این داستان تقدیم به شما

سلام . خوبین؟ منم خوبم . اولش رو خلاصه بگم ۲۵ سالمه یه دو سالی میشه با رویا زنم که دوسش هم دارم ازدواج کردیم خوب طبیعی هست که زندگی شور و حال اول رو نداشته باشه هر کی هم بگه نه دروغ میگه حتی اگه دوستی بین زن و شوهر زیاد باشه. که منم رویا رو خیلی دوست دارم اما خوب بریم سر اصل ماجرا…
***
رویا خیلی دوست داشتنیه با قد متوسط تا یه کم کوتاه خوشکل خیلی دوست داشتنی . مامانش هم همین طور خوشکله و قد مثل رویا و ۴۶ ساله یه کون قلمبه که خیلی تو چشم میاد پوست سفید همیشه تا اون جایی که من دید میزدم کاملا بی مو چادری کاملا باحیا جوری که حتی جلو من که دامادش هستم غیر از موهاش جایی دیگش بیرون نیس اخه هم خودش با حیا هست هم پدر زنم خیلی حساس هست پدر زنم کار ازاد داره و چون چهار تا هم فرزند داره(دو تا دختر و دوتا پسر)(اسم یکی دیگه از دختراش که از رویا بزگ تره مونا هست ، من اونم دوست داشتنی هست) و میدونه که فاطمه خانم ( مادر زنم ) تنها نیس همیشه زود میره سر کار دیر هم میاد خونه طوری که مادر زنم همیشه گله داره و میگه به من کم توجه میکنه . خلاصه مادر زن دوست داشتنی من که هر مردی دوسش داشت منم چشمم دنبالش بود با هر موقعیت که حواسش نبود حسابی بدنش رو دید میزدم و کردنش رو واجب میدونستم اما نمیدونستم چطور ؟ با این شرایط حاکم بود تا این که یه یک سالی از زندگیمون گذشت با رویا بیرون شام میخوردیم که سر صحبت های زنونه باز شد که گفت مادرم از دست بابام کمی ناراضی هست گفتم چرا گفت اخه میگه شبا دیر میاد خونه و اصلا به من کاری نداره و همش به کارش فکر میکنه حتی بهم گفته بابات با من ماهی یه بار یا کمتر نزدیکی داره گفته هر زنی جای من بود تا حالا با همه رابطه پیدا کرده بود و خلاصه از این حرفا. منم گفتم واقعا ؟گفت اره . گفتم بیچاره. البته یه جرقه تو دلم زد و به خودم گفتم عجب موقعیتی فهمیدم که مادر زن گلم خیلی تو فشار هست و یکی باید از فشار درش بیاره و چون خیلی با حیا هست کی بهتر از دامادش و از اون روز دنبال موقعیت بودم اما ما با هم کم رفت و امد داشتیم تا این که یه روز رویا مریض شد و فاطمه جون که خیلی دوسش داشتم گفت باید ببریمش دکتر چون شهر خودمون بیمارستان خوبی نداشت (اخه زیاد بزرگ نیس) مجبور شدیم ببریمش یه شهر دیگه خلاصه سه نفری راهی شدیم یه دو ساعتی تو راه بودیم و رسیدیم و رفتیم دکتر که گفت باید پنج روز تا یه هفته بستری بشه

 
 
خلاصه مادر زنم موند پیشش و من تنها بر گشتم خونه و بعد دو روز قرار شد یکی بره جای مادر زنم و اون بیاد استراحت که قرار شد مونا خواهر زنم با شوهرش برن و شوهرش هم یه ملاقات بره اما شوهرش نتونست مرخصی بگیره و چون من میخواستم برم قرار شد با من بیاد منم خیلی خوشحال شدم که میخوام با مونا بریم خلاصه بعد از ظهر حرکت کردیم و کلی با مونا تو راه کیف کردم .ساعت ۶ بود که رسیدم بیمارستان و نمیذاشتن من برم ملاقات که دیگه رویا اومد بیرون و همدیگه رو دیدیم و من رفتم چن تا وسیله و خوراکی از ت شهر براش گرفتم و مادر زنم و مونا تعویض شیفت کردن ساعت هشت و نیم بود که ما راه افتادیم از لحظه ای که نشستیم تو ماشین دل تو دلم نبود وسوسه مادر زن افتاده بود تو دلم . خلاصه شروع کردیم به صحبت کردن . منم شروع کردم بحث رو کشوندم طرف پدر زنم اونم گله کرد که زیاد بهم نمیرسه و همش مشغول کار هست . منم گفتم من اگه یکی دو روز به رویا توجه نکنم گله میکنه بازم شما خیلی خوب صبر کردی . گفت رضا هر کس دیگه جای من بود تا حلال ده تا دوست داشت . منم گفتم خوب اصلا زن به محبت بسته هست اگه محبت نبینه حتما کج میره . از همون اول که تو ماشین نشست رون هاش خیلی تو چشم میزد دستمو گذاشتم روی رون هاش گفتم تو واقعا حق دار شروع کردم به مالوندن رون هاش بحث و شوتی کردم گفتم خوب زن باید نیاز شهوتیش بر طرف بشه و از این حرفا که دیدم کم کم شهوتی شده با این که حیا داشت میگه من الان بیست روز هم بیشتره باهاش نزدیکی نداشتم کی اینقدر طاقت داره ؟ تو خودت چن روز میتونی دوری از رویا رو دوام بیاری؟ گفتم من اگه دو روز نداشته باشم دیوونه میشم همین الانم خیلی خمارم سرم رو بردم نزدیکش ، اهسته گفتم اصلا همون قدر که ما مردا به یه سوراخ نیاز داریم شما زنها بیشتر به یه سیخ برا سوراختون نیاز دارین که دیدم با خجالت سرم با دست هل داد عقب و با خنده گفت خیلی بی تربیت هستی؟ برو ببینم . اینجا فهمیدم که مثل این که راه میده و سر شوخی بیشتر باز کردم و دستم رو از رونش برداشم گذاشتم رو سینش گفتم اخه چطوری میتونه از اینا بیست روز دور باشه؟ اگه مال من بود روزی بیست بار میخوردمشون که دیدم صورتش از خجالت سرخ شد و گفت ساکت بحث و عوض کن فوری دستمو از سینش برداشت.

 
دیدم اون بیشتر از من شهوتی شده نمیدونست چیکار کنه . حیاش اجازه نمیداد دستم به بدنش بخوره با این که خیلی دوست داشت اخه هر کی این قدر از کیر دور باشه همچین میشه تقصیر نداشت. منم دیدم شهوتش زده بالا موقعیت رو از دست ندادم گفتم بذار دستم بازم رو پات باشه هیچی نگفت دستمو گذاشتم رو رونش یواش یواش رفتم به طرف کسش هیچی نمیگفت دیدم یه کم شلوارش خیس شده معلوم بود خیلی اوضاع خرابه . ساعت تقریبا ۹.۵ – ۱۰ شب بود جاده خلوت بود یه ۶۰ -۷۰ کیلومتر به شهر مونده بود یه چن تا درخت یه کم دور تر از جاده بود دیدم عج جایی هست زدم کنار رفتیم به طرف درختا گفت چیکار میکنی؟ بهش گفتم یه چن دقیه استراحت کنیم خیلی خستم یه کم استرس داشت میدونست که خسته نیستم اخه مگه با همچین مادر زنی هم کسی خسته میشه؟ با استرس گفت حالا نمیشع بریم؟ گفتم زود راه میفتیم دیگه هیچی نگفت پشت درختا پارک کردم خودم هم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط دیدم بی اختیار دو تا دستم رفت به طرف صورتش سرش رو محکم گرفتم و یه لب محکم که تمام این مدت تو دلم بود ازش گرفتم دستم و برداشت گفت چیکار میکنی با شهوت و استرس و نگرانی و خلاصه همه چی با هم گفتم تو خیلی خوشکلی اون چطوری میتونه تو رو ول کنه من واست جبران میکنم دیدم سرخ شد گفت اشغال گم شو زود حرکت کن . اما اب از سر گذشته بود چه یه وجب چه…باید میکردمش پیاده شدم گفتم الان استرس اب کسش رو خشک میکنه زود دست به کار شدم چادرش رو که تو ماشین سرش نبود انداختم کنار مانتوش رو باز کردم خیلی مقاومت میکرد همین طور که دکمه های مانتوش باز بود سوتینش که مقاومت میکرد و نمیتونستم باز کنم پاره کردم و با دستام دستاش رو گرفته بودم و اون سینه های مثل برفش رو یه چن لحظه خوردم دلم نمیومد ولشون گنم اما گفتم باید برم سر اصل مطلب شلوارش رو به سختی از پاش در اوردم شرت هم پاش نبود بذور کشوندمش رو صندلی عقب از جلو خوابوندمش رو صندلی طوری که پاهش از ماشین بیرون بود هی سر و صدا میکرد خودم وایسادم بیرون ماشین وقتی چشم به کسش افتاد یه کس صورتی تر و تازه که خیس خیس بود
 
دیگه یه لحظه هم طاقت نیاوردم شلوارمو دادم پایین کیرم رو با یه ضرب فرستادم تو اون کس نازی که این همه وقت ارزوم بود شروع کردم به جلو عقب کردن دیگه صداش عوض شده بود کم کم اه و ناله میکرد اونقدر خیس و نرم بود که انگار یه سال بود کیر نرفته بود تو کسش حدودا دو سه دقیقه با تمام قدرت میکردمش که دیدم یه لرزه کرد فهمیدم ارضا شده باورم نمیشد طفلی با این سرعت ارضا بشه.ابم داشت میومد فورا کیرم رو بیرون اوردم دیدم کیرم از حالت معمولی ۵ سانت بزرگتره (شوخی کردم ) سر کیرم رو فورا فرستادم تو کونش تا از سوراخ کونش هم بی نصیب نباشم خیلی تنگ بود یه کم جلو عقب کردم تا دردش نگیره ابم رو کامل ریختم تو اون سوراخ تنگش به اندازه ۱۰ بار سکس انگار ابم اومد از بی حالی همون جا رو خاک ها افتادم اون هم انگار غش گرده بود بعد چن لحظه پاشد فورا خودش رو جمع و جور کرد منم حالا عذاب وجدان داشتم تو ماشین خجالت میکشیدم که دیدم با یه نیش خند گفت حقشه.گفتم چی؟ گفت اگه اون منو میکرد مجبور به این کارا نبودم ….

یادتون باشه مهمترین قانون ازدواج اینه که مادرزن و دوماد باید همدیگه رو بپسندن چون همیشه دوماد باید هم  خواهرزن رو بکنه هم مادرزنو این یه رسم قدیمیه که تا دنیا دنیاس ادامه داره.
 
نوشته: هیچکس خان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *