این داستان تقدیم به شما

سلام حسن هستم 10 ساله ازدواج کردم . سال دوم ازدواج خانمم که حامله شد بد جوری تو کف بودم از سه ماهگی دیگه نمیذاشت نزدیکش بشم . من هم خیلی تو کف بودم مادر زن جوونم هم که 8 سال از من بزرگتر بود خیلی دوست داشتم . خیلی مذهبی نیست ولی خیلی ساده و بیخیال از اونجایی که پسر نداشت خیلی با من راحت بود . بلاخره نه ماه سخت گذشت تا بچه به دنیا اومد . فکر مادر زن ازذهنم بیرون نرفت چند ماهی گذشت یه روز خونه مادر زنم بودیم که دیدم سینه خودشو داده داره بچه من میخوره خیلی شوکه شدم گفتم چه کار میکنی گفت گریه میکرد منم تا مامانش بیاد اینجوری آرومش میکنم.
خواهر زنم بود بلاخره بچه اروم شد تا مادرش از سر کلاس اومد . خانمم کلاس آرایشگری میرفت . یه روز خانمم رو گذاشتم آموزشگاه و اومدم خونه مادر زن یکی از خواهر زنهام خونه بود.
بچه گریه کرد مادر زنم طبق روال سینه شو درآورد و داد به بچه . با اینکه 4 دختر شیر داده بود اما سینه های خیلی بزرگی نداشت خیلی از سایز سینه هاش خوشم میومد سمت چپ من نشسته بود و سینه چپ خودش را دهان بچه گذاشته بود . ضربان قلبم بالا رفت خواهر زنم هم داخل اتاق مشغول درس بود . دل رو زدم به دریا وسینه سمت راستش رو با دست راستم گرفتم . گفت : نکن حسن آقا زشته ولی من ول نکردم و سینه شو در اوردم و کمی باهاش بازی کردم و مادر زنم هم خیلی آروم میگفت زشته حسن آقا که همراه با آه بود که منو بیشتر حشری میکرد…
بچه آروم شد منم رفتم جلو در پشت بام و به بهونه پرده صداش کردم چون یه اتاق تک رو پشتبوم داشتن که پرده میخواست . گفتم بیا پرده رو متر کنیم و اون هم بچه رو به خواهر زنم سپرد و اومد . بغلش کردم و حسابی بوسیدمش و سینه هاشو خوردم اونم دیگه فقط آه و اوه و اوف میکرد . کیرم داشت زیپ شلوارم رو پاره میکرد .با همین حال رفتیم داخل اتاق من هم جهت احتیاط هم درب پشت بوم و هم در اتاق رو قفل کردم .
اومدم تو اتاق دیدم منتظره دوباره سینه هاشو خوردم و دستم رو کردم تو شلوارش و کسش رو که تازه تمیز کرده بود رو لمس کردم واقعا بهش نمیخورد که 4 تا بچه زاییده باشه خیس خیس شده بود .
زانو زدم زبونم رو گذاشتم رو کسش اما نذاشت کسشو بخورم و کیرمو در آورد گذاشت رو کسش منم سفت بقلش کردم همین که میخواستم کیرمو تنظیم کنم که بره تو کسش صدای خواهر زنم اومد که بچه گریه میکنه چرا در پشت بوم رو بستید .
ما هم سریع جمع کردیم و رفتیم.
خانمم بعداززایمان خیلی حساس شده بود و دنبال بهونه میگشت که از سکس فرار کنه .
یه روز که خانمم اموزشگاه بود به بهونه گرفتن جواب آزمایش اومدم دنبال مادر زنم رو برداشتم و اوردم میدونست چه کارش دارم اما به روی خودش نمیورد فقط گفت جواب آزمایش که منو نمیخواد گفتم گفته باید یه زن همراهت باشه . اوردمش دم خونه گفتم بریم تو من دفترچه رو بردارم اومدیم اونم اومد گفتم بیا تو اتاق گفت برا چیه گفتم کار نیمه تموم رو تموم کنیم بازم با جمله زشته حسن آقا منو حشری تر کرد و سریع شروع کردم به خوردن سینه هاشو یواش یواش لختش کردم . غیر از کمی شکمی که داشت کاملا بدنش سکسی بود منم که دیدم با خوردن سینه هاش از خود بی خود میشه حسابی سینه هاشو خوردم و کس تمیزشو می مالیدم تا حسابی خیس شد من پماد بی حسی زده بودم کیرم هنوز خواب بود .
خوابوندمش رو تخت کامل لختش کردم افتادم روش چه حالی داشت الانم که یادم میافته کیرم راست میشه . سینه های سفیدش رو حسابی خوردم و مکیدم ولی پماد زیاد زده بودم و کیرم راست نشد . میخواستم کسشو بخورم ولی بازم نذاشت کیرمو در آوردم گذاشتم رو کسش حسابی مالیدم تا جون گرفت و یواش یواش کردم تو کسش از کس زنم تنگتر بود و چند بار تلمبه زدم داشت آبم میومد بلند شدم چهار دست وپاش کردم گفت چه کار میکنی گفتم می خوام از عقب بکنمت ترسید فکر کرد می خوام از کون بکنمش . گفتم نترس از کون نمیکنمت وقتی از عقب انداختم تو کسش از شهوت غش کرد آخه پدر زنم تا حالا اینطوری نکرده بودش.
لامصب بازم چند تا تلمبه زدم آبم داشت میومد دوباره چرخوندمش و کردم تو کسش وآبمو ریختم رو شکمش وقتی آبم میومد یه اوف اوف راه انداخته بود که نگو .

بلاخره مادر زنمو کردم چندین و چند بار توبه کردم ولی هر وقت میرفتم اونجا و مادر زنم رو میدیدم دوباره هوس می کردم . تا چند سالی گذشت و ما با هم رفتیم شمال ما تو یه چادر خوابیدیم دوباره شیطنت من گل کرد . چهار نفر ردیفی خوابیده بودیم و مادر زنم هم بالای سر ما دراز کشید همه حسابی خسته بودن . من هم به بهونه کمر درد جامو عوض کردم و صاف خوابیدم زیر کس مادر زن همه که خواب رفتن یواش یواش شروع به کس مالی مادرزن کردم و کم کم شلوارشم پایین کشیدم انگشتم رو تو کس مادر زن عقب و جلو کردم تا حسابی خیس شد و از یه لرزش کوچیک فهمیدم ارضا شده . دستم رو کشیدم فکر این بودم که با کیر راست شدم چه کار کنم که دیدم مادر زنم بلند شد و گفت من جام بده میشه تو بیایی اینجا بخوابی من گفتم چشم . دمش گرم تا دراز کشیدم شروع کرد به بازی کردن با کیرم کرد حسابی راست شده بود فقط حیف که نشد بخوردش . انقدر بازی کرد تا توی دستاش آبم اومد.
باز هم حس پشیمونی و عذاب وجدان دیونم میکرد و هر وقت پدر زن رو میدیم خجالت میکشیدم.چند ماهی گذشت که باجناقم تصادف کرد خواهر زنم چند ماهی انجا بود و مادر زنم ازش نگهداری میکرد . یه روز من برای کاری رفته بودم اونجا که گفت خواهر زنم رفته دکتر و اون یکی خواهر زنم با دوستاش رفته بیرون همین رو که شنیدم نفهمیدم کی سینه هاش تو دستم و دارم لباشو می خورم و بازم میگفت زشته الان بچه ها میان و از این حرفها که خوابیوندمش رو تختی که خواهر زن مریضم روش میخوابید.شلوارشو کشیدم پایین اما نذاشت درش بیارم و لباسشم دادم بالا و در حالی که سینه هاشو میخوردم کیرم که روی کسش میمالیدم کردم توش مادرزنم هم اوف اوف میکرد و هی میگفت الان بچه ها میان
آبم اومد ریختم رو شکمش آونم سرش بلند کرده بود و نگاه میکرد چجوری آبم میریزم رو کسش و اوف اوف میکرد
احساس کردم ارضا نشده با دستمال کاغذی آب رو شکمشو پاک کردم و کنارش دراز کشیدم و شروع کردم با کس قشنگش بازی کردن تا اینکه ارضا شد . ازش معذرت خواهی کردم و گفت آخرین بار بودا گفتم باشه ولی بعد از اون بازم کردمش و فکر کنم حالا حالا‌ها جنده ی خودم باشه

 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *