این داستان تقدیم به شما

اسمم مهدی هستش و دانشجوی مهندسی اهل یکی از شهرهای مرکزی ایران. یه راست میرم سراصل مطلب… این اتفاق که تو بهار امسال (97) ناخواسته اومده جلو چشمم رو هرگز نمیتونم فراموش کنم.
اسم مامانم راضیه هستش و الان هم 41 سالشه. از مشخصات مامانم بگم که واقعا سفید یکدست و کون بزرگ و بسیار ژله ای و نرمی داره. با اینکه اغلب جلو نامحرمای فامیل چادر گل گلی سر میکنه ولی کونش بدجور بالا پایین میره. صورت عروسکی و خوشکلی داره و به سنش نمیاد که 41سالش باشه. بیشتر 30 ساله نظر میاد .
از اونجایی که خودم تو سایتای پورن خیلی فیلمای کس و کون دادن مامانها و مخفیانه دید زدن پسره از سکس مامانشون با یه مرد غریبه یا دوس پسرشون دیده بودم فکرشم نمیکردم که خودم هم برام اتفاق بیفته.الان که دارم مینویسم یاد اون صحنه ها بدجور کیرمو سفت کرده…

سرتونو درد نیارم ، یه روز 5شنبه بود که از دانشگاه برمیگشتم ، مامان راضی به موبایلم زنگ زد که مهدی جون امروز نرو خونه ی خودمون مستقیم بیا خونه مامان بزرگ اینا که ظهر ناهار همه اونجاییم و خاله ها هم هستن. خلاصه من هم اونروز کمی سر درد شده بودم بخاطر فشار سه چهار روز پشت سرهم کلاسهای فشرده دنبال یه جای آروم و ساکت میگشتم که فقط 3-4 ساعت بخوابم.
القصه ، ساعت یک رسیدم خونه مامان بزرگ اینام وقتی رفتم تو مامانم اومد جلو در ورودی استقبالم که دیدم تازه از حموم مامان بزرگم اینا اومده بود بیرون یه حوله دور سرش پیچیده بود و یه تاپ مشکی رنگ که تا بالای چاک سینش کمی پیدا بود با یه ساپورت مشکی تنگ تنگ پا کرده بود بطوری که پوست سفید کونش از تار و پود ساپورتش معلوم بود که یه لحظه خودمم حشرم تکون خورد. معلوم بود شورت پاش نیست. حالا چرا نمیدونم.
مامان برام شربت آبلیمو آورد و منم لباس راحتی پوشیدم و نشستم روی مبل که اومد بهم گفت چرا شلوارت اینا درآوردی مگه تو نمیری مراسمِ سر خاک ؟ (ساعت چهار و نیم اونروز مراسم روضه خوانی سر قبر زن عموی مامانم بود که سه روز پیش فوت کرده بود)

گفتم اصلن …. اینقدر داغون و خستم که پولمم بدن نمیرم…. یه لحظه تو چشاش نیگا کردم فهمیدم توش وا رفت و کمی گرفته شد و گفت ای پسر خوددار …. زشته مامان جون .
گفتم ول کن این حرفارو … خدابیامرزه زنعمو … خوبه؟ خدا هم همینو میخاد
خلاصه رفت تو آشپزخونه که نیگام دوباره افتاد روی کونش که بدجور مثل دو تا توپ بسکتبال جولان میداد. اووووف….
دایی حسینم که 25 ساله و مجرده تو اتاق اونوری داشت موبایل بازی میکرد.
آرش پسر خاله مرضیه م که دوازده سالی داره داشت کنار دایی حسین با پاسورش ور میرفت. سلامی بهشون کردمو و اومدم تو هال روی مبل نشستم.
خاله مرضیه و خاله انسیه ام هم تو آشپزخونه با مامانم داشتن خنده میکردن و سالاد و ناهار رو آماده میکردن . مامان بزرگم هم داشت نمازشو میخوند. بابابزرگمم خواب بود.
شوهر خاله مرضیه ام که همیشه تا 7 بعداز ظهر سر کاربود همیشه اون موقعها میومد خونه و ناهار رو تنهایی میخورد.
احوال بابام رو از مامان پرسیدم گفت زنگ زده ناهار رو تو شرکت میخوره و ساعت چهار گفته میاد دنبال ما و گفته آماده باشین که همون دم در بوق که زد سریع بیاین سوار بشین و بریم مراسم.
حدود ساعت دو و نیم بود که عمو رشید (شوهر خاله انسیه ام هستش که بهش میگفتیم عمو رشید) زنگ خونه رو زد.خاله انسیه م با سرعت اومد آیفون درو که بغل در آشپزخونه بود زد درو باز کرد و بعدشم در هال رو باز کرد و وقتی دید عمو رشیده گفت : سلام خوبین ؟…. یه خوش و بشی کرد و عمو رشید هم اومد تا نزدیکش و حال و احوالی کرد بعد خالم که رفت عمو رشید اومد مبل بغلی من و قبل نشستن منم بلند شدم و دست دادم و حال واحوال کردم. ادکلن خوش بویی زده بود و معلوم بود از حموم درومده و اومده اینجا. مرد خوش صورت و اجتماعی ولی تو داری بود.. کارش فروش لوازم یدکی ماشین بود که با داداش شریک بودن. . 45 سالی داشت و قد نسبتا بلندی داشت و هیکلش مثل بروسلی بود. میگفت چند سالی ورزش جودو کار میکرده و الانم گاه گداری میره باشگاه.

تو همین حین خاله انسیه م (همسر عمو رشید) برا من و عمو رشید چایی آورد و نشست کنار شوهرشو و بعد احوالپرسی و خنده بازی ازش پرسید شما میرین سر خاک ؟ اونم گفت کار واجبی برام پیش اومده که باید ساعت چار ونیم سریع برم. اگه زود تموم شد از اونور میام.شما بچه رو بردار و با دایی حسین و بابات اینا برین.
از خاله انسیه م بگم که 38 سالشه و خوشگل و کمی لاغرتر از مامان منه و کون خوب و بزرگی داره ولی سبزه و پوست سفتی داره. بعد یه خورده حرف زدن خاله انسیه رفت تو آشپزخونه. یه ده دقیقه بعد مامانم با یه ظرف میوه و بشقاب و کارد اومد سمت ما و بشقاب گذاشت جلو من و عمو رشید و بعد میوه تعارف عمو رشید کرد و اونم برداشت و بعد در حالیکه کونشو نیم رخ چرخوند سمت عمو رشید و کمی بیش از حد خم شد میوه به من تعارف کرد و رفت. یه لحظه زیر چشمی دیدم که عمو رشید نیگاشو زوم کرده رو کون مامانم .
سر سفره هم مامانم طوری نشسته بود که درست روبروی عمو رشید بود و کاملا روشو باز گذاشته بود.نمیدونم از عمد بود یا نه ولی در کل مامان و خاله هام تو خونواده باباش اینا جلو باجناقها زیاد روی تنگی نمیگرفتن.
خلاصه ساعت سه و نیم بود که داییم با ماشینشون دو تا خاله هام و مامان بزرگ و بابا بزرگمو سوار شدن و آرش پسر خالمم به زور چاپوندن جلو ماشین و رفتن . مامانم تو اتاق بود و منتظر اومدن بابام بود و آماده شده بود .
تو همین حین که من و عمو رشید نشسته بودیم عمو رشید گفت آقا مهدی قیلون میکشی چاق کنم؟ من یه ساعتی وقت دارم و باید برم. هوس قیلون کردم . منم گفتم قیلون دوس ندارم . خودش رفت تو اتاق داییم دم و دستگا قیلون داییمو که توی یه کیسه برنجهای هندی بود آورد تو هال و رفت تو آشپزخونه و زغال گذاشت رو گاز و خلاصه بعد ده دقیقه ای قیلونو رو پا کرد. وقتی شروع کرد که بکشه مامانم از تو اتاق آماده شده بود و اومد بیرون اومد روبرومون نشست. تو همین لحظه موبایل مامان زنگ خورد که بابام بود و گفت نمیتونم بیام ماشین تو راه خراب شده و حدود دو ساعتی طول میکشه .
من بلند شدم و تو دلم خدا رو شکر کردم که ماشین خراب شده گفتم من میرم بخوابم رفتم تو تخت داییم دراز کشیدم.

عمو رشید که داشت قیلون میکشید خدافظیمو جواب داد و مامانم گفت لااقل آماده شو و بخواب که اگه احیانا بابات زودی اومد بتونیم برسیم مراسم. منم محلش نذاشتمو رفتم.
حدود بیست دقیقه ای شده بود که من هنوز نیمه خواب بودمو و چشام رویهم رفته بود و هنوز ذهنم تو این فکر بود که بابام یهو زودتر میرسه که یهو مامانم اومد تو اتاقو با یه لحن نیمه آرومی خیلی نرم گفت : مهدی جون…
(منم فکر کردم بهتره جوابشو ندم که شاید ولم کنه بره . چون خیال کردم میخاد بلندم کنه که آماده بشم)
بعد حدودن 30 ثانیه ای که گذشت چشمو آروم نیمه باز کردم دیدم درب اتاقو تا آستانه بسته شدن پیش کرده و رفته.
بعد یه چند دقیقه ای خیلی آروم از جام بلند شدم رفتم سمت در و خیلی خیلی آروم کمی لای درو باز کردم تا ببینم مامانم چی شد که چی میدیدم. تقریبا فاصله 6 متری من و عمو رشید که داشت با مامانم که روبروش و نزدیکش نشسته بود و داشت اونم قیلون میکشید در حالیکه شیلنگ قیلون تو دست عمو رشید بود و گذاشته بود تو دهن مامانم و مامانم داشت پُک میزد. چون نیم رخشون طرف من بود متوجه من نمیشدن. بعد که دودشو میخاست بده بیرون دیدم عمو رشید صورتشو کاملن نزدیک لب مامانم آورد و مامانم دودشو پف کرد تو صورت اون و عمو رشید خنده ی مستانه ای کرد واز مامانم تشکر کرد.
دو سه باری همین کارو تکرار کردن و داشتن پچ پچ میکردن که نمیفهمیدم چی میگن. بعد یهو عمو رشید کُپ مامانمو گرفت و فشار داد و از دور بوس فرستاد براش. واااای عمو رشید داشت با مامانم لاس میزد. یه لحظه به غیرتم برخورد و ناراحت شدم. ولی از درون مغزم یاد فیلمای سوپر سکس مخفیانه مامانها با مردای غریبه افتادم گفتم بذارم ببینم ادامه ماجرا چی میشه.
همینجور لاس زدنو و ارسال بوس ادامه داشت که یهو عمو رشید در حالیکه دهنشو باز گذاشته بود و صورتشو آورده بود سمت لب مامانم اونم دود قیلونو کرد تو دهن عمو رشید . کیرم سیخ سیخ شد. ولی بازم غیرت داشت عذابم میداد.
تو همین حین عمو رشید بلند شد و رفت به سمت درب حال فکر کردم داره میره بیرون دنبال کارخودش. منم سریع پریدم تو رختخواب اول فکر کردم منو دیدن . ولی من خودمو زدم به خواب که مامان راضی اومد تو اتاق و باز آروم منو صدا کرد و به خیال خودش فکر کرد من خواب عمیق رفتم .
دوباره همون درو پیش کرد و رفت . باز من یه چند دقیقه ای تکون نخوردم و دوباره آروم بلند شدم رفتم سمت درو لای درو که باز کردم دیدم قیلون هستو جفتشون نیستن. بازم خیال کردم مامانم رفته دسشویی یا تو اون اتاق روبرویی و لاس زدن اونا تموم شده.
ولی بازم تو شک بودم و به بهونه رفتن دسشویی رفتم بیرون و رفتم سمت دسشویی دیدم مامانم نه تو آشپزخونه هستو نه تو اتاق و درب حموم هم که از بیرون بسته بود . دیگه مطمعن شدم این دو تا یه جایی رفتن.
اول کلید دوربین آیفون رو زدم و از تو مونیتورش بیرون کوچه رو نیگا کردم دیدم ماشین پژو پارس عمو رشید هنوز هستش و از تو آیفون پیداس.
با خودم گفتم حتمن رفتن طبقه بالا منزل . که یهو یادم افتاد که دست اجاره نشینه و نمیتونن برن اونجا ولی بازم رفتم بالا دیدم سر و صدای بچه مستاجر و مامانش میاد . سریع اومدم پایین و تنها جایی که مونده بود زیرزمین خونه بود. آخه خونه های بالای سی سال ساخت فقط زیرزمین جهت گذاشتن اثاثیه های اضافی منزل بود و مسکونی نمیساختن. رفتم دم در ورودی خونه که زیر پله هایی که میرفت طبقه بالا درب ورودی زیر زمین بود……
اووووووف دیدم بههههله درب از تو بسته شده . چراغشم روشن بود . آخه در آهنی داشت که شیشه خورده بود و نور چراغو میداد بیرون.
خیلی میخاستم ببینم دارن چیکار میکنن. لب میگیرن ؟ سکس میکنن ؟ حال سرپایی ؟ از کس یا ساک میزنه مامانم برا عمو رشید؟ داشتم به خودم میپیچیدم که جرقه ای زد به مغزم.
یادم افتاد که زیرزمین یه پنجره داره که تو حیاط خونه باز میشه . سریع پریدم تو حیاط با پای برهنه پاورچین پاورچین رفتم سمت پنجره که طولش حدود یک متر در ارتفاع یا بهتر بگم عرض 20 سانت بود. پنجره توری فلزی یا همون فنس داشت و در پنجره را بابابزرگم باز گذاشته بود برای اینکه هوا داخل زیرزمین دَم نکنه. خیلی آروم رو زانو خم شدم و بطوریکه با خودم گفتم شاید نگاهشون سمت پنجره باشه و یهو منو نبینن خیلی آروم صورتمو آوردم سمت درب پنجره . چون چراغو روشن گذاشته بودن کاملن واضح بود.
ای وایییییی باورش برام سخت سخت بود که داشتم میدیدم یه لحظه داغ داغ شدم و فشارم رفت بالا،

مامانم مانتو و چادر مشکیشو کاملن در آورده بود و داشت برا عمو رشید ساک میزد. تقریبا تو زاویه 45 درجه بودن و حواسشون به پنجره نبود. با خودم حدس زدم که اینا از قبل برنامه ریزی کرده بودن . مامانم تو خونه مامان بزرگ بره حموم و… خلاصه مطمعن شدم قبلنا عمو رشید رو مامانم کار کرده بوده ومخشو زده بوده وگرنه به این راحتی مامانم جور نمیشد که برن تو زیر زمین و سکس و …
مامانم کیر عمو رشید با دست راستش گرفته بود تو مشت و سرشو گرفته بود بالا و داشت انتهای رگ زیر کیرو میمکید و یه چیزی میگفت که من صداشو نمیفهمیدم. احتمالا داشت قربون صدقه کیره میرفت.
از کیر عمو رشید بگم که دراز بود حدود 20 سانتی میشد ولی کلفت نبود. حالت موز شکل هم داشت. واااای مامانم داشت اونو میلیسید و میمکید و تا نصفه میکردش تو دهن و اُق میزد. عمو رشید دو تا دستای ستبرشو گذاشته بود دو طرف سر مامانم و بطرف داخل کیرش هی فشار میداد و لبخند شهوت انگیزی میکرد و یه چیزی میگفت که نمیشد متوجه شد.
بعد عمو رشید زیر کتفای مامانمو گرفت و بلندش کرد و یه لب اساسی ازش گرفت و برش گردوند و یه میزی اونجا بود که دستای مامانمو گذاشت روی میز و کامل 90 درجه مامانمو خم کرد طوریکه کون ستبر مامانم اومد سمت صورت عمو رشید که زانو زده بود و دستاشو کرد تو ساپورت مامانمو و یه ضرب کشید پایین . مامانم شرت پاش نبود .
وای برای اولین بار کون مامانو لخت میدیدم. عجیب بزرگ و گوشتی بود . البته چون نور لامپ زرد بود از اون لامپ 40 واتای قدیمی. سفیدی کون به چشم نمیومد. خیلی دلهره داشتم منو ببینن . چون اگه یه 10 درجه ای چشمشمون مینداختن سمت پنچره میدیدنم. ولی من چون شهوت سراسر وجودمو گرفته بود ترس نداشتم.
هی یه چیزایی هم هر دو میگفتن که من صداشونو نمیفهمیدم فقط تُن صداشون میومد. احتمالا مامانم ازش میخاست زود تموم کنه.
عمو رشید اول زبونشو از زیر کون لای قاچ میکشید میاورد تا بالای چاک کون و هی میلیسید و بوسش میکرد چند بار اینو تکرار کرد بعد کم کم دو تا دستاشو کرد لا تپل های کون ژله ای و لاشو وا کرد و کل صورتشو کرد لای کون . قشنگ صورتشو تا نزدیکای گوشش لای کون بود. باورم نمیشد کون مامان اینقدر عمق داشته باشه. عجب صحنه ای بود . جفتشون تکون نمیخوردن و و مثل برق گرفته ها ثابت بودن. یعنی مطمعنم عمو رشید داشت کل انرژی تو وجود یک زن اونم از جنس مامانمو به خودش تزریق میکرد. درست مثل علامت باطری موبایل که میزنی تو شارژ و هی فلش بالا پایین میره یعنی داره شارژ میشه. عمو رشید هم معلوم بود داره شارژ میشه. هیچ تکونی نمیخوردن . بعد چند دقیقه عمو رشید صورتشو بالا پایین میکرد و بعدم شروع به زبون زدن در سوراخ کون کرد.
بعد هم هی تپلای درشت و نرم مامانو دندون میگرفت . دیگه نمیدونست با این کون ناب چیکار کنه . دلهره هم داشتن . هم حیفش میومد تموم کنه. بالاخره مامانم خودش یه خورده کشید کنار و صورت عمو رشیدو از کونش دور کرد . عمو رشید هم بلند شد و همون ایستاده کیرشو از عقب داد تو کس مامانم و هی تلمبه میزد. که مامانم یهو آخی گفت که قشنگ فهمیدم که ارضا شده. آخه کیره هم دراز بود هم کامل کل کسشو پر میکرد . عمو رشید وقتی فهمید مامانم ارضا شده کیرشو رو سوراخ کون تنظیم کرد و یه تف جانانه انداخت و مامانم هی خودشو میکشید جلو که نره تو کونش ولی عمو بازوان مامانو گرفت که در نره و سرشو به هر صورتی بود کرد تو و تکون نمیخورد معلوم بود میخاست جا واکنه. بعد 30 ثانیه ای دوباره تف انداخت و هی زور میزد که بالاخره تونست یه ضرب نصفشو بده تو کون مامان راضی. تو همین حین منم که داشتم کیر سیخ شدمو که آورده بودم بیرون و میمالیدم یهو دستم در رفت و آبم پاشید رو زمین.

عمو رشید لبشو آورد سمت لب مامانم و آب دهان مامانمو میخاست که مامانم همکاری کرد و آب دهنشو کرد تو دهن عمو و عمو هم اون آبای دهان مامانمو انداخت رو دنباله کیر و با دستش همشو پخش بقیه کیرش کرد و دوباره با فشار فرو کرد و . خلاصه دو سوم کیر رفت تو و مامانم هی تکون میخورد معلوم بود دردش اومده. دیگه کیر لیز و روون شده بود و راحت در و تو میرفت و بعد از چند تا تلمبه صدای عمو رشید اومد که : آآآآآآآآآآخ ، آآآآآآآخ ، آآآآآخ . داشت آبش خالی میشد . همه آب کمرشو تو کون فوق سکسی مامانم تخلیه کاملِ کامل کرد . منتظر شد تا کیره کوچیک شد و خودش اومد بیرون. سریع شلوارشو پوشید و مامانم هم ساپورتشو کشید بالا و بعد هم رفت تو کار مانتو و شلوارش. منم سریع رفتم تو اتاقی که خوابیده بودم خودمو زدم به خواب که بعد سه چار دقیقه ای مامانم اومد داخل اتاق و منم ساعد دست چپم رو درحالیکه گذاشته بودم روی چشم و پیشونیم تا از زیر دستم خواستم یواشکی ببینم معلوم نشه ، چشامو کمی باز کردم دیدم رفته و هنوز به خیال خودش خوابم و از چیزی خبر ندارم. بعد الکی زنگ موبایلمو خودم تو تنظیماتش زدم که صدا کنه. بعد گوشی رو آوردم سمت گوشمو و گفتم : الو بفرمایین . چی؟ کریمی ؟ نه آقا اشتباه گرفتین. بلند بلند میگفتم که مامانم بفهمه من بیدار شدم یعنی.
خلاصه بلند شدم رفتم تو هال دیدم مامانم نشسته تو حال و الکی داره با گوشیش ور میره منم یعنی تازه خواب بیدارشده ام وپرسید کی بود گفتم اشتباهی گرفته بود یارو
اونم گفت هنوز بابات نیومده. منم گفتم عمو رشید کجاس ؟ رفته ؟ گفت : نمیدونم فکر کنم دسشوییه. یه حالتی از خشم و شهوت تو وجودم بود. نمیدونستم چیکار کنم. بعد مامانم گفت مهدی جونم چایی میخای برات بیارم . گفتم آره . بلند شد که بره دیدم کمی لنگ لنگ راه میره. گفتم مامان چرا میلنگی افتادی جایی؟ گفت نه عزیزم زانوم خورده به میز آشپزخونه. وقتی راه میرفت و کون گنده شو تو مانتو میدیدم مثل ژله داره تکون میخوره و آبهای عمو رشید هنوز توشه و داره با گوه های مامانم ترکیب میشه حس خاصی داشتم. پشت سرش رفتم تو آشپزخونه و نزدیکش که رسیدم فهمیدم بوی ادکلن عمو رشید هنوز ازش میاد . معلوم بود قبل اینکه من ببینمشون حسابی از رو مانتو و چادر همو فشردن و لب بازی کردن.
چایی رو برام ریخت و لحظه ای که اومدم ازش بگیرم دیدم دستش کمی میلرزه. معلوم بود ترسیده بود. ترس و لذت کس دادن و بی حسی بدنش دست به دست هم داده بود و زبونشو شل کرده بود.
تو همین حین عمو رشید هم از تو توالت اومد بیرون و تا منو دید جا خورد و پرسید :اِ مهدی جان بیدار شدی؟ و رفت که بشینه دیدم هنوز کیرش باد کرده از رو شلوار کمی معلوم بود. باز ازم پرسید مهدی آقا قیلون میکشی هنوز چاقه . گفتم نه اهلش نیستم.
صدا مامانم زد و گفت: راضیه خانم این قیلون دایی حسینو جمع میکنین؟ من دارم میرم عجله دارم. مامانمم گفت باشه رشید آقا .
بلند شد و دستی به من داد و گفت کاری با من نداری آقا مهدی؟ من عجله دارم . نیم نگاهی جلو شلوارش کردم دیدم بادش خوابیده. مامانم از تو آشپزخونه اومد بیرون و به عمو رشید گفت چیزی نمیخاین براتون بیارم؟ اونم با حسی از شهوت گفت : نه همه چیز خوردم و عالی بود.

بلند شد و یه نیگاهی از شهوت به مامانم کرد و گفت میخاین برسونمتون مراسم؟ مامانم گفت نه خیلی ممنون. عمو رشید که لبخندی از رضایت رو لبش بود ( آخه کونی که امروز اون کرده بود مطمعنم تا سالها مزه و لذت وصف ناشدنیشو از یاد نبره) دست منو فشار داد و خدافظی کرد و رفت.
هنوز مثل گیج و منگها بودم. خشم و شهوت و غیرت و . اصلن فکرم کار نمیکرد.
وقتی عمو رشید رفت مامانم مانتوشو درآورد رفت تو دستشویی . منم بلند شدم رفتم سمت دستشویی و گوشمو گذاشتم رو درب تا صدای خالی شدن آبهای عمو رشید از کون مامان راضی بفهمم.
اول مامان دو تا گوز بزرگی داد و بعدشم صدای پرررررررررت ،، پررررررت ، پرررت……که معلوم بود آبای عمو رشید خیلی زیاد بوده و داره میپاشه بیرون رو سنگ توالت.
رفتم دوباره روی تخت خوابیدم. مامان جندم هم اومد بغلم رو زمین یه پتو انداخت زیرش و خوابید رو اون. یه لحظه نیگام افتاد روی کون بزرگش که تازه گاییده شده بود و هوا کرده بود. دیدم مامان دیگه خوابه. هی نیگامو از روی اون کون بر نمیداشتم و صحنه هایی که دیده بودمو یاد میاوردم. کیر عمو رشید تا بیست دقیقه پیش این تو بوده . در و تو رفته. صورت عمو رشید لای این باسن بوده و تپلاشو گاز گرفته. دنیا آب توش خالی شده. با موبایلم یه عکسی ازش گرفتم. کم کم هم منم به خواب رفتم.
هفت هشت روزی گذشت و یک شب سر سفره شام با بابام و مامانم بودیم . بابام پیشنهاد یه مسافرت داد. منم میخواستم عکس العمل مامانمو تست کنم گفتم چطوره با عمو رشید و خاله انسیه اینا بریم شمال یه ویلا اجاره کنیم.
مامانم مثل برق گرفته ها سریع گفت: آره خیلی منم دلم میخاد برم مسافرت . پوسیدیم تو این شهر. خواهر اینا رو برداریمو و بریم. تو دلم گفتم آره جون خودت مامان جون که کون و کست هوس کیر عمو رشید کرده و همونجاها صد در صد یه جوری همه مونو میپیچونی و میری دوباره با عمو رشید و کونتو پر آب میکنی. همینم شد و رفتیم شهر نکا که از طرف کار بابام یه سوییت بهش داده بودن و نصفه های شب تو ماشین عمو رشید خبر بود که تعریف میکنم که چطوری مامانم با اون لبای گوشتیش آب عمو رشیدو قورت داد…
نوشته: مهدی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *