این داستان تقدیم به شما

سلام

اسم من احسان 22 سالمه از مامانم بگم که یک زن جا افتادست و اسمش ناهیده من از اون موقع ک یادم میاد همیشه تو کف مامانم بودم همیشه وقتی میرفت حموم دزدکی دیدش میزدم واقعا بدن عالی و محشری داره اون موقع ها ک بابام هنوز ازش جدا نشده بود یادمه ب مامانم میگفت شهره ک خواننده هست آخه قیافه کپیه اونه مشخصات ظاهری مامانم قد 170 وزن فک کنم 65 ولی سینه و کون قلمبه ای داره مامانم زیاد مذهبی نیس و داخل خونه همیشه لباسهای راحتی می پوشه و جلو اکثر مهمونا بدون روسریه و بیشتر با دامن میگرده و این خیلی از مردا فامیل رو حشری میکنه چون تنها زنیه ک داخل فامیل اینطوری تیپ میزنه
 
خب حالا برگردیم ی اصل مطلب ینی ده سال پیش ک من 15 سالم بود بابام بخاطر اینکه ماشینشو تازه عوض کرده بود قرار بود ب عموم اینا شیرینی بده و دعوتشون کرده بود خونمون عموم اینا اومدن اینم بگم محمدرضا ک پسر عمومه ب نوعی میشه گفت الان شوهر مامانمه ی پسر قد بلند و هیکلیه ک چهره ی خوبی هم داره و آرزوی خیلی از زنهاست و انقد کیرش بزرگه ک از داخل شلوارش معلومه خب برگردیم ی ادامه داستان
اونا اومدن خونمون و بابام تدارک جوجه دیده بود ولی چون گرم صحبت با عموم بود همه زحمات با مامانم بود زن عموم ک اصن حال نداشت و معلوم بود تازه پریود شده اصلا کمک نمی کرد بخاطر همین هم منو مامانم داشتیم جوجه هارو سیخ میکردیم ک ی دفعه ی حالت طعنه ی پسر عموم گفتم ک مفت خوری حال میده ن پاشو بیا کمک ک اونم خندید و اومد و گفت بزرگ کوچیک سرت نمیشه ن ک منم گفتم 3سال چیره زیادی نیس همین حین ک داشتم کار میکردم ی دفه نگاه عجیب پسر عموم ب روبروش نظرمو جلب کرد نگاشت دنبال کردم دیدم بببببله داره پاهای سفید مامانمو دید میزنه ک ی دفه حشری شدم چون همیشه دوست داشتم یکی غیر از بابام مامانمو بگاد اینم بگم دیگه خسته شده بودم سکس مامانمو با بابام رو هی دید بزنم و برام تکراری شده بود همین حین مامانم گفت دیگه درست کردنش با شما پسرا ببینم ازتون بر میاد ک ماهم گفتیم چشم و رفتیم سیخارو گذاشتیم رو منقل ولی من همش تو فکر سکس پسر عموم و مامانم بودم داشتم خیال بافی میکردم تصمیم گرفتم ب پسر عموم بگم دل و زدم ب دریا و بش گفتم:
محمد؟
بله
خوب دید میزدی ها
چیو
انکار نکن خودم دیدم ک داشتی پاها مامانمو دید میزدی هی کیرت تکون میخورد
ی دفه سرفه کرد ب پته پته افتاد ک ن مامانت مثه مامانم می مونه و ای حرفا
 
بش گفتم نترس اتفاقا خوشم اومد از نگاه کردنت ک هنوز حرفم تموم نشده بود گفت ینی چی گفتم ببین میخوام باهات صادق باشم من خودم خیلی وقته تو کف مامانمم دوس دارم ی غریبه سفت بکنش و جرش بده خب کی از تو بهتر هم آشنایی هم خوش هیکلی ی دفه ب زبون اومد و گفت
راستش احسان من خیلی از مامانت خوشم میاد ولی مجبورم دیدش بزنم چون مطمئنم اهل این حرفا نیس پس فقط باید بمونم تو کفش و جغ بزنم گفتم تا الان امتحان کردی؟ گفت چی؟؟ گفتم این ک اهل این حرفا نباشه؟! گفت ن ولی معلومه گفتم بزار بعد شام داخل اتاقم بت میگم ک چکار کنی شاید اهلش باشه ک اونم گفت باشه و سیگاری از رو منقل برداشتیم و رفتیم شام ،داشتیم شام می خوردیم ک ی دفه فکر این اومد تو سرم ک مامانم اهل مشروب خوردنی داخل مستی میشه ی کارایی کرد شام ک خوردیم با محمد رفتیم داخل اتاق و درو بستیم نشستیم رو تخت و من نقشمو گفتم بش اونم گفت ک خوبه ولی آخه چطوری با من مشروب بخوره گفتم اونم با من مهمونی تموم شد و عموم اینا رفتن ب پسر عموم گفتم گوش ب زنگ باش خبرت میکنم ک گفت باشه

 
دو ماه گذشت از اون ماجرا بابام مجبور شد برا اینکه یکی از فامیلامون ک خونش ون ی شهر دیگه بود و فوت شده بود بره اونجا ولی مامانم باهاش نرفت و موند خونه منم دیدم این بهترین فرصته رفتم ب مامانم گفتم ک شب محمد میاد پیش من اونم گفت باشه بیاد قدمش سر چشم منم رفتم ب محمد زنگ زدم ک آره امشب بهترین وقته و بش گفتم ی بطری عرق از کسی بگیره بیاد اونم گفت باشه ک ی دفه مامانم بم گفت قراره برا چی بیاد ک منم گفتم دلم براش تنگ شده گفت آره جون عمت پس جریان عرق چیه ک فهمیدم داشته گوش میداده ک منم گفتم مامان راستش تا الان نخوردم ولی خیلی دوس دارم برا ی بار هم ک شده بخورم اون اول ی مکثی کرد بعد گفت باشه ولی ب ی شرط گفتم چی گفت ک منم باهاتون بخورم و هواسم بتون باشه ک من با شنیدن این حرفش کلی ذوق کردم گفتم چ خوب محمد رضا ک اومد براش جریان رو گفتم ک اونم کلی ذوق کرد شیشه عرق هم ک داخل کولش گذاشته بود بعد مامانم اومد با هم احوالپرسی کردن بعد ب محمد گفت گرفتی محمد گفت چیو ک مامانم گفت عرق رو دیگه ک اونم کوله پشتیش رو نشون داد ک مامانم گفت بده بوش کنم ک ی وقت نکرده باشن پاچتون ک اونم داد و اول بوش کرد و بعد ی خورده مزش کرد و گفت بد نیس ولی انگار ی خورده قرص داره قاطیش

 
بعد مامانم گفت الان بخوریم یا بعد از شام ک محمد گفت الان بهتره بعد مامانم رفت و ی خورده خیار خورد کرد با سه تا لیوان اومد گفتم پس ببینید بخوریم بعد گفت بده من ساقیم ک پسر عموم ی دفه گفت به به ب اون عرق خوریی ک شما ساقیش باشی ک مامانم با ی عشوه گفت ببببله بعد پیکارو ریخت گفت ب سلامتی سه تامون ک دیدم دوباره پیک بعدی رو ریخت همینطوری ریخت تا پیک چهارم ک من گفتم دیگه نمیخورم بعد برا خودش و محمد ریخت تا رسیدن ب پیک هفتم مامانم رو ک دیدم گفتم ک مامان بشه مثله این ک خیلی خوردی بعد ب محمد چشمک زدم ک الان دیگه وقتشه ک اونم گرفت جریان رو بعد ب مامانم گفت راست میگه بسه مامانم گفت باشه ک محمد گفت اگه گفتید الان اگه گفتید چی خوبه ک مامانم گفت فقط رقص ک پسر عموم هم گفت دقیقا و بلند شدن رقصیدن در همین حین ک میرقصیدن منم داشتم نگاشون مامانم ی چیزی گفت ک اصلا انتظارشو نداشتیم ی دفه گفت محمد ی خواهشی ازت کنم محمد گفت جونم مامانم گفت منو بکن ک ی دفه محمد گفت چکار کنم مامانم ک معلوم بود مسته دوباره دیوانه وار گفت منو بکن منو جر بده من کیر میخوام اصلا انگار ن انگار ک من اونجام ک ی دفه محمد بغلش کرد و رفتن داخل اتاق و در رو باز گذاشتن
 
شروع کرد لب مامانمو خوردن و سینه هاشو مالوندن قربون صدقش رفتن خلاصش کنم براتون اون شب شد ک تا الان هفته ای دو بار یا سه بار میاد مامانمو میکنه ولی من ک الان دارم این خاطره رو میگم تو فکر اینم ک یکی دیگه رو براش جور کنم چون محمد تکراری شده،ببخشید ک داستانم طولانی شد ولی خواستم کامل تجسم کنید ولی هنوز داستان طلاق گرفتن مامان و بابام رو براتون تعریف نکردم ک اون خیلی محشر تره و مطمئنم با خوندنش ابتون میاد …

 
 
نوشته: احسان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *