این داستان تقدیم به شما
سلام
ممد هستم از یاسوج ۲۰سالمه قدم هم۱۸۶ هستش اینجور که میگن قیافم هم بد نیست دختر خاله ی من اسمش نداس خونشون شیرازه هر چند وقت یه بار میومدن خونمون میموندن این ندا هم سن من بود خواهر بزرگترش عروسی کرده بود و یه برادر و خواهر کوچیکتر داشت . البته اینم بگم من و ندا مدتی بود با هم بودیم و دستمالی های زیادی داشتیم این سری میخواستیم بیشتر پیش بریم شوهر خالم بعد از رسوندن خالم اینا برگشت به شیراز برای یه سری کارها که داشت شب اول کاری نتونستیم بکنیم شب دوم هی خلوت که میشد میمالیدم بهش تا نگو خانوم حشری شده شرتشو خیس کرده بعد چون خونه یکم به خاطر وسایل های مغازه ی بابام شلوغ شده بود بخاطر همین جا کم بود بعد خالم اینا تو اتاق اونطرفی خوابیدن ما هم اتاق اینطرفی جوری که من بالاسر بابام اینا خوابیده بودم ما تا ساعت ۱ داشتیم چت میکردیم و خانوم خیلی زده بود بالا بهش گفتم میای اینجا پیش من گفت که چطوری بیام میترسم مامانت یا بابات بیدار بشن گفتم که تو یواش بیا و اونطرف من بخواب زیر پتو
خلاصه دیدم یهویی اومد رفت زیر پتوم منم نفسام تند شده بود از ترس و هیجان بعدش بغلش کردم و داشتیم لب میگرفتیم یه دستم هم زیر سرش بود و کمرشو میمالوندم و این دستم هم رو ممش بود بعد سوتینشو دادم بالا با دوتا دستم میمالیدم و لباشو میخوردم بعدش هم گردنشو ممش رو خوردم بعد هی میمالیدم دستمو بردم رو شکمش خودش فهمید که میخوام کسشو بمالم شرت و شلوارشو داد پایین کمی منم با دست چپ ممشو میمالوندم با دست راستم کسشو میمالیدم انقدر خیس کرده بود خودشو بعد لباشم میخوردم یه ربع تو همین وضعیت بودیم که دیدم داره دستمو به کسش فشار میده تا نگو خانوم ارضا شد بعد به پشت برگردوندمش کیرمو گذاشتم لای پاش انقدر خیس بود که نیاز به چیزی نداشت بعد از ۱۰ دیقه هی سر کیرمو با دست میگرفت و منم عقب جلو میکردم که ابم اومد و ریختم تو شرتش بعد شرت و شلوارش کشید بالا سوتینشم اورد پایین و رفت صبح که بیدار شدیم هی تو چشم هم نگا میکردیم و میخندیدیم عصرش هم شوهر خالم اومد و برگشتن حالا دوباره منتظرم که چندروز دیگه بیان اگه دوباره شد حال کنیم مینویسم براتون
نوشته: مملی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید