این داستان تقدیم به شما

اسم من امیرعلیه و آمل زندگی می‌کنم، اون زمان 16 سالم بود و عروسیه یکی از اقوام پدریم بود به جز ما عمم و عموهام دعوت بودن
من یه دختر عمو دارم که اسمش لادن و من اون موقع خیلی روش کراش داشتم و می‌خواستم اولین دوست دخترم باشه
برای همین کلی برنامه ریزی کردم که چه چطوری شب عروسی بهش نزدیکتر بشم
یه پسرعمه دارم که خیلی باهاش صمیمیم اسمش مهران و چند سالی ازم بزرگتره
باهاش صحبت کردم اونم راهنماییم کرد و قول داد کمکم کنه
 
جایی که بهش دعوت بودیم یه تالار رستوران تو جاده‌ی هراز و چسبیده به جنگل بود در واقع از انتها ی پارکینگش که پشت رستوران بود جنگل شروع می‌شد.
شب عروسی از اونجایی که قسمت مردونه و زنونه جدا بود زیاد فرصت نشد ببینمش ولی بهم sms می‌دادیم و با هم صحبت می‌کردیم
منتظر بودم تا آخرشب مردونه و زنونه قاطی شه تا بتونم ببینمش
اون زمان تازه یاد گرفته بودم پشت فرمون بشینم طبیعتاً زیاد وارد نبودم ولی برای این که تو اون سن یه خودی نشون بدم کافی بود
پسرعمم یه نصف شیشه ودکا با سوییچ ماشینش که یه مزدا تریه سفید با شیشه‌های دودی بود و بهم داد و گفت وقتی عروسی مختلط شد ببرش پشت پارکینگ و باهاش خلوت کن ببین چی پیش میاد، منم از خدا خواسته قبول کردم.
 
بالاخره آخر شب شد و عروسی مختلط شد اکثر مهمونا رفته بودن و فقط فامیلای نزدیک و خودمونی مونده بودن
از قبل با لادن هماهنگ کرده بودم که وقتی عروسی مختلط شد بیاد سمت پارکینگ
با ماشین اومدم دم ورودیه پارکینگ منتظر شدم بعد یکی دو دقیقه لادن اومد بود خیلی خوشگل شده بود
سوارش کردم و راه افتادیم تا رسیدیم پشت پارکینگ

 
ماشینو زیر یه درخت طوری که کمتر دید داشته باشه پارک کردم دو سه تا ماشین دیگه هم اونجا بود
هر دومون خیلی خجالت می‌کشیدیم از وقتی سوارش کردم تا اون موقع زیاد حرف نزده بودیم راستش استرس گرفته بودم و نمی‌دونستم چه جوری سر صحبت باز کنم
کم‌کم یخمون باز شد و به لادن گفتم که تو ماشین ودکا دارم و پیشنهاد دادم یکم بخوریم تا شنگول بشیم و بعدش بریم برقصیم
بعد این که سه چهار تا پیک خوردیم سرمون گرم شد تقریباً نیم ساعتی گذشته بود که پسر عموی پدرم بهنام اومد کنار یکی از ماشینا ایستاد و داشت با تلفن صحبت می‌کرد منو لادن یکم ترسیدیم چون نمی‌خواستیم کسی اونجا باهم ببینتمون انتظار نداشتیم کسی از فامیل سروکلش همچین جای خلوتی پیدا شه ولی چون شیشه دودی بود خیالمون راحت بود که نمی‌تونه مارو ببینه
ده دقیقه‌ای گذشت تو این مدت بهنام یه نخ سیگار کشید و همینطور کنار ماشین ایستاده بود
دیدیم یه نفر داره میره سمت بهنام که هر دوتا از دیدنش جا خوردیم
مامانم بود!
 
یه کت دامن آبی با یه کفش پاشنه بلند پوشیده بود و در حالی که شالشو انداخته بود رو گردنش با عجله رفت سمت بهنام
هنوز نفهمیده بودیم قضیه از چه قرار که دیدیم بهنام شروع کرد به بوسیدن مامان
مامان یه لحظه جلوی بهنام گرفت‌ و دوروبر و نگاه کرد ظاهراً می‌خواست خیالش راحت شه که کسی نیست بعد دوباره شروع کردن به لب گرفتن
من و لادن ‌از خجالت نه می‌تونستیم حرف بزنیم نه به همدیگه نگاه کنیم

 
قلبم داشت می‌اومد تو‌ دهنم برام خیلی خجالت‌آور بود که همچنین صحنه‌ای رو‌ کنار دختری که ازش خوشم میاد ببینم
بهنام زیپ شلوارشو پایین کشید و کیرشو دراورد همینطور که به ماشین تکیه داد بود مامان جلوش نشست و براش ساک می‌زد
بعد یکی دو دقیقه مامان بلند شد و با کمک بهنام دامنشو داد بالا و روبه کاپوت ماشین خم شد و بهش تکیه داد بعد بهنام شروع کرد به گاییدن مامان
خشکم زده بود، هیچ جوره همچین چیزی تو کلم نمی‌رفت
آخه مادرم نه زن شیطونی بود نه مشکلی با پدرم داشت که بخواد بهش خیانت کنه

خیلی دل و جرات می‌خواد که تو این شرایط سکس کنی موندم چقدر حشری بودن که اینکارو کردن
حدود یه ربع سکس کردن که تلمبه زدنای بهنام محکم‌تر و سریع‌تر شد، داشت ارضا میشد چند ثانیه بعد یکدفعه وایستاد و کمر مامان محکم گرفت خودشو بهش چسبوند
ارضا شده بود و ظاهراً آبشم ریخته بود تو کس مامان
بعد اون مامان سریع لباساشو مرتب کرد و رفت سمت تالار
ولی بهنام ایستاد و بعد اینکه یه نخ سیگار دیگه کشید رفت سمت تالار
 
نمی دوستم چی به لادن بگم بهش خیره شده بودم که لادن یهو منو بوسید و سعی کرد آرومم کنه
یکم جا خوردم ولی حالم خیلی بهتر شد، اون شب لادن بهم قول داد به کسی چیزی نمیگه
سر قولی که دادم موند هیچکس چیزی از اون اتفاق نفهمید و هیچ حرف و حدیثی هم پخش نشد
 
زمان زیادی ذهنم درگیر این بود که قبل اون شب چه مدت با بهنام رابطه داشته یا با افرادی دیگه ای سکس کرده یا نه خیلی حواسم بهش بود که سر از کارش در بیام ولی متوجه چیزی ازش نشدم
الان که نوشتن این متن و تمام کردم و دارم برای سایت می‌فرستم حس بهتری دارم بالاخره ذهنم خالی شده
دوستان اگه خوب نشده شرمنده چون صرفاً یه خاطره که ذهنم و درگیر کرده بود نوشتم.

 
 
نوشته: امیرعلی تنکابنی  اصل ولوله کن

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *