگه میکردن وبه هم دیگه قول دادن وقتی پسردارشدن وپسراشون به سن11سالگی رسیدندکون پسرای همدیگه روفتح کنند.از اون به بعدهردو سه شب یارضا باباباش میومدند شب نشینی خونه ما وتوخونه ما می خوابیدند یا من وبابام میرفتیم خونه اونا و اونجا می خوابیدیم من به بابام وعمو اکبر کون میدادم ورضاهم به بابای خودش وبابای من کون میداد
البته بعد از چندی عمو اکبر به منم کون میدادو بابامم به رضا کون میداد بعد یه روز بابام گفت من که هرموقع کون بخوام تو ورضا و عمواکبرت بهم کون می دیدپس چرا این زن هاررو طلاق ندم بعدبابام باهزارمکافات ماجانموطلاق داد بعد نه سال اتفاق وحشتناکی افتاد بابامو عمواکبر وقتی داشتند باوانت ما ازهمدان نون خشک می اوردن برای احشام وانت چپ کردو هردو شون درجامردندبعداز خاکسپاری اونها مارفتیم سرقبرشون و بعدازفاتحه رضا گفت یادش به خیر چقدربه بابات وبابام کون دادم منم گفتم حیف شد کیر عمواکبر وکیربابام مال کون من بودندچقدر بهشون کون دادم بعداز کلی خاطره بازی کیرو کون وگایشی حلقه هامونو ازجیبمون دراوردیم وبه شکل نمادین رضا منو ازبابام خواستگاری کردومنم رضارو از عمواکبر خواستگاری کردم همونجا سرقبر باباهامون توی انگشت همدیگه حلقه کردیم وپیمان زناشویی بستیم و ازدواج کردیم بعدازخداحافظی ازباباهامون اومدیم خونه بخت و همون شب درواقع شب زفاف من ورضاجونم خانم خوشگلم برگزارشد به یاد باباهامون تاصبح همدیگه رو گاییدیم و تواغوش همدیگه تالنگ ظهر خوابیدیم ظهربلند شدمو یه ناهارتوپ وچای دبش درست کردمو رفتم رضاجونمو بیدارکردم اینقدر رضا خسته بود که بلند نمیشد اخه شب سه بار اب کیرشو خالی کرده بود توی کون من من اروم تکونش دادمو گفتم رضاجونم خانومم شوهرم تاج سرم بلند شو ناهارتو بخور که بریم از بروجرد روزنامه بگیریم اخه اون روز نتایج کنکور اعلام میشد
بعدازناهار رفتیم برو جرد و روزنامه خریدیم هردومون حقو ق دانشگاه تهرون قبول شدیم الان هردومون وکیل دادگستری توی یه شهرشمالی هستیم باهم خیلی خوشبختیم و ازوقتی ازدواج کردیم هرشب کون همدیگه رو حسابی می گاییم ولذتشو می بریم…
نوشته ی فری فنر
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید