این داستان تقدیم به شما
سلام به همه ی فارسی زبونا
من بازاریاب یه شرکت لوازم آرایش در دبی هستم.توی بخش فروشش هم فعالیت میکنم.
ماجراش مفصله.مربوط به زمانیه که کیش کار میکردم.
من با خواهرم و مادرم زندگی میکردم.پدرم سالها پیش فوت کرده.
با خواهرم که از خودم بزرگتره خیلی راحت هستم.خیلی از مسائل را با هم در میون میذاریم از دوست پسر و دوست دختر تا درد پریود و نوار بهداشتی.چون پدرمون حضور نداشت و فضای خونه زنانه بود.
مادرم سنتیه ولی خواهرم توی خونه حسابی باز میچرخه.
یه بار ازدواج ناموفق داشته.عاشق بزن برقص و مدلینگ و آرایش و لباس و تناسب اندام و از این چیزاست.
زمانی که کیش بودم یک سال بود که طلاق گرفته بود و هنوز مزه سکس زیر زبونش بود و هنوز با کسی وارد رابطه نشده بود.
ماجرا زمانی اتفاق افتاد که سه ماه اومد پیش من کیش…
توی اون بازه زمانی برای اینکه از فضای افسردگی بعد از طلاق بیاد بیرون.ازش خواسته بودم که بیاد پیش خودم یه مدت کار کنه.
حتی بعد از یک سال هم بعضی وقت ها یادش می افتاد و اعصابش به هم میریخت.
از نوجوانی آرزوی اینو داشت که مدل بشه و روی استیج فشن شو راه بره.
منم یه آرشیو کامل از عکس و فیلم های فشن و کمپانی ویکتوریا سیکرت براش جمع کرده بودم.بعضی وقتا با هم میدیدیم و در موردش صحبت میکردیم.
لباس های مختلف میخرید و میپوشید و جلوی من راه میرفت.مثلا تمرین میکرد.آخرشم یکی از لباسا را انتخاب میکردم و آهنگ میذاشتیم و با هم میرقصیدیم.البته اصلا سکشوال نبود.
عجیب ترین چیز برای من این بود که در حضور خودش هیچ وقت شهوتی نمیشدم اما وقتی کنارم نبود با عکس ها و فیلم های رقصش تحریک میشدم و خودارضایی میکردم.خودم دوست دختر داشتم و سکس هم داشتم.اما چون خواهرم یه جورایی تابو بود برام خیلی تحریک کننده بود.
خلاصه اینکه.بعد از مدتی تصمیمش جدی شد که بره ترکیه یا دبی و وارد مدلینگ بشه.کلی هم در موردش تبلیغ میکردن.البته حواسمون بود که از این کلاه برداریا نباشه.چون دخترها را گول میزدن و به بهانه مدلینگ میبردن برای اسکورتینگ.همین الان کلی دختر ایرانی و عراقی و افریقایی و پاکستانی و سوری اینجا هستند که کارشون اسکورت سرویسه(بگذریم)
کلی با هم ورزش میکردیم و خودشم باشگاه میرفت و رژیم غذایی و …
من از دوران نوجوانی با داستان های سکسی آشنا شده بودمو بیشتر سکس محارم برام جذاب بود(البته فقط خواهر.به هیچ وجه در مورد مادر اینطور فکر نمیکنم)
فرصت خوبی بود که فانتزیمو عملی کنم.منم رفتم تو نخش و رفته رفته فیلم ها و تصاویری که با هم می دیدیم سکسی تر میشد.رفته رفته در مورد سکس خودش و دوست دخترای خودم حرف میزدیم.بعد ها در مورد اندام خودش باهاش صحبت میکردم و از اندامش تعریف میکردم.
اولین باری که یه حرف خیلی جدی و رک بهش زدم.وقتی بود که سر میز شام در مورد نیاز جنسی دخترا و پسرا حرف میزدیم.در مورد شوهر سابقش که حرف شد.گفتم:خاک تو سرش که قدر تو را ندونست.خیلی ها تو کف دخترایی مثل توهستن.
خندید و گفت:چطور مگه.
به دروغ گفتم:یه بار غیر مستقیم از بچه های فروشگاه(همکارام) شنیدم که میگفتن.این خواهر بهرام(خودم)عجب کوس خوبیه.خیلی نایسه.
گفت:وا…تو چیزی نگفتی بهشون
یه لحظه مکث کردم(یه لذت خاصی داشت حس بی غیرتی)
گفتم:حرف بدی نزدن که.مگه دروغ میگن.کوس خوبی هستی دیگه.
گفت:اااا…اینجوری نگو.
گفتم:خب اصطلاحش اینجوریه دیگه.اصلا این کلمات فحش نیستن که.مثلا کون.کوس.کیر.پستون..
یه تیکه از فلفل دلمه ای های توی سالاد را برداشت پرت کرد به طرفم.گفت:بسه دیگه بی ادب.
خندیدم و گفتم:مسخره مگه ما این حرفارو داریم.خوبه قبلا از کیر مرغ تا کوس آدمیزاد با هم حرف میزدیم.حالا خجالتی شدیم…
زد زیر خنده و گفت:حالا دیگه ضرب المثل را هم تحریف میکنی.خیلی دریده ای خخخخ
گفت:خب قبلا خیلی حرف ها زدیم.اما هیچ وقت همدیگر و مخاطب قرار ندادیم که.
گفتم:از این به بعد میخوام راحت باشم.بلند بگم کییییر . کووووس . کوووووووون… چوچوله.
پاشد دوید دنبالم.
گفت:بچه پررو این آخری که گفتی چی بود…هااا.
منم دویدم تو اتاق و درو بستم.
اومد پشت در و به شوخی گفت:تا فردا حق نداری بیای بیرون.از اون کلماتی هم که گفتی.از هر کدوم ده صفحه مینویسی.
جفتمون از خنده ترکیدیم.
از اون شب بود که صحبت کردن در مورد اندام جنسی همدیگه شروع شد.خیلی راحت در مورد نیاز جنسیش باهام صحبت میکرد و من در مورد دوست دخترام حرف میزدم.اونم توصیه های خودشو میکرد که مثلا:کاندوم استفاده کن.از کون نکن.جنده نکن.حواست باشه مریض نشی.و …از این حرفا.
وقتی هم من میگفتم.تو چرا با کسی دوست نمیشی.مگه حشری نمیشی…!
میگفت:من تمرکزم روی هدفمه(مدل شدن) تو هم باید کمکم کنی.
یه روز که داشتم توی اینترنت سرچ میکردم.یه مطلبی به چشمم خورد که بعضی از کسایی که مدل میشن یه سری عمل زیبایی انجام میدن(البته خواهرم خوب بود.نیازی به عمل نداشت.فقط یکم لبهاش باریک بود)
یکی از عمل ها تنگ کردن واژن بود.براش جالب بود.ولی بعدا گفت که:من زایمان نداشتم.اون چند وقتی هم که با اون کثافت بودم.کلا ده پانزده بار بیشتر سکس نداشتیم.من مشکل گشادی واژن ندارم.
بعد رسیدیم به تناسب اندام.
یه روز که تنها بودم.یه مقاله پیدا کردم که بهترین چیز برای تناسب اندام ماساژ دادن و چند تا کار دیگه است.
مقاله را کپی کردم و شروع کردم به ویرایش مقاله.
موضوع را اینطوری تغییر دادم(خلاصه اش این بود) : ماساژ بهترین و سریعترین راه برای رسیدن به اندام ایده آل است.این کار باید توسط یک مرد انجام شود.و ترجیحا برای حفظ امنیت بانوان محترم ماساژور باید فرد مورد اعتماد شما باشد و اگرهمسری ندارید.میتوانید از نزدیکترین افراد خانواده که با شما صمیمی تر هستند کمک بگیرید(البته کلی جزئیات دیگه که از حوصله بحث خارجه)آخرشم نوشتم.دکتر عاشوری.
مقاله را با هم خوندیم و با هم بحث کردیم.
چند تا مورد دیگه بود مثل.لخت خوابیدن و لخت گشتن توی خونه و از این حرفا که برای شادابی پوست خوبه.
اولش براش یکم گنگ بود.ولی بعدش گفت خب شوهر که ندارم.تنها مرد مورد اعتمادم تو هستی.تو هم که ماساژ بلد نیستی.
گفتم:از کجا میدونی بلد نیستم.
گفت:یعنی میخوای بگی بلدی و اگه از ت بخوام ماساژم میدی.
گفتم:خب معلومه.کی بهتر از خودم.فکر کردی من میذارم بری زیر دست غریبه.بعد اونوقت اون طرف چطوری جلوی خودشو بگیره.وقتی لخت تو را ببینه.از هوش میره.
گفت:همه مردا اینجورین خب.
گفتم:دیوونه من داداشتم.
گفت:میدونم داداشی.بغلم کرد و شونمو بوسید.
گفتم:هر موقه خواستی و آماده بودی.بهم بگو.
گفت:باشه.من آماده ام.فرا شب خوبه.
گفتم:باشه خوبه.فقط قبلش باید بری حموم.پوستت باید تمیز باشه.
گفت:باشه دیوونه میدونم.
گفتم:راستی پشمای کوس و کونتم بزن
گفت:خیلی خب بابا..
.
.
از سر کار که رسیدم دیدم از حموم اومده با حوله نشسته رو کاناپه و داره موهاشو خشک میکنه.بعد از سلام و خسته نباشید.
گفت:سشوارتو بیار موهامو خشک کنم.
گفتم:بذا یکم خیس باشه.حالت نیمه خیس خیلی جذابتره.
خندید.گفت:مسخره مگه میخوام پورن بازی کنم.
گفتم:نه منظورم اینه که وقتی صورت و گردن و پشت گوش را ماساژ میدم.موهات راحت حالت بگیره.
گفت:همینجوریشم حالت میگیره.ولی باشه.
گفت:الان یا بعد از شام.
گفتم:نه الان میتونم.امروز کارم سنگین نبود.خسته نیستم.بذار برم یه دوش بگیرم بیام.
داشتم میرفتم حموم.
گفت:آهای تو نمیخواد خودتو تمیز کنی.
خندیدم.گفتم:ماله من همیشه تمیزه.در ضمن من ماساژورم.پارتنرت نیستم که خوشگل خانوم.
گفت:چرا هر چیزیو به چیز دیگه ربط میدی؟مگه با خودت صدتا فیلم ماساژ ندیدیم.ماساژور نیمه لخته و فقط شورت پاشه.تر و تمیز.در ضمن شما پسرا هر چیزیو به کیر و کوس ربط میدین.من منظورم موهای زیر بغلت بود.صورتتم اصلاح کن.همین.
گفتم:آخه این چه تاثیری داره عزیزم.
گفت:موقه ماساژ هی چشمم میوفته بهت.بدم میاد زیر بغل و صورتت مو داشته باشه.تو که میدونی من کلا از ریش و پشم چندشم میشه.حسمو از دست میدم.
گفتم:باشه چشم./
رفتم و کلی تر و تمیز کردم.پایین مایین را هم صاف و صوف کردم.چون ته ذهنم تصور اینو داشتم که وسط کار انگشتمو میکنم تو کوسش و اونم اختیارشو از دست میده و …(مثل فیلما.انقدر پورن دیده بودم.نمیدونستم که کلی فرقه بین دنیای فیلم و واقعیت)
یه شورت تنم کردم و اومد بیرون از اتاق.دیدم زل زده بهم.
گفتم:چیه.
گفت:ماشالا.داداشی خودمه.چه بدنی داریا.قدرشو بدون.کوفتشون بشه این دخترای ایکبیری.
خندیدم.گفتم:اون بیچاره ها چه گناهی کردن خب.تازه خوبه من هر روز همینجوری میچرخم تو خونه.
گفت:نمیدون.فقط به نظرم امروز یکم ورزیده تر به نظر میای.
(حشرش زده بود بالا.با دید شهوانی میدید.ولی دخترها ذهنشون از ما سالم تره و به ندرت به برادرشون به دید سکس نگاه میکنن.بدن من به عنوان یه مرد.جذابیت سکسی براش داشت.اما این حس مخلوط شده بود با حس خواهری و اجازه نمیداد که یه جور دیگه فکر کنه.شاید خودشم گیج بود که چرا شکل و فرم بدن من براش خوشاینده)
بلند شد رفت تو اتاق و چند دقیقه بعد با بیکینی اومد بیرون.
ایندفعه من زل زدم بهش.ولی منم تقریبا همون حس را داشتم.بدنش خیلی خوب بود.یکم شکم داشت.ولی هر مرد دیگه ای بود اونجا نمیتونست جلوی خودشو بگیره.خیلی برام عجیب بود.نگاه کردن بدنش خیلی برام لذت بخش بود.اما دریق از یه ذره ش-ق شدن و حشر.
رفته رفته اون حس خوش آیند جای خودشو داد به استرس.اصلا شهوت نداشتم.
رفتیم توی اتاق تا روی تخت ماساژش بدم.
یهو برگشت گفت:روتختی خراب میشه.روغنی میشه و بوش نمیره.
گفتم:خب چیکار کنیم؟
توی همین افکار بودم که یهو فکری به سرم زد.
میز غذا خوری….
یه میز غذا خوری بزرگ شیش نفره داشتم با ارتفاع مناسب.اصلا لامذهب برای همین کار ساخته بودنش.
میزو کشیدم وسط حال.یه پتوی اضافی داشتم.انداختم روش.
خانوم خانوما درست مثل اینکه اومده تایلند ماساژ ببینه.اومد دراز کشید روی تخت(میز).
یکم رنگ و روش پریده بود.ولی با این حال حرکاتش اشوه ای بود.(اشوه و ناز تو ذات زنهاست)
یه کوسن گذاشتم زیر سرش.یه حوله کوچک تا کردم انداختم روی کوسش(با بیکینی بود)
چشم بند خودمو که بعضی وقتا موقه خواب میزدم آوردم بزنم رو چشمش.
گفت:نه میخوام ببینم.چشمم بسته باشه بدم میاد.حس بدی بهم میده.(میترسید وقتی ماساژ دهنده را نبینه.یادش بره که داداششه.حشری بشه کنترلشو از دست بده/اینو بعدها بهم گفت)
یه شیشه روغن زیتون که هفته پیش خریده بودم و کمی ازش استفاده شده بود را آوردم.
شروع کردم آروم آروم روغن را ریختم.از پاهاش شروع کردم.
مدام داشت حرف میزد.
گفتم:خانوم محترم.مشتریای دیگه امون سکوت میکنن تا بیشتر لذت ببرن.در ضمن مگه شما فیلم های آموزشی را با برادرتون ندیدین.
جفتمون خندیدیم.
سکوت کرد.
اول کف پاها.انگشت ها.روی پا.بعد ساق پا…
گفت:آخی داداش چقدر خوبه خستگیم در رفت.خیلی حس خوبی داره.
گفتم:باز یادت رفت.سکوت کن تا حس بهتری داشته باشی.
با صدای نازی گفت:باااااشه…
همینجوری اومدم بالا.دستمو بردم زیر حوله نزدیک بیکینی.خورد به شورتش برگشت.پاها که تموم شد.حوله را رد کردم و از شکمش ادامه دادم.ناف.تا رسیدم به سوتینش.باز ردش کردم.رسیدم زیر گردن و بعد گردن.حالا نوبت صورت بود.بنا گوش.گونه.دور چشم.پیشونی.گیج گاه.
گفتم:خب برگرد به شکم بخواب.
برگشت و حوله را انداختم روی کونش.دوباره از کف پا شروع کردم.پاشنه.پشت پا.پشت ران.حوله را رد کردم.کمر.بالای کمر.پشت.کتف ها.حالا پشت گردن و پشت گوش ها.
صدای نفس هاش در اومده بود.
من به شدت خیس عرق شده بودم اصلا فکر نمیکردم انقدر انرژی بگیره ازم.نه تنها حشری نشده بودم.بلکه مچ و کتف و گردنم داشت گاییده میشد.
دیدم نمیتونم.گفتم:خب تموم شد.
با تعجب برگشت گفت:همین…!!!
گفتم:خب ماساژ معمولی بود دیگه.اون ماساژایی که با هم نگاه کردیم.سکشواله.
گفت:یعنی چی.خب تو اون مقاله(مقاله خودمو میگفت….خخخ)نوشته بود که هدف اصلی ماساژ.برای شکل و فرم دادن به باسن و سینه است.اینجوری که فایده نداره.
گفتم:خب…اخه خودت که دیدی.وقتی کوس و کون طرف را ماساژ میدن چه حالتی میشه.
گفت:خب که چی.من و تو خواهر و برادریم
گفتم:خواهر و برادر بودنمون باعث نمیشه تو تحریک نشی.
گفت:خب چه ربطی داره.توی همون فیلم ها دیدی که.طرف که حشری میشد.اتفاق خاصی نمیوفتاد.ماساژور کارشو میکرد.مشتری هم حا…(حرفشو قطع کرد)
گفتم:چرا حرفتو میخوری.خب بگو حالشو میکرد.
گفت:حال هر چی.
گفتم:من که مشکلی با این مسئله ندارم.اگه تو دلت بخواد.من این کارو انجام میدم.از این که تو لذت ببری منم خوشحال میشم.
گفت:خب پس حرفت چیه.؟
گفتم:حرفی ندارم.اما تو میتونی خودتو کنترل کنی؟
گفت:فکر کردی من ندید بدیدم.؟
گفتم:نه.منظورم اینه که تو تقریبا یک ساله سکس نداشتی و این روزا خیلی نیاز جنسی داری.شاید اذیت بشی.چون وقتی یه راهو شروع کنی ناخواسته تا آخرش باید بری.
گفت:اینجوریا هم نیست.تو کارتو بکن.اگر هم اینجوری شد.ادامه بده نگران نباش.مگه از لذت بردن من خوشحال نمیشی.؟پس انجامش بده.
گفتم:باشه آبجی قشنگم.اما شرط داره.
گفت:چه شرطی…؟
گفتم:اول اینکه خودم بیکینیتو در میارم.دوم اینکه کاملا سکسی ماساژت میدم.
گفت:باشه.هر چی تو بگی داداش.پس اگه دیدی حالم بد شد.دست نگه ندار.ادامه بده تا تموم بشه.
گفتم:میخوای ارضا بشی.؟
یکم سرخ شد.سرشو انداخت پایین.
گفت:نمیدونم.اگه بشه.فکر نمیکنم.شاید باورت نشه ولی فقط یکی دو با اونم نصفه نیمه رو تخت اون مرتیکه ارضا شدم.اما تا مدت ها از هر چی سکس حالم به هم میخورد.ولی به خودم زمان دادم و اون خاطرات را کنار گذاشتم.حرفا و راهنمایی های تو در مورد مسائل جنسی خیلی بهم کمک کرد تا نگاهم به این قضیه عوض بشه.پس بهت اعتماد دارم.فعلا آمادگی یه رابطه واقعی با یه مرد را ندارم.اما تو راست میگی.خیلی احساس نیاز میکنم.از خودارضایی هم خسته شدم.میخوام ارضا شدن به این روش را تجربه کنم.چه کسی بهتر از داداشی خودم که این کارو برام بکنه.
بغلش کردمو بوسیدمش.گفتم:هر وقت احساس کردی که نیاز داری و اگه از این نوع ارضا شدن خوشت اومد.من همیشه در خدمتم.فقط دفعه بعد رایگان نیستاااا…(جفتمون خندیدیم)
دراز کشید رو تخت ماساژ(میز)گفت:من آماده ام.
گفتم:یه چیز دیگه میخوام.نه نگو.
گفت:چی؟هر چی باشه قبوله.
گفتم:حالا که قرار تا اخر جاده ببرمت.میخوام چشماتو ببندی و تصور کنی که یکی از اون مردهایی که توی فیلم دیدیم داره ماساژت میده تا حست واقعی تر بشه.من سعی میکنم حرف نزنم تا حواست به اینکه داداشتم پرت نشه و خیالت خراب نشه.و اینکه خودت حرف های سکسی بزن.
خندید و گفت:خیلی دیوونه ای.این حجم از خلاقیت حیفه اینجا تلف بشه.تو باید بری هالیوود فیلم بسازی…خخخ
حالا حرفای سکسی مثلا چی؟
گفتم:اول اینکه تا میتونی آه و اوه راه بنداز.ادا در نیار واقعی باشه.بعد اینکه هی بگو جوووووون.کو-سمو بمال.کونمو بمال…. آخخخخ.انگشتت را بکن تو کوسم…سینه هامو بخور…از این حرفا.
بازم زد زیر خنده و گفت:باشه همه اینا را میگم.اما تو هم واقعی اینکارو میکنی یا میخوای ادا در بیاری.
گفتم:کاملا واقعی.
گفت:یعنی.واقع سینه هامو میگیری تو دهنت…کوسمو میخوری…
گفتم:آره.سینه هاتو میخورم.نوکشونو گاز میگیرم.کوستو با ولع تمام میخورم و سوراخ کونتو لیس میزنم.انگشتمو میکنم توی سواخ کونت و داخل کوس قشنگت.لمپرای کونتو فشار میدم و گاز میگیرم.روناتو لیس میزنمو گاز میگیرم.نافتو میخورم میام بالا بعد از سینه هات میرسم به گردنت.کلی میخورمشون.وقی برسم به صورتت.لباتو دیوانه وار میخورم.زبونمو میکنم تو دهنت و میک میزنم.
(اینارو که میگفتم.زنگش هی عوض میشد.قشنگ میشد شهوت دیوانه کننده را توی چشماش دید)
یه لبخند سکسی زد و لبشو گاز گرفت.
گفت:اووف.یعنی همه اینا را باید تحمل کنم.
گفتم:تحمل نکن.با تمام وجود لذت ببر.
گفت:با این چیزایی که گفتی.خود چی…؟
گفتم:خودم چی…!!!
گفت:خب من خودمو کنترل کردم تو چی.مگه تو دل نداری.یعنی میخوای بگی.تو اصلا تحریک نمیشی.
گفتم:ما مردها یه چراغ قرمز داریم که وقتی حشری بشیم روشن میشه و بوق هم میزنه.آبرومونو همه جا میبره.
زد زیر خنده گفت:یعنی چی.
(میدونست منظورم چیه.فقط میخواست به زبون بیارم)
گفتم:ما پسر ها وقتی حشری بشیم.کیرمون شق میشه.الان هم که میبینی.انگار نه انگار.خوابه خوابه.خیالت راحت.نگران من نباش.
بازم زد زیر خنده و گفت:خیلی دیوونه ای به خدا.نمیدونم من داداش بامزه ای مثل تو نداشتم باید چیکار میکردم.
گفت:خب یه کاری کن.
گفتم چی؟
گفت حالا که من شورت و سوتینمو در میارم.تو هم شورتتو در بیار ببینم واقعا خوابه یا نه.
بدون اینکه چیزی بگم.شورتمو کشیدم پایین.برق از سرش پرید.
گفتبی بی خیال بابا با جنبه خخخخ…نه…واقعا خوابه خوابه…نظرم در مورد دخترا عوض شد.
گفتم:چطور؟
گفت:بیچار اونا چه حالی میشن.کیرت الان خوابه انقدر بزرگه.شق بشه چی میشه…(بازم زدیم زیر خنده)
دوباره دراز کشید چشم بند را گذاشت و گفت:من آماده ام.
دستمو بردم و از بغل شورتشو گرفتم و آروم کشیدم پایین.اون تیکه پارچه وقتی کنار رفت.بوی ترشحات کوسش به مشامم رسید.همون بویی که ما مردها عاشقشیم.اما اصلا برام جذاب نبود.انگار که خورده باشه تو ذوقم…اون چیزی که انتظار داشتم نبود.شاید فکر میکردم که کوس خواهرم باید شبیه پورن استارها باشه…خخخ ولی خواهرمم مثل زنهای دیگه بود.مثل دوست دخترهام…صاف و تمیز اما کمی تیره.لبهاش تیره تر بود و برجسته که نشون میداد مطعلق به یه زن بالغه که تجربه سکس هم داشته..بعدا از زبون خودش شنیدم که بعد از طلاق به شدت نیاز جنسی داشته و هر هفته سه بار خودارضایی میکرده.شاید باورتون نشه اما با دیدن کوسش.اون یه ذره شهوتی هم که داشتم پرید.نمیدونم چرا تحریکم نکرد.جذابیتی برام نداشت.برام عجیب بود که چرا من اینطوری شدم.من که این همه کوس خواهرمو در بهترین حالت تصور کرده بودم و فکر میکردم اگر اولین بار ببینمش بدون اینکه بهش دست بزنم ارضا میشم.چرا اینطور شدم.گیج شده بودم./
توی همین فکرا بودم که سمیه چشم بندش را باز کرد و گفت:بهرام…!!!
گفتم:جان…
گفت:به چی فکر میکنی…؟
گفتم:هیچی….یکم خسته شدم.فکر نمیکردم انقدر سخت باشه…خخخ
گفت:میخوای ادامه ندیم…؟!
گفتم:نه…نه…ما که تا اینجا اومدیم.تا آخرش هستم باهات.
گفت:مرسی داداشی.قربونت برم.
یهو دستمو گرفت.گفت:یه چیزی بگم…؟!
گفتم:بگو…
گفت:ببین.من مدتهاست که دست هیچ مردی بهم نخورده.از آخرین باری که این اتفاق افتاد خاطره بدی دارم.اما دیگه خیلی وقته که به آرامش رسیدم.الان بدنم آماده و مستعد سکسه.ازت یه خواهش دارم…
گفتم:خب…بگو عزیزم.
گفت:اگه به جایی رسیدی که من حالم بد شد.تو توجه نکن و کارتو انجام بده.
گفتم:منظورت چیه…؟
چشم بند را دوباره گذاشت روی چشمش و روشو برگردون اونطرف و با حالت خجالتی گفت:منظورم اینه…اینه…اینه که.اگه به مرحله ای رسیدیم که من ازت خواستم که…که…
گفتم:دیوونه چرا خودتو رها نمیکنی…حرفتو بزن.راحت باش.
آب دهنشو قورت داد و یه نفس عمیق کشید.با صدای لرزون که لبریز از شهوت بود.گفت:اگه بهت گفتم که منو بکن.اگه گفتم منو…اصلا هرچی گفتم.تو اهمیت نده و فقط ماساژت را انجام بده.
یه لحظه احساس بدی بهم دست داد.با خودم گفتم:آخرش که چی؟ اگه خودم نتونستم جلوی خودمو بگیرم چی…؟
اگه نتونستم با دستم ارضاش کنم چی!!!اونوقت خواهرم بیشتر اذیت میشه….یه لحظه تردید کردم که ادامه بدم یا نه.
بازم صدای سمیه منو از فکر بیرون کشید.
گفت:بهرام…
گفتم:جا…جانم
گفت:یه چیز دیگه هم میگم و دیگه بقیه اش را میسپارم به دستهای مردونه خودت.
گفتم:بگو جانم.
گفت:راستشو بخوای.از اون روز که اون مقاله را خوندیم در مورد تاثیر ماساژ به روی تناسب اندام.همش به این فکر میکردم که واقعا این کار چقدر میتونه تاثیر داشته باشه.اینکه ارزشش را داره.؟ اما الان که اینجا و با این وضعیت زیر دست تو خوابیدم و خودمو برای هر چیزی آماده کردم.میدونم که چی میخوام….میخوام که از این ماساژ لذت ببرم تا اینکه به فکر تناسب اندامم باشم.پس میخوام با خیال راحت کارت را بکنی.
گفتم:چشم آبجی جونم.قول میدم تمام تلاشمو بکنم تا راضی باشی.
دیگه خجالتش ریخت.با عشوه لباشو گاز گرفت و گفت:مرسیییی گلم.
چند تا نفس عمیق کشیدم و دوباره رفتم سراغ شورتش که تا نصفه در اومده بود.
وقتی داشتم شورتشو درمیاوردم متوجه شدم که شورتش حسابی خیسه..یه لحظه به صورتش نگاه کردم.چونه اش داشت میلرزید…استرس داشت.استرس همراه شهوت….ولی شهوت داشت غلبه میکرد….
خواهرم کاملا حشری شده بود شروع کردم با دست مالیدن کونش دستم آروم بین پاهاش کشیدم یکباره سمیه یه جیغ بلند زد از خواب پریدم توی یه اتاق بودم چشام بسته بود روی یه تخت دراز کشیده بودم. سرم خیلی درد داشت مثل اینکه همه اینها یه خواب بود دستهامو به تخت بسته بودن ترسیده بودم شروع کردم به داد زدن یکی نزدیکم شد محکم یه سیلی به گوشم زد بینی ام رو با دستش گرفت نمیتونستم نفس بکشم کیرشو توی دهنم گذاشت به عربی حرف میزد شروع کردم به ساک زدن براش کیرش خیلی بزرگ بود یکمی که براش ساک زدم هلم داد به سمت تخت، سرم محکم خرد روی بالشت پاهامو با دستاش گرفت یکم تف در سوراخ کونم زد یکمی هم با کیرم بازی کرد. کیرشو در سوراخ کونم گذاشت و با فشار یکبار کردش داخل، خیلی درد داشت و شروع به تلمبه زدن کرد یه ربع طول کشید تا آبش اومد. آبشو توی کونم احساس کردم خیلی دردناک بود. چند لحظه بعد یکی بند طناب دستها و پاهام رو باز کرد چشم بندم رو باز کردم خیلی درد داشتم کم کم داشت یادم میومد خیلی مست کرده بودم و بعدها که از سعید پرسیدم بهم گفت که اون شب بعد از اینکه با هم به دیسکو رفتیم من زیاد مست کرده بودم و اونجا رو بهم ریختم و سعید یکی از دوستانش رو همراه من فرستاده تا منو به خونه ببره و اونم وقتی دیده من بیهوش شدم منو به تخت بسته و ازم سواستفاده کرده و بهم تجاوز کرده. و من تمام این مدت رو خواب میدیم. آره من یه جقی ترد شده ام و همیشه تو کف کون خواهرم سمیه بودم اما اون بهم پا نمیداد و من کارم شده بود از روی عکسش جق زدن. رفتم در دستشویی رو باز کردم روی دستشویی فرنگی نشستم و کونمو شستم. و از روی عکس خواهرم که روی دیوار دستشویی چسبونده بودم یه جق حسابی زدم و به تختم برگشتم و خوابیدم به امید اینکه دوباره خواب خواهرم رو ببینم.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید