👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
حامد هستم از شیراز. پارسال اردیبهشت ماه بود.من سیزده سالم بود. مامانم سی سالش بود. اون زود ازدواج کرده بود. قد بلند ولی نه لاغر. کون و سینه بیرون زده و خوش تراش. و قیافه ای که هر کسی رو یاد سکس میندازه. از هشت سالگی ژیمناستیک میره. منم از ده سالگی با سفارش مامانم رفتم ژیمناستیک. از همون رول بهم گفت روزای فرد برم تا پنج شنبه که تعطیلم با انرژی کامل برم تمرین. از همون اول مامانم بهم تاکید کرده بود که مواظب باشم مربی یا هم تیمی ها نخوان کونم بزارن. میگفت پسر نباید کون بده. آخه منم خیلی خوشکل بودم. یه روز یک شنبه با بیحالی رفتم تمرین. وارد باشگاه که شدم دیدم حوصله ندارم.برگشتم. از خونه تا باشگاه ربع ساعت پیاده راه بود. اون روز بیحال بودم یواش راه میرفتم فکر کنم رفت و برگشتم حداقل چهل دقیقه شد. رسیدم خونه اول رفتم تو دستشویی حیات آبی به صورتم زدم. اومدم بیرون خواستم در هال باز کنم که یه چیزی از پنجره هال توجهم جلب کرد. رفتم نزدیک. پنجره بسته بود پرده هم کشیده بود ولی نه تا آخر. به همین خاطر از مقابل در هال که پنجره رو نگاه میکردی یه چیزایی داخل معلوم بود. داخل رو که نگاه کردم دوتا آدم لخت دیدم که به هم چسبیدن لب میگیرن تنم سیخ کشید.لب گرفتنشون که تموم شد دیدم یکیش مامانم و یکی دیگه یه پسر تقریبا هم سن سال خودش. من تو مدرسه خیلی با همکلاسیا بحثم میشد و همیشه فحشای مامانی میدادم. با دیدن این صحنه یاد فحشای خودم افتادم. البته بعد اون دیگه فحشا رو کم کردم. اونا ادامه دادن و مامانم زانو زد رفت حالت داگی استایل. پشتش تقریبا یه کم مایل رو به پنجره بود. سوراخ کونش رو راحت میدیدم. پسره هم در کون مامانم تف مالی کرد و یه کم زبون زد. کیرش گذاشت چاک کونش یه کم بالا و پایین کرد و یه دفعه کرد تو. راحت رفت تو. منم یه کم نگاه کردم و از خونه اومدم بیرون. تازگیا یه دوست دختر که دوازده سال بیشتر نداشت پیدا کرده بودم. دو بار هم کونش گذاشته بودم. وقتی کسی خونه نبود منو میبرد خونشون. بهش زنگ زدم بیاد بیرون. یه چرخی تو خیابون عفیف آباد و ستارخان زدیم. بعد یه ساعت گفتم بریم خونه مامانم هم نشونت بدم. وقتی رفتیم خونه مامانم داشت تلویزیون نگاه میکرد. دوستم سارا رفت طرفش با هم سلام و روبوسی کردن. مامانم خیلی تحویلش گرفت و کنار هم نشستن. مامانم دستش گذاشته بود رو شونه سارا و چن دیقه یه بار یه بوسی بهش میداد. بعد مامانم گفت برم یه شام درست کنم تا شب که باباش اومد بریم بیرون. سارا هم رفت تو آشپزخونه کمکش بده ولی من صداش کردم گفتم سارا بیا کارت دارم. بردمش تو اتاقم گفتم لباسات در بیار. اونم سریع لباساش در آورد و شروع کردیم. اون روز خیلی عصبانی تلمبه میزدم سارا هم هی شاکی میشد. چن بارم جیع کوتاهی زد. کارمون تموم شد رفتیم تو آشپزخونه مامانم هم متوجه شده بود ما چیکار کردیم یه بوس داد سارا گفت قربون دختر گلم برم.
داستان رو همین جا تموم میکنم چو میدونم کاربرای این سایت تحمل داستان بلند ندارن و ظرفیت شنیدن داستان واقعی که با ظرافت پیش بره رو ندارن. ایرانی جماعت ان دیگه. مادرای خودشون کوس میدن به مادر مردم فحش میدن
🌐بزرگترین کانال داستان سکسی
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید