داستان سکسی تقدیم به شما
صبح دوربر ساعت ۷ بود بیدار شدم با یه صدای گرفته و گوشای چرک کرده سرم درد میکرد بدجورم درد میکرد…
مامانمو صدا زدم مثل همیشه از ساعت ۶ بیدار بود پیشونیمو بوس کرد از اونن لباش همیشه بعنوان دماسنجم استفاده میکرد خوابوند منو گفت تب داری و رفت واسم معجون های مختص خودش رو درست کنه گوشیمو برداشتم اصلا حال و حوصله اینیستا گردی هم نداشتم فقط چک کردم کسی پیام داده یا نه نوتیفیکشن هارو زدم بره اس ام اس های ایرانسل بود و با دوستم نسرین قبل خواب بهم نوشته بود فردا تکلیف شیمی رو بدم بنویسه …
زدم رو پیشونیم اون بهترین دوستم بود ساعت هم ۷ و نیم شده بود دیگ الانم مدرسه بود… مامان در رو زد اومد تو گفت زنگ زدم مدرست گفتم به ناظمت خ امیری امروز نمیری مدرسه بیا اینارو بخور من و خالت میریم کار میام دنبالت دکتر میبرمت یکم استراحت کن. پیشونیمو بوس کرد و خدافظی کرد نمیدونم چرا هروقت خونه میخواست خالی بشه قلبم ب تپش میافته دلشوره میگیرم تنها میشم وقتی مطمعن شدم رفتند بلند شدم دسشویی رفتم صورتمو شستم بدنم ب لرزش افتاده بود نمیتونسم راه برم تو دسشویی ک نشستم مثل همیشه جیش کردنمو نگا نمیکردم خیلی بده وقتی تو این پوزیشن لرز میاد بهت نفهمیدم چطور شد خلاصه کردم کارامو در اومدم تو آینه ب اون موهای ژولیدم نگام کردم من که هروز موهامو صاف میکردم الان حوصله هیچی نداشتم فقط برگشتم تختم رفتم زیر پتوم بازم میلرزیدم دستام یخ بودن رو شکم خوابیدم دستامو گذاشتم زیر شکمم گرمای بدنم یکم دستامو گرم کرد رو شکم که همیشه میخوابم گرم میکنم🤦♂️ این شد ک دستمو اروم بردم زیر شورتم این حس ک خودمو لمس میکنم واسم خیلی لذت داشت… قصد کاری ندارم فقط میخواستم یکم گرم بشم یکم که به خودم اومدم دست برداشتم و بلند شدم صبحونه بخورم ماما لقمه گرفته بود با گردو و پنیر و کلی خوشمزه های دیگ اشتهام کم بود یکم خوردم گلومم درد گرفت کلا زده شدم مریضی خر است… چای تو فلاکس گرم و داغ بود یه لیوان که خوردم گلوم نرم شد یکم که سیر شدم انرژیم اومد جاش پا شدم تو خونه یکم گشت زدم عکسای خاله و مامان همه جای خونمون هست … دوستام هروقت اومدن خونمون همیشه ازم میپرسن چرا از بابات عکس نمیذارین …علتشو خودمم نمیدونم تا یادمه هیچ وقت ندیدمش ماما میگه بچه بودم مرده اصلا زیاد راجبش حرف نمیزنه ولی من میدونم خیلی چیزا قایم کردن خودم یه شب ک میرفتم دسشوری شنیدم تو اتاقشون خاله میگفت درمورد یه مرد میدونم درمورد بابام بوده احتمال میدم طلاق گزفتن و منو هم فراری داده کسی پیدام نکنه😁 از بس که جیگرم …
بچه ها این واقعیت های زندگی منه البته تا یه هفته قبل این بود قضیه سکس محارم نیست قضیه خیانت و زن شوهردار اینا نیست فقط میخوام بگم چجور زندگی یه بچه مظلوم رو میتونید آتیش بزنید🥲…
یه ساعت نگذشته بود که مثل همیشه خونه رو زیر و رو میکردم نمیدونسم دنبال چی میگردم ولی میدونم اسرار این خانواده یه جایی این جاهاست مامانم برخلاف خالم اصلا علاقه به نوشتن نداره ولی خالمو خیلی دوس داشتم برام از پدری کم نذاشت همیشه پشت و پناهم بود هروقت پول خواستم داد هروقت محبت نیاز داشتم تنهام نذاشت حتی اولین برا که پریود شدم تا صب بغلم کرد کمرمو ماساژ داد خیلی دوسش دارم خاله مریمم جز اون خاله هاس که تو دنیا تکه …
خاله مریم همیشه تو دفتر ها مینویسه از خاطرات بگیر تا خرید و خرجاش منم دنبال دفتز خاطراتم میدونم توش فقط دعواهای منو نوشته که کل خونه رو بهم میریزم هههه … همونجور ک کمد و متابخونه رو بهم ریخته بودم نشستم رو تختشون نمیدونم یهو چطور ب دلم افتاد زیر تشک رو نگاه کنم و اون دفتر صورتی که کلی خاطره هستش رو پیدا کنم …
یه شیرکاکو درست کردم براخودم نشستم اتاقم بخونمش از اخر بازش کردم قضایای دیروز بود که صاحبخونه به خاله پیشنهاد داده 🤦♂️🤦♂️ خالمم کلی فحش نوشته به اون بیشور اخه زنت کم نیست خیلیم زن تو پر داره سبزه هم هست من ک ارزومه قیافم مث اون گرد باشه … صفحه به صفحه عقب میرفتم پوسشعر بود همش یه سال قبل یه خاطره نوشته بود از ماما که نوشته بود بهترین اتفاق زندگیشه خیلی دوسش داره 😂 میدونسم خیلی هوای همو دارن ولی نه دیگ تا این حد از خاطرات لباس خریدناشون نوشته بود به ماما چیا که نخریده شورت نخ در بهشت بگیر تا … خیلی باحال میشد صفحات که به عقب میرفت نمیدونسم که نسرین رو میتونم ببینم تا اینارو بهش بگم ههههه…
خاطراتش در حد چند خط بودن گاهی برای یک هفته رو یه جا نوشته بود گاهی یه روز رو از مهمونیا و حرفایی که رد و بدل شده …
رسیده بودم اولای دفتر صفحات تا اخرین سطح حتی بیشتر از اون پر شده بود و روی همشون خط کشیده بود …
نزدیک به ۷ صفحه کنده شده بود و جای پاره شدن کاغذا بود…
حس بدی بهم دست داد چی شده بود که وقتی عقب تر رفتم اول صفحه رسیدم خالم اینجور شرو کرده بود
به نام خالق همه زیبایی ها و خالق اکرم … امروز تاریخ ۱۳۷۹/۹/۱۰ تو مترو یه دختر خیلی زیبا دیدم دنبالش افتادم خواه ناخواه سوار خط اتوبوس ک شد دنبالش رفتم و نشستم کنارش وقتی اسمشو پرسیدم گفت اکرم زیباترین صدایی بود که میشنیدم …
چن روزی میشد که من اون مسیرو به شوق دیدنش میرم ولی یه هفته س ک دیگ ندیدمش
… امروز بالاخره اکرمو دیدم دستش پر بود از کیسه بهش کمک کردم تا راه خونه ش باهاش رفتم حرف زدم اونم مثل من حسابداری میخونه من ازش یکم بزرگترم ولی حس میکنم اون برق چشاشو میفهمم از اون چشای مثل آهو…
شماره خونه شونو گرفته بودم ولی نمیدونم کی زنگ بزنم بهش کلی استرس دارم ولی امشب بهش حتما زنگ میزنم …
دیشب با مادرش حرف زدم زنیکه انگار کمیته بود بعد که گوشیو داد دست اکرم نزدیک نیم ساعت حرف زدیم دعوتش کردم بریم دور دور من ماشین دارم
… امروز کلی خوش گذشت بهمون رفتیم پارک کلی پسرا متلک انداختن بهش غیرتی میشدم دستامو گرفت وقتی قدم میزدیم با ماشین کلی شهرو گشتیم چند باری بود که میخواستم درخواست بدم ولی ترسیدم از دستش بدم …
امروز کلی باهاش حرف زدم دعوتش کردم نهار دیگ میارمش خونم میدونم کوچیکه ولی مجردیه میدونم ببینه خوشش میاد
… امروز تاریخ ۱۹اسفنده و اولین بار اومد خونمون زیر چادر مشکیش یه تاپ خوشگل قرمز پوشیده بود سوتینش مشکی از زیرش مشخص بود و اون شلواری که برجستگی های باسنشو با شهوت فراوان به نمایش گذاشته بود… تعجب میکرد خونم مجردیه و مامان بابام نیست براش تازگی داشت همه جای خونه رو نشونش دادم نهارو گذاشتم دم بکشه رفتم نشستم باهاش ویدیو گذاشتم نگاه کنیم کلی حرف زدیم نهارمونو خوردیم بهم کمک کرد ظرفارو شستنی وقتی از پشت نگاش میکردم موهای مشکیش دیوونم میکرد رفتم نزدیک فک کردم میخواگ ظرفارو بشورم هلم داد عقب ولی بغلش کردم موهاشو محکم بو کشیدم اکرم دوست دارم … اینو ک شنید لیوان دستش افتاد رو بشقاب و شکستند ترسیدم نه برای شکستن اونا برای از دست دادنش برگشت به سمتم نفس های مضطربی میکشید دستمو بردم لای موهاش اخرین سعیمو میکردم که فقط مال من بشه تو چشاش ظلم زده بودم شوکه شده بود وقتی نزدیکتر میشدم راهی برای فرار نداشت چشامو بستم و نتونسم به اون چشمای شوکه شده نگا کنم اروم لبای خشک شدمو گذاشتم روی اون لبا … همون اولش یه ریز برقی گرفت هردومونو بلد نبود همراهیم کنه ولی فرار نکرد اروم ک لب پایینشو میکشیدم تو دهنم یه آخ کوچیک گفت اروم جدا شدم ازش که دستاشو گذاشت رو صورتش خجالت میکشید هی اصرار کرد باید برم نتونسم جلوشو بگیرم میدونم این اخرین باره اکرمو میبینم چادرشو برداشت رفت …
چند روزه ازش خبر ندارم فردا عیده کاش میتونسم بهش یه عیدو تبریک بگم…
من که اینارو میخوندم تو شوک تر از اینا بودم این اکرم کیه بکنار خالم لزبینه یادمه جندباری تو مدرسه شایعه میشد فلان دختر با کلاس بالایی تو کلاس لب رفتن چوچولشونو مالیدن ناظم گرفته …حتی یه بار خودم دیدم مونا با کلاس پایینی استریپ میرفتن کونشو و میمی هاشونو بهم میمالیدن ولی خب درحد مسخره بازی بود ولی هروقت بهش فکر میکنم که اون میمی های ۷۰ مونا رو فشار میداد دلم میخواست الانشم یجور میشم اخخخ🙈😂
صفحه بعدو که شروع کردم نوشته بود :هفت روز میگذره از عید و حوصله هیچی ندارم میخوام تو تاریکی باشم مردن رو میخوام
… خدایاااا خیلی دوست دارم فدات بشم صب بهم یکی زنگ زد مامان اکرم بود گفت از وقتی که باهات حرف نمیزنه از اتاقش بیرون نمیاد کم پیداس مجبورش کرده بود باهام حرف بزنه وقتی گوشیو گرفت سلام داد بهم انگار یه بار دیگ بدنیا اومدم بهش گفتم ملکه ایران شنیدم افسرده شدی بهم خندید مشخص بود مامانش با دمپایی اون پشت وایستاده بود ک تلفن رو قطع نکنه ولی یکم که باهم حرف زدیم صداش بهتر شد یه قرار ملاقات گذاشتیم از ظهر تو پارک منتظرش بودم تا اون بیاد کلی شماره بیناموسا رو جمع کردم همشونو جلوشون پاره کردم آدمایی ک هنوز تفاوت عشق و هوس رو نمیفهمن وای که چقدر متنفرم اکرم با اون چادر که اومد مثل ماهی بود که از تاریکی شب چادر بهم چشمک میزد وقتی نشست کنارم خنده لباشو دیدم انگار هیچی نشده و قهری نبوده
…امروز اکرم خودش بهم گفت از خونه خسته شده یه چند روز میخواد بیاد پیش من بمونه ازم اجازه میخواست … بهش گفتم نیکی و پرسش خندیدم
… چند شبه با اون حرفش نمیتونم بخوابم همش فکر میکنم کی میاد
…اکرم بهم زنگ زد گفت چنتا وسایل دارم میتونی بیای دنبالم وقتی رفتم دنبالش مامانش اومد دم در گفت مواظب هم باشید ببخشید به مامانت هم کلی زحمت میدیم یروزم مریم جون تو بیا پیش ما خوشحال میشیم وقتی سوارش کردم اکرم گفت که قایم کرده مامان و بابای منو تا بتونه بیاد وسایلاش رو تو خونه چیدم اونم واسمون شام گذاشت دست پخش خیلی خوشمزس امشب نمیدونم چطور بخوابم خواب نمیاد اصلا ههه
… دیشب اکرم رو تخت خوابید تختم یک نفرس ولی تا قبل خواب کلی باهم دعوا کردیم و بالش کوبیدیم صب بلند شدم رفتم واسش نون گرفتم و صبحونه اماده کردم پر انرژی بود از صب کل خونه رو تمییز کردیم از بس وسواس داره ظهر خسته بودیم دوتایی افتادیم رو تخت سایز دوتامونم کوچیکه جا میشیم راحت دستمو گذاشتم زیر سرش نگاش میکردم موهاشو ناز میکردم چشاشو بسته بود اروم در گوشش حرف میزدم یه بوسه اروم زدم رو گونش گفتم اکرم تو نبودی من چیکار میکردم این حس عجیب رو چیکار میکردم آرامشمو چطور پیدا میکردم اروم چشای نازشو باز کرد چشم تو چشم شدیم دیگ میدونست چطور لب بگیره مثل اوندفعه لبمو اروم کشید تو دنهش و میک زد همراهیش میکردم زبونمو میبردم داخل و اون برام میخوردش دستمو آروم گذاشتم رو سینه هاش راحت ۷۵ میشد فشارشون میدادم گرم شده بود گرماشو حس میکردم تاپشو دراوردم سوتینشو کشیدم یکم پایین نوکشون گذاشتم دهنم یکم که حرارت دهنم بادشون کرد زبون زدم بهش با زبونم نوازششون میکردم میدونسم داره یه حسی شبیه قلقک و لذت میچشه تو خودش نمیپیچید اولین بارش بود که اینو تجربه میکرد دستمو لز ریر شلوارک و شورت رد کردم رطوبت کوسشو حس کردم براش مالیدم کل خیسیشو پخش کردم شیار کسش مو نداشت ولی چوچولشو حس میکردم گنده تر از مال من بود ک از لای کوسش زده بود بیرون شلوار شورتشو کشیدم پایین رفتم لای پاهاش و کناره های رانشو لیس میزدم چشاشو بسته بود یکمم خجالت میکشید لای کسش باز کردم بوی عطر اومد نمیدونم اماده بود برای این اتفاق یا چی براش اولین بار زبونمو کشیدم شیار کسش از روی چوچوله و لبای کسش رد شدم به سمت سوراخ واژنش دستمو گذاشتم رو چوچوله و مالیدم براش خیلی لطیف زبونمو پایینتر رو سوراخ کونش مالیدم همش فرو میکردم تو اون و صدای آه اون دیونم میکرد با ولع برگشتم رو خود کوس محکم میک زدم جوری ک لرز های شکمش زیاد شد نمیتونس کنترل کنه ابش رو تو دهنم حس میکردم همینجور ک سرمو به کوسش فشار میداد لرزهاش شدیدتر شد و منقطع تر عضلات واژنشو حس میکردم خیسی کوسش میک میزدم براش بیحال افتاده بود اروم اومدم بالا و بغلش کردم محکم بو کردم تنشو بوی عرق و لذتش …برگشت عمیقا بوسم کرد و تو بغلم آروم گرفت اولین سکسم با اکرم به یادگار بمونه ۱۳۸۰/۱/۲۰
… چند هفتس که مثل ماه عسل شده برامون صب تا شب سکس داریم خیلی پوزیشنا روهم رفتیم اکرم خیلی دوس داره قیچی بریم وقتی پاهامون توهم میره کوسمونو بهم میمالیم خیلی زود ابش میاد چند باری تو حموم رو خودمون جیش کردیم دوس دارم وقتی میبینم کسش پر شده از شاشم بهم قول دادیم تا ابد باشیم خیلی دوست دارم اکرم بمون تا آخر برام.
…اخر ماه شده مامانش میگه دیگ برگرد اکرمم میگه باید برم خیلی ناراحتم مشکل پول و مالیمون زیاده چند وقته از پس اندازم فقط از بیرون سفارش میدیم
… امشب تنهام مثل یه عمر برام داره طول میکشه اعصابم خرابه اکرم زنگ زد ولی قاطی کردم باهاش حوصله ندارم تمام
… اکرم باز زنگ زد فقط بلده بگی حالت چطوره جلو اونا نشد یبار بگه عشقم هی میگه درک کن نمیشه سنگسارمون میکنن اعصابم خرابتر شده رفتیم بیرون گشتیم مغازه اینا یه کار صندوقداری تو فروشگاه لباس پیدار کردم اکرم برا خودش میگرده کاش باهم یه جا کار کنیم
… خیلی وقته نشده شبا پیش هم باشیم امروز ک اومد خونم یه سکس کردیم کم طول کشید لذت داشت صدرصد ولی دلم زندگی کردن با اون میخواد عاطفه شو میخوام ارامششو میخوام
… شبا پشت تلفن ارزوهامونو بهم میگیم از خدا میخوام تا اخر باهاش باشم تو یه خونه قشنگ دوتایی باهم با یه کار رسمی تو آرامش
…
…
…
امروز تاریخ ۱۳۸۱/۱/۲۰ اکرم بهم زنگ زد و گفت خونه دعواش افتاده میگن موندی دستمون و نمیخوان قراره بیا اینجا اون تازه داره ۲۳ سالش میشه وقتی اومد یه دل سیر درمیارم از خاطرات مون
… اکرم پیشمه بالاخره ولی خیلی غمگین نمیتونم تحمل کنم بهش فکری که روزهاس تو ذهنمه میخوام بگم نمیدونم چطور ولی باید بگم
…امروز بالاخره بحثو بهش گفتم گریه میکرد ولی وقتی شنید بالاخره راضی شد یکم ارومتر شد باهم قرار گذاشتیم برای ماه آینده
… اون امروز میره خونشون امیدوارم که آشتی نکنن برای این خونم مشتری اومد پسندیده انگاری امیدوارم زودتر بفروشم
… خونه رو خریدددد مبل و یخچال رو هم برداشت قشنگ پول داد وقتی فهمید یتیمم اصلا تخفیف نخواست واقعا هنوز هستن مردایی که مرد هستند … بالاخره موعد قرار رسید شاید یه مدت نتونم بنویسم ولی مطمعنم همه چیز خوب پیش میره
… تاریخ امروز ۱۳۸۲/۹/۹ یه سالی میشد دفترمو گم کردم بالاخره با اکرم جونم یعنی فرنازم یه خونه گرفتیم تو شهرستان اسمشو عوض کرد دیگ خانوادش نمیتونن مارو پیدا کننن اولش فکر میکرد میریم پیش مامانم ولی وقتی باور کرد که من یتییمم خیلی باهام عوض شده خیلی هوامو داره دوتامونم تو استخدامی بانک قبول شدیم یه تخت دو نفره داریم با کلی خاطره بدبختانه یه مدت پریودیم عقب افتاد الان یا اون پریوده یا من ولی بازم کنار همیم قرار شده فردا بکارتمونو از دست بدیم خیلی تو فکرشم با دستم براش اینکارو بکنم یا خیار بخرم هههه…
…عشقم شده خانممم همه خانومم صداش میزنم دیشب وقتی خیارو فرو کردم یه آخ از ته دل گفت فقط خواستم پسر بودم همچین میکردمش دل رودش بریزه بعد خیار دستمو کردم تو کسش چقدر تنگگگگ بود نمیخواستم اذیت بشه یکم خونریزیش زیاد بود فقط سعی کردم اروم تلمبه بزنم تا یکم اروم بشه فک کنم ارضا نشد الکی گفت اومد بعدش ک من براش دراز کشیدم گفت نههه قمبل کن نامردههه بازور سرمو چسبوند به تخت تف کرد رو کوسم حس میکردم تفش سر میخوره ممه هامو تو دستم میمالیدم میترسیدم ولی میدونسم بخاطر عشقمه همون خیارو که شسته بود با لوبریکانت اروم فشار داد من فقط حس سوزش و انگار یچیزی گاز زد رو فهمیدم و بعدش درد شدید وقتی انگشتشو فرو کرد تو کوسم گرمای دستش سوزشمو کم کردحس میکردم آب باز داره میاد میخواست انگشتاشو دراره محکم نگه داشتم تند تند تو کوسم تکونشون داد اون نقطه ک میگن تو کوس هست رو پیدا کرده بود خیلی متفاوت ارضا شدم واقعا ارگاسم رو چشیدم اون دو انگشتی تو کوسم بود خونه شده بودن ولی دلم میخواست بمکمشون طمع کوسمو بچشم هرجور شده با اون درد تو بغل هم خوابیدیم
اینجا بود ک زندگی من متحول شد من تازه فهمیدم اکرم مامانم بود😳 پس من چطور بدنیا اومدم اصلا اینا چطور خانوادم شدن مامان و خاله باهم لز میکنن و ۲۰ ساله باهمنننن
خیلی دوس دارم بقیشو بدونم ولی کاغذا پاره شده بودن و یه صفحه پر از خط و قلم خوردن تو این حال بودم که کلیدو انداخت مامانم ساعت ۱ بودش گفت زود اومدم ببرمت دکتر بعد بیایم نهارمونو بخوریم رو صورتم اون حس تعجب و شوک رو دید فکر میکرد از تبه دستشو هی رو پیشونیم و صورتم میکشید میگفت یکم گرمی نمیدونستم بهش چی بگم مامان بگم یا اکرم خانم من تو شناسنامم اسم پدر داشتم اسم مادرمم فرناز برا خودم داستان چیدم که حتما اون خاطره ها ک پاره شدن مامان جدا شده رفته ازدواج کرده بعد طلاق گرفته و برگشته. ولی میخواستم جریانش رو بخونم بدونم دقیق چی شده…
اینجا بود ک برگشتیم خونه همه جا رو گشتم دفترو جسازی کردم جاش مامانم برگشته بود کار تا مرخصی ساعتیش تموم نشده…تنها جایی ک شک داشتم صندوق مدارک و پول طلا اینا بود ک تو کمد قایم کرده بودن رمزش ب من ندادن …اولیش رو ۱۱۱۱ زدم نشد …تاریخ تولدمو زدم ۱۳۸۵ جا خوردم که باز شد توش یه سری سند خونه و ماشین و چک پول بود اون ته چنتا کاغذ مچاله شده بود که بنظرم اومد هموناست ولی کامل نبود نصف صفحه پاره بعضی جاها خط خطی همونجا پای کمد نشستم به خوندنش فقط امیدوار بودم یکی بگه اینا شوخی بود تا دیگ کنجکاو نشی…
امروز با فرناز کلی دعوا کردیم نمیتونیم باهم بمونیم اون قصد داره جدا باشیم یمدت منم تحمل نمیکنم فکرای خیانت به ذهنم میاد یمدت گفتم بریم روانشناس دعوا میکرد که کدوم روانشناس بریم بگیم ما لزیم میخوایم طلاق بگیریم هان…بهش گفتم بیا یه بچه بیاریم نمیدونم چطور از دهنم پرید یکم حالش عوض شد آروم شد قراره فردا بریم بپرسیم بهمون یه کودک میدن
… امروز خیلی روز بدی بود بعد کار رفتیم بهزیستی گفتن نمیشه بچه نیاز داره به پدر خانواده اخه جنده اون همین الانشم یتیم داره بزرگ میشه
…خیلی تو فکریم یکی تو گوگل نوشته اهدا اسپرم من نمیخوام به خانومم کسی دیگ دست بزنه ولی شاید این فکر امکان پذیر باشه رفتیم بانک اسپرم یه فرم اینا دادن که نازا اینا هستیم و کلی ازمایش و دنگ فنگ
… بالاخره یکی از مشتری های بانک که ازمایشگاه داره قبول کرد بهمون ازمایش تقلبی بسازه برای فرنازم گرفتیم دستمه میریم بانک اسپرم
… امروز بهمون اسپرم دادن شرایط فرناز درسته روز تخمک گذاریشه قراره قبلش کلی حال کنیم بعد عملیاتو انجام بدیم خیلی استرس داره پیش نفسمم
… منتظریم نطفه ببنده و خدا بهمون یه کوچولو بده امید زندگی بده
…
چند هفته شد هنوز بیبی چک فرناز مثبت نشده فک کنم نتونسیم دیگ هروز فرناز بدتر میشه فردا پریود هم بشه دیگ نمیدونم چیکار کنم
…
.
.
فرناز پریود شده کلا داغون کرده وسایل خونمون رو هیچکس رو ندارم باهاش درد و دل کنم از هیچکس نمیتونم مشورت بگیرم تنها یه راه بذهنم میرسه میخوام دیگ اونو اجرا کنم
… به فرناز دیشب گفتم میخوای یه مرد رو بیاریم تخت خوابمون دوتایی با هم به این آرزومون برسیم اولش خیلی من من کرد ولی اونم میخواست قبول کرد منتظر تحمک گذاریش میشیم
…
.
.بالاخره رسید روز قرار باهم رفتیم پیاده روی پارک و متروو چند نفر شماره داد امشب زنگ میزنیم بهشون شرایطشونو ک بفهمیم میارمش تختمون
… یکی شون بنظر پسر خوب و صادقی میاد مجرد بوده ولی قبلا تجربه داشته چون خیلی باهامون با اعتماد ب نفس حرف میزد تو یه کافی دعوتمون کرده به قلیان و میان وعده تا اشنا بشیم من میخوام از همون اول جریان رو بگم تا لفت نده و عشق و عاشقی نشه کارشو بکنه بکشه بره دوز و کلکی نباشه ولی فرناز هی میگه نه اونموقع نمیکنه وقت این اسپرم اهدایی هم میگذره دیگ بچه مون میشه حروم زاده سقطش کنیم … خودمم نمیدونم هرچی باد باد
… با پسره حرف زدیم اسمش یاسین ه خوش هیکل صدای مردونه و چارشونه حداقلش میدونیم اسپرمی که میاد از چه قیافه ای میاد امشب قراره بیاد شام خونه ما فرناز از عصر کلی اشپزی میکنه و دسر میپزه داره حسودیم میشه کم کمممم
… وای خدای من دیشب چه روزی بود اصلا نمیدونم چی بگم بدترین اتفاقم بود با دستای خودم عشقمو دادم به یکی دیگه دیشب وقتی یاسین اومد خونمون برامون عرق هم گرفته بود سر سفره سه تایی نشستیم شام که خوردیم لیوانامون رو پر کرد و روش نوشابه رو ریخت گفت فقط اروم مزه مزه کنید من به صورت فرناز نگاه کردم و اونم با یه تایید نشون داد که مشکلی نداره یکم از این برنامه گذشت یاسین متوجه گارد من شده بود با شوخی میخواست هی بشکنه بهش گفتم اقا یاسین ببین من و فرناز عاشق همیم و جریان اینکه بتو زنگ زدیم فقط این بود که یه بچه داشته باشیم یاسین که یکم سرش گرم شده بود اینو شنید به فکر فرو رفت گفت یعنی فرناز خانم منو نمیخواد؟؟ من که حس میکردم مستم و حرفام دست خودم نیست خیلی رک گفتم نه و الان اگ قبول میکنی تو و فرناز برید تو اتاق من اینجا منتظرم فرناز اهوی من خجالت کشیده بود مثل همیشه ک خجالت میکشه صورتش گل انداخته بود یاسین بلند شد حس کردم برنامه هامون بهم ریخته ولی گفت باشه اما از کجا بدونم که فردا ادعا نمیکنید این بچه توعه بیا پدری کن فرناز براش کاغذ اخدا اسپرم و جریانش رو گفت یکم بنظرش درست اومد و مستی نذاشت خوب حساب کتاب کنه دست فرناز رو گرفت اون شب فرناز برای اینکه اونو تحریک کنه یه تاپ تا نافش پوشیده بود با سوتین های اسفنجی که چاک ممه هاش دیونه کنه یاسین رو با اون دامن کوتاه ساق پاخاش بیرون بود خود من خیس کرده بودم وقتی رفتن تو اتاق در رو بست و من فقط صدای آه آه فرناز شنیدم و صدای نفس های یاسین از غصه زیاد ادامه دادم به عرق یاسین وقتی چشامو باز کردم صبح شده بود از رو میز افتاده بودم زمین خوابم برده بود رفتم اتاق با سر درد شدید یاسین و فرناز بغل هم خواب بودن با حرص زدم رو در که بلند شید و یاسین رو بیرون کردم ساعت ۹ صب بود رئیس شعبه کلی زنگ زده بود گوشی رو برداشتم بهش گفتم دوتامونم دیشب مسموم شدیم حالمون بده خلاصه گفت یه استعلاجی رد کردم فرناز همش بهم راجب کارای دیشبش میگفت راجب کیر یاسین که چقدر کلفته و تا ته کوسش حس میکرده و حسی که اب یاسین داخل تخلیه شده چجور بوده تو اون مستی خوب یادش مونده نکبت
…
امروز یاسین زنگ زد به فرناز گوشیو گرفتم گفتم کار تو تموم شده دیگ زنگ نزن ک قطع کردم روش عصر بود ک دیدم دم در نگه داشته بوق میزنه از ابرومون تو محله ترسیدم مجبوری اوردمش تو گفتم ما ابرو داریم گورتو گم کن تا ب پلیس زنگ نزدیم یاسین یکم فرصت خواست که حرف بزنه عصبی بودم نمیذاشتم فرناز ارومم کرد یاسین توضیح داد گفت من دیشب نمیدونستم اینجور جریان هست قبلش جق زده بودم واس همین اب منی کامل نبود برای اینکه تو این مدت تخمک گذاری بچه دار بشید باید سه روز در ارتباط باشم من که عصبی شدم پریدم روش که نفهم میخوای سو استفاده کنی از عشق من با فشار فرناز جدا شدم و یاسین اروم گفت من پرستارم و یمدت زنان کار کردم میدونم یه حسی بهم میگه این دیوث داره سرمون کلاه میذاره اون ادامه داد که دیشب اون کاغدارو نشون دادید هرکسی بود قبول نمیکرد ولی چون من اطلاعاتم کافیه قبول کردم با هزار ترفند راضی شدیم که سه شب ادامه پیدا کنه و امشب هم از ماشینش یه بطری عرق اورد من که تا عمرم به شراب فقط لب زده بودم عرق خور شده بودم تا یکم این درد رو فراموش کنم شب شام بدون مهلت باهم رفتن تو تخت صدای فنر های تخت رو میشینیدم دیوث چه محکم تلمبه میزد کتش که رو صندلی بود رو برداشتم جیباشو گشتم واقعا کارت پرستاری داشت اسمش هم راست بود ولی تو جیبش قرص سیلدنافیل هم داشت دیگ فهمیدم خیلی طول میکشه تا نصف شب صدای تلمبه هاشو میشنوم صدای آه آه فرناز تحریکم میکرد نمیدونم چیشد رفتم دم اتاق درو باز کردم نگاشون کردم فرناز نشسته بود رو کیر یاسین یاسین چشاش بسته بود و فرناز بهش نگاه میکرد ممه های فرناز رو تو اون حالت دیدم کسم خیس شد اروم درو بیشتر باز کردم دیگ کون فرنازمم میدیدم چطور جلو عقب میکرد خودشو و چقدر تو حال بود صدای ناله های شهوت آمیزش مثل زمانی بود ک باهم بودیم منو اون لحظه دید ک دارم نگاش میکنم یکم ارومتر اون تلمبه هارو زد ولی دست نگه نداشت فک کنم اونم ب من داشت فک میکرد منو با دستش اشاره داد ک نیازت دارم و بیا نزدیکم وقتی رفتم پیش فرنازم باهاش یه دل کامل لب رفتم و سینه هاشو مالیدم گردنشو براش میخوردم و موهاشو بو میکردم و اون داشت رو اون کیر بالا مایین میشد احساس کردم دستشو گذاشت رو سینمو فشارش داد منم گردنشو محکم میک میزدم ک اون دستا بیشتر از یه دست زنانه فشار میداد ب خودم ک اومدم تو اون مستی دستای یاسین رو دیدم که سینه هامو بهم میماله حالم خراب بود نتونسم پس بزنم همزمان ک فرناز رو میکرد منم میمالید یاسین منو کشید رو خودش روم به طرف فرنازم بود از پشت کمرمو میمالید دو پاهات دو طرف یاسین بود تاپمو فرناز دراورد برام همینطور که سرمو تو دستش گرفته بود و دهنش نزدیک من داشت ناله میکرد یاسین از پشت دستاشو به ممه هام رسوند برام محکم ممیالید بلند شدم شلوار و شورتمو درارودم کوسم به دهن فرناز میرسید سرشو سعی کردم بچسبونم به کوسم بازور میتونس لیس بزنه و یاسین با تلمبه هاش نمیذاشت اون منو خیس کنه ایستاده بودم که یاسین از پاهام منو کشید پایین و کوسم رو صورتش نشست اولین بارم بود ک اینو حس کردم یاسین کوسمو بو میکشیددد و زبونشو تا ته میکرد تو کوسم فرناز جلو چشم داشت میداد و کوسشو میدیدم چقدر اب انداخته بود یاسین با ولع بیشتر کوسمو میخورد واقعا حس ارگاسم بهم دست داد فرناز سینمو گرفت فشار داد و تو اون بالا پایین شدن نوکشو لیس زدم من فقط خیس شدن صورت یاسین رو فهمیدم و بقیش رو ابرا بودم یاسین که میک میزد صدای شالاپ شلوپ کسمو میشنیدم فرناز بلند شد و به شکم خوابید یاسین منم بلند کرد و روی فرناز خوابوند کونامون در امتداد هم روی هم بود و دو کوس جلوی یاسین …یاسین تف انداخت رو کون من و سر خورد از رو کوسم رد شد روی فرنازم رفت پاهامو بیشتر باز کردم و قمبل کردم اولین بارم بود که یه کیر میره کوسم میدونستم با اون یخیارا فرق دار یاسین لمبرای کونمو باز کرد از زیرش که کوس فرنازم بود رو میمالید با دستش و کیرش با کوس من برخورد میکرد…
*پایان قسمت اول
واقعا زیاد شد میخوام ببینم اگ این قضیه واقعا خواننده داره ادامه بدم هرکامنتی محترم هست فقط حتما بگید که ادامش بگم یا نه
نوشته: Zzzzzz
نوشته های مرتبط:
سکس منو خالم و پسر خالم
خالم و دختر خالم و سینه های روانیشون
من و دختر خالم تو ختم مامان بزرگ
لز مامان با دختر خالم
مامان فریبا و بهترین انتخاب برای خانواده (۳ و پایانی)
مامان فریبا و بهترین انتخاب برای خانواده (۲)
مامان فریبا و بهترین انتخاب برای خانواده (۱)
پاهای خالم
لز من و دختر خالم مینا
پسر خالم منو به دوستاش فروخت
سکس با خالم که افسردم کرد
چطور کونی پسر خالم شدم
من و خالم سارا
همجنسگرایی با پسر خالم
خالی شدن با پاهای خالم
بهترین سکسم با شوهر خالم
ساک زدن دختر خالم
اولین تجربه سکس با دختر خالم
مامانم که در اصل خالم بود
من و دختر خالم هستی
میسترس پسر خالم شدم (۱)
سکس من و پسر خالم
گی منو و پسر خالم
خوردن پاهای دختر خالم
سکس بابام با خالم که زنش شد
قایم موشک بازی و سکس با دختر خالم
دختر خالم راز بزرگی لای پاهاش داشت (۲)
کردن دختر خالم ساناز
خاطره گی و عشق شیرین من به شوهر خالم
لیسیدن پاهای دختر خالم
دختر خالم راز بزرگی لای پاهاش داشت (۱)
مهاجرت و ازدواج با خالم (۲)
مهاجرت و ازدواج با خالم (۱)
اولین سکس من با دختر خالم, کنار خواهرم
گی من و پسر خالم
سکس من و دختر خالم شهناز
ماجرای قلیون کشیدن مامانم با شوهر خالم
لب بازی با دختر خالم
کون سفید و بزرگ دختر خالم
شوهر خالم منو کونی کرد
شوهر خالم منو کرد
کون دادن به شوهر خالم
پسر خالم رو راضی کردم
لاپایی که به پسر خالم دادم
سکس غیرعلنی من و خالم
زن پسر خالم
من و مامانم و خالم سفر به مالزی (۱)
اولین لز با دختر خالم
اولین سکسم با دختر خالم
تجاوز شوهر خالم به من
با دختر خالم خوش گذشت
شروع کونی شدنم توسط پسر خالم
من و دختر خالم زینب
ازدواج من و دختر خالم نگار
خواهرم زیر کیر شوهر خالم
دست مالی و کردن کون دختر خالم
سکس با دوست خالم
سکس با دختر خالم مرجان
اولین سکس با دختر خالم
دختر خالم از بچگی عاشقم بود
من و زهرا دختر خالم
سکس منو دختر خالم تو 17 سالگی
لز من با دختر خالم
ﺳﻜﺲ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺎﻟﻢ
کون دادن من و خالم
رکسانا دختر خالم
گایدن دختر خوشکل و حشری خالم
عشق بازی منو دختر خالم
وقتی پسر خالم منو خفت کرد…
خالم سکسی بود
خاطره سکس خواهرم با پسر خالم
گائیدن کون گنده ساناز دختر خالم
یه کل کل ساده به سکس با خالم کشیده شد!
دوستی و سکس با عروس خالم
وقتی فهمیدم خالم کون میداده
کردن کوس دختر خالم
سكس با عروس خالم
سكس خالم با شوهرش
من و خالم توی حموم
سكس ايستاده با خالم
مامان زهرا و مامان زینب (۱)
از مامان به مامان 3(قسمت آخر)
از مامان به مامان 2
بازگشت به خانواده خانومم (۳)
خانواده محمدی (۱)
دو خانواده با روابط پیچیده و مرموز (۱)
خانواده خاص (۵ و پایانی)
خانواده خاص (۲)
خانواده جنده من
خانواده ی رسوا (۵ و پایانی)
خانواده ی رسوا (۱)
وقتی خانواده ام فهمید گی هستم
خانواده مذهبی
دوران جوانی من در خانواده
خانواده مقید (۳)
خانواده باستانی
خانواده خوشبخت
خانواده باکلاس قسمت آخر
خانواده خوش خیال 92
خانواده خوش خیال 74
خانواده خوش خیال 115
خانواده خوش خیال 41
خانواده خوش خیال 40
خانواده خوش خیال 85
خانواده خوش خیال 46
خانواده خوش خیال 104
خانواده خوش خیال 144
خانواده خوش خیال 52
خانواده خوش خیال 86
خانواده خوش خیال 65
خانواده خوش خیال 164
خانواده خوش خیال 72
خانواده خوش خیال 63
خانواده خوش خیال 125
خانواده خوش خیال 131
خانواده خوش خیال 95
خانواده خوش خیال 93
خانواده خوش خیال 113
خانواده خوش خیال 66
خانواده خوش خیال 90
خانواده خوش خیال 163
خانواده خوش خیال 147
خانواده خوش خیال 97
خانواده خوش خیال 107
خانواده خوش خیال 154
خانواده خوش خیال 157
خانواده خوش خیال 55
خانواده خوش خیال 81
خانواده خوش خیال 79
خانواده خوش خیال 56
خانواده خوش خیال 133
خانواده خوش خیال 73
خانواده خوش خیال 153
خانواده خوش خیال 28
خانواده خوش خیال 106
خانواده خوش خیال 129
خانواده خوش خیال 58
خانواده خوش خیال 38
خانواده خوش خیال 101
خانواده خوش خیال 161
خانواده خوش خیال 3
خانواده خوش خیال 32
خانواده خوش خیال 134
خانواده خوش خیال 8
خانواده خوش خیال 141
خانواده خوش خیال 145
خانواده خوش خیال 128
خانواده خوش خیال 10
خانواده خوش خیال 5
خانواده خوش خیال 16
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید