این داستان تقدیم به شما
سال 86/85 بود اونموقع ها خیانت زن شوهردار مثل الان نبود که بعضیا حتی پنهونم نمیکنن و داشتن دوست پسر بغیر از شوهر یجوریایی الان برا خانوما باکلاس بودن محسوب میشه ،بگذریم..
متنی که الان داری میخونی مربوط به مامانمه
اول از همه بگم،شاید پنج سال پیش بهم میگفتن که یه روز کارای مادرت یادت میفته و لذت میبری میزدم دهنش،ولی باگذر زمان نمیدونم بخاطر یاداوری همون دوران بود یا چیز دیگه من نه تنها به خیانت مامانم واکنش نشون دادم بلکه رفته رفته این موضوع منو تحریکم کرد..
اونموقع مامانم ۳۴ سالش بود(تقریبا)
و پسره هم ۲۶میشد
بابام با مامانم ۱۶ سال اختلاف سنی داره و تاجایی که یادمع هیچموقع زندگی عاشقونه ای نداشتن اون موقع به وضوح شبا موقع خابشون میشنیدم که مامانم از زود ارضا شدن بابام همیشه شاکی بود..
نمیدونم مامانم کی و کجا با اون پسره آشنا شده بود،من اولین باری که متوجه این قضیه شدم تو خیابون بود،منو مامانم کنار هم راه داشتیم تو بازار میگشتیم یه پسره جوون هم از همون سرخیابون محلمون تا موقعی که ما برگشتیم خونه تا دم محل به فاصله تقریبا ۱۰۰ متری پشت سرمون میومد(اما نه اینکه بع دنبال مخ زنی باشه،قبلا باهم اشنا شده بودن به این سبک قرار گذاشته بودن)خلاصع دم محلع که رسیدیم مامانم برگشت به پسره یه خنده ای کرد و اونم رفت..
دیگه بعد اون جریان من پسره رو تقریبا تا یه ماه ندیدم(دوران مدرسه بود و من شیفت صب همیشه صب زود میرفتم ظهر برمیگشتم،بابامم کارمند بود ساعت ۴ ظهر برمیگشت خونه)
یه روز دقیقا اینجاشو یادم نیست که تعطیل شده بودیم یا من به یه دلیلی نرفته بودم مدرسه،خلاصه صب هول ساعت ۹ بود من از خاب بیدار شدم دیدم مامانم حمومه
بعد چند دقیقع زنگ خونمون خورد من رفتم باز کردم دیدم همون پسرع هستش بعد یکم سوال پرسش پسره گفت از دوستای مامانتم اومدم حالشو بپرسم منم که تو عالم بچگی هیچی حالیم نبود،پسره اومد خونه رفت نشست اتاق(خونمون یه اتاق داشت کلا که حمومم تو اتاق بود)
پسره منو صدا زد اسمم میدونست یکم باهام شوخی کرد و اینا دیگه من احساس غریبی نکردم بعد چنددقیقه مامانم از حموم اومد بیرون یه حوله فقط دورش پیچیده بود اولش جا خورد مارو کنار هم دید ولی بعدِ احوال پرسی اینا،رسمی احوال پرسی میکردن مامانم بی توجه بع من رفت سراغ کمد پسرع هم بیرون نرفته بود اصلا،دولا شد لباس ورداره قشنگ حوله از تنش افتاد تو اون حالت جلو پسره لباس پوشید اومدیم حال مامانم صبونه حاظر کرد خوردیم،بعدش به من یخورده پول داد گفت برو کوچه بازی کنم منم دوچرخه رو برداشتم رفتم بیرون
تو خونه هم که خودتون شاید بهتر بدونید چه اتفاقی افتاده (:
(بعدها مامانم #یادم نیست چجوری منو #قانع کرده بود بهکسی چیزی نگم،از اون ماجرا سالها میگذره نمیدونم بعدش چه اتفاقایی افتاده فقط از یه چیز مطمعنم که #مامانم اون روز جز #بابام با دوست پسرش تو خونه خودمون بود.)
#قضاوت ممنوع
#توهین #ممنوع
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید