این داستان تقدیم به شما

مامان من فاحشه بود. اما یه جنده ی خاص با شرایط خاص تر برای جندگی. درست ترش شاید این باشه که مامان من برای درآمد بیشتر، مجبور بود یه شغل دوم داشته باشه که درآمدش به نسبت زمانی که میبره زیاد باشه. سکس هم چیزی بود که میشد باهاش توی یک هفته اندازۀ حقوق متوسط یک ماه پول دراورد. جندگی مامان من حتی چیزی نبود که در اولین نگاه متوجهش بشید. حتی خیلی از اطرافیانمون و کل فامیل و خونواده هیچ‌کس در مورد این موضوع چیزی نمیدونست و این همیشه راز بزرگ بین من و مامانم بود که هرگز درموردش با کسی صحبت نکردم. تا امروز و اینجا. جندگی مامانم باعث نشد هرکسی توی کوچکترین فرصتی بتونه مامان منو بزنه زمین. مامان من فقط در دو حالت جنده بود، یا پیش مشتری یا توی یه سری موقعیتای به خصوص که خیلی کم پیش میومدن.
مامان زهره من، باارزش‌ترین آدم زندگی منه. شاید مهم‌ترین دلیلش این باشه که وقتی بابام چند هفته قبل از به دنیا اومدن من به مادرم خیانت کرد، مادرم منو تحویل بهزیستی یا یه خونواده دیگه نداد و خودش تنهایی بزرگم کرد. مامانم روی حساب اینکه شوهر داره و از لحاظ مالی زندگیش تامینه، دانشگاه نرفته بود که بتونه جایی به عنوان کارمند استخدام شه و با شغل‌های مختلفی که می‌تونست زندگی رو پیش می‌برد. توی سبزی‌خورد کنی کار می‌کرد، یه مدت خیاطی، یه مدت آرایشگاه، ولی هیچکدوم به تنهایی واسه مخارج زندگی کافی نبود. این جور مواقع همۀ زن‌ها میدونن گزینۀ جندگی همیشه واسشون وجود داره. بعضیا هیچ‌وقت حاضر نمیشن برن سمتش و بعضیا راحت‌تر باهاش کنار میان. طبیعتاً هیچ‌وقت مامانم نیومد واسم توضیح بده که چقدر واسش این تصمیم سخت بوده ولی خب چندین سال از رفتن پدرم گذشته بود و دیگه چیزی تا مدرسه رفتن من باقی نمونده بود و مامانم میدونست باید پول بیشتری جمع کنه. به خونواده و کسایی که می‌پرسیدن گفت که یک شغل دوم پیدا کرده که کار کردن توی خونه‌های آدمای دیگه‌ست. که اینطوری اگه کسی بخواد مچش رو بگیره یا اتفاقی بخواد بیافته که بفهمن این کجاست، بتونه بگه خونۀ کسی داره کار میکنه. این جندگی مامانم هیچ تاثیری روی رفتار و زندگی روزمره‌ش نذاشت. اینطوری نبود که با همه مردا راحت بگو بخند کنه یا کل محل بدونن که زهره جنده ست و میتونیم بریم پول بدیم بکنیمش.
 
مامان من فقط دوجا جنده بود، یکی پیش مشتری‌ها، یکی هم اگر جایی مشکلی پیش میومد که راه حل ساده‌ای واسش وجود نداشت، مامانم از سلاح زنونه‌ش استفاده میکرد تا مسائل رو حل کنه. همیشه حواسش بود که جنده بودنش چیزی فراتر از یک منبع مالی اضافه نباشه و مشکلی برای زندگی و آبرومون توی محل یا بعدتر مدرسۀ من به وجود نیاره. خیلی وقت‌ها پیش اومده بود که مثل داستانایی که توی همین سایت دیدید، اصولاً مامان من باید سریع برمیگشت به طرف میگفت خب من به شما میدم، شما مشکل ما رو حل کن. امّا خیلی وقتا از چیزایی گذشتیم ولی مامانم غرورش رو زیرپا نذاشت. از فروشنده‌ها که همیشه بهش نخ میدادن که در ازای تخفیف یا حتی جنس رایگان، توی مامانم تلمبه بزنن تا رییس شرکت‌هایی که مامانم می‌خواست استخدامشون بشه ولی اونا منشی خالی نمی‌خواستن انتظارات جنسی هم از کارمندشون داشتن. مامان من حاضر بود یواشکی بره این ور و اون ور با سختی و تو جاهایی که معلوم نیست با چه آدمایی طرف توی تخت مردم بخوابه امّا کسی فکر نکنه مامان من رو جندۀ خودش کرده یا به خاطر شرایط میتونه به مامانم دست درازی کنه. تنها نقطه ضعف مامانم من بود. کسی اگه میخواست به مامانم برسه کافی بود اینو بدونه. حالا کم کم دارید متوجه میشید که وقتی اولش گفتم، مامان من اون جنده‌ای که فکر می‌کنید نبوده، منظورم چی بود، نه؟

 
ولی به هر حال جندگی یعنی این که لخت بشی و توی تخت خواب مردای مختلف زیرشون بخوابی و آه و ناله کنی تا اونا لذت ببرن، آبشونو روی بدنت بریزن و بهت پول بدن. مامان من تصمیم گرفت قبل اولین مشتریش به من بگه که قراره چی بشه. امّا خب، طوری که هم کل ماجرا رو سردرنیارم و هم توجیه بشم که نباید دربارش به کسی بگم. مامانم بهم گفت، این آدمایی که میریم پیششون، مریضن، مریضیشونم خیلی ناجوره، اگه کسی بفهمه، هم آبروی اونا میره هم من و مامانم که رفته بودیم پیش اونا. گفت برای اینکه مریضیشون خوب شه باید من برم اینقدر خودمو بهشون بمالم که از بدن من که سالمه، سلامتی بره توی بدن اونا تا اونا هم خوب بشن. فقط چون اونا یکم مریضن و درد دارن و باید این مریضیه توی این مالیدنا بسوزه، ممکنه یکم درد داشته باشه که چیز مهمی نیست و مثل آمپوله و نیاز نیست نگران بشم. اینطوری هم لخت شدنش و هم آه و ناله‌های سکس رو واسه من توجیه کرد که اگه یه موقع دیدم لخت روی طرف خوابیده یا صدای جیغش داره میاد شوکه نشم. اینطوری شد که می‌رفتیم خونۀ مشتریا، من میموندم توی پذیرایی یا یه اتاق دیگه اونا هم میرفتن توی اتاق و مشتری مشغول کردن مامان من میشد و من فکر میکردم مامانم داره یارو رو درمان می‌کنه. تا چندین سال برای حفظ آبرومون چیزی به کسی نگفتم. تا این که از 12 13 سالگی دیگه فهمیده بودم ماجرا چیه، که اونجا اتفاقاً یکی از ماجراهایی که توی قسمتای بعدی میگم اتفاق افتاد. که به مراتب از اتفاق این قسمت واسه من جذاب‌تره ولی بهتر بود به ترتیب زمان تعریف کنم.
 
تابستون 1385 بود و مامانم با پولایی که تو این چند سال جمع کرده بود زندگیمونو تغییر داده بود. واسه خودمون تخت خریده بودیم، مامانم داشت ماشین میخرید و تابستون هم من رو فرستاده بود فوتسال و هم خودش کل تابستون رو بدنسازی کار کرده بود و بدنش که از اول هم روی فرم بود رو سکسی‌تر کرده بود. اون موقع تازه داشت عادی میشد که زنا شال بندازن به جای روسری و لباسای تنگ‌تر بپوشن که مامانم هم از این استایل استقبال کرده بود. یادمه یه چند ماهی هم موهاش بلوند بود.
مامانم دنبال یک دبستان خوب میگشت که من رو توش ثبت نام کنه. اینقدر کار کرده بود که دیگه مشکل مالی واسه ثبت نام من نداشت. فقط میخواست مطمئن شه که بهترین مدرسۀ منطقه رو پیدا کنه. با چندتا از دوستاش و فامیل که صحبت کرد، اکثراً از یه مدرسه به اسم معلم تعریف میکردن که پیاده تا خونۀ ما حدود 20 دقیقه راه بود. زن دایی من بهش گفت که همین ماجرا ممکنه باعث شه من رو ثبت نام نکنن. چون از نظر ملکی، ما توی یک محلۀ دیگه محسوب میشدیم و اولویت ثبت‌نام با بچه‌های همون محل بود. زن داییم هم تاکید کرد که مدیر اونجا آدم به شدت سفتیه که به این راحتیا کسی که مال محل نباشه رو ثبت نام نمی‌کنه. ولی مامان من دیگه میدونست که اونجا بهترین مدرسه‌ست و اصرار داشت هرطور شده من رو اونجا ثبت نام کنه. خب همین جا بگم مامان من قطعاً قرار نبود بدنش رو در اختیار مدیر قرار بده، در حالی که میدونست من میخوام پنج سال اونجا درس بخونم. از کجا معلوم مدیره دهنش قرص باشه و آبروی من توی مدرسه نره؟
 
از کجا معلوم سر هر ماجرایی که توی مدرسه پیش بیاد مامان من رو مجبور نکنه زیرش بخوابه. مامانم قطعاً زیر بار همچین ریسکی نمیرفت. ولی تصمیم گرفت یه روز بریم اونجا و تمام سعیش رو بکنه تا محترمانه و بدون کار عجیب غریبی من رو اونجا ثبت نام کنه. وگرنه یک مدرسۀ دیگه پیدا میکرد. روزی که رفتیم اونجا تقریباً شلوغ بود. نوبتمون که شد رفتیم داخل دفتر مدیر. مامانم با لبخند و خیلی مهربون سلام و احوالپرسی کرد و تمام مدارکم رو روی میز گذاشت. مدیرش خیلی تیپ مذهبی که ریش و اینا داشته باشه نبود. ریشاشو از ته زده بود و استایل بدی هم نداشت تا اونجایی که ذهنم یاری میکنه. رفتارش هم باهامون بد نبود واقعاً ولی دقیقا به محل زندگیمون گیر داد و هرچی مادرم اصرار کرد که کلی تحقیق کردم اینجا رو پیدا کردم اصلاً نپذیرفت. با شناختم از مامانم مطمئنم بلد بود چیکار کنه که همونجا مدیره رو جادوش کنه که منو ثبت نام کنن. ولی میدونست اگه مدیر مدرسۀ من مامانمو بکنه تمام این پنج سال ممکنه واسه من مسئله به وجود بیاد. خلاصه مدارکو برداشتیم که بیایم بیرون، یکی از مادرای دانش‌آموزا وایساده بود و مامانم وایساد باهاش حرف زدن که یه جمله، کل پنج سال آیندۀ من رو تغییر داد، و البته اون شب مامانم رو! خانمه گفت که حالا خوبه مدیر میخواد بره یه مدرسه دیگه! مامانم یکم دیگه سوال پیچش کرد و مطمئن شد که مدیرمون تا قبل سال تحصیلی قراره عوض شه. حالا ماجرا فرق میکرد. دیگه مطمئن بود که یارو فقط یک بار کافیه که مامان منو بکنه و بعد اون کلاً ناپدید میشه و دیگه کاری باهاش نداریم.

 
رفتیم دم دستشویی مدرسه جایی که کسی نمیدیدمون مامانم یه کاغذ از کیفش دراورد. رژ لبش رو برداشت و مالید به لباش که پررنگ پررنگ شه بعد لباش رو چسبوند به کاغد و جدا کرد. مثل شکل بوس با لباش روی کاغذه درست کرد و با خودکار یه چیزی زیرش نوشت. دوباره رفتیم توی ساختمون. مامانم به بهونۀ اینکه یه کاغذ از مدارک من روی میز مدیر جا مونده برگشت توی اتاق مدیر. من دیگه داخل نرفتم و مامانم طوری که کسی نفهمه کاغذ رو توی دید مدیر گذاشت روی میزش و اومد بیرون. وقتی ازش پرسیدم روی کاغذ چی نوشت و چرا گذاشتش روی میز مدیر، گفت فکر کنم این آقا مدیره از همون مریضیا که من بلدم درمانش کنم داره. واسش نوشتم که اگه تو رو ثبت نام کنه کمکش میکنم خوب شه. رفتیم خونه و تا عصر همه‌چیز عادی پیش میرفت تا اینکه تلفن خونه زنگ خورد و مامانم جواب داد:

سلام بفرمایید؟… عه شمایید؟ بله… خب عزیزم چه اشکالی داره یه مامان تنها رو خوشحال کنی حالا؟ اگه بیای بشینیم یکم صحبت کنیم خودت حق میدی بهم…آره چرا نتونم بیا منم الان آماده میشم…نه هتل نمیخواد بیا خونه خودم…بله تنهام با پسرمم…نه اون کاری باهامون نداره عزیزدلم نگران نباش میره تو اتاقش…باشه من منتظرم.
مامانم اومد پیشم تا واسه سکسی که تا یه ساعت دیگه قرار بود داشته باشه آمادم کنه.

 
قربونت برم، آقا مدیره زنگ زد قرار شد نیم ساعت دیگه بیاد اینجا من باید معاینش کنم باشه؟ فقط تو بمون توی اتاقت با کامپیوتر بازی کن تا من درو باز کنم. بیرون نیایا جیگر مامان باشه؟
البته که منو واسه دیدن هر چیزی که ممکن بود اتفاق بیافته آماده کرده بود. منم خب بچۀ آرومی نبودم و زیاد پیش اومده بود از روی کنجکاوی برم یواشکی دید بزنم ببینم مامانم چیکار میکنه. و قطعاً امشب رو نمیخواستم از دست بدم. مامانم رفت توی اتاقش تا بهترین لباس زیراشو انتخاب کنه و سکسی‌ترین حالت ممکن، آمادۀ اومدن مدیر باشه. زنگ خونه رو که زدن مامانم گفت عزیزم تو برو توی اتاقت. یه ربدوشمابر پوشیده بود و خدا میدونه که اون زیر چه خبر بود. فرم بدن مامانم خیره کننده شده بود و کیر هر مردی رو شق میکرد. رفتم توی اتاق ولی در رو با دستم یه ذره باز نگه داشتم که اگه خواستم بیام بیرون، صدای دستگیره توجه مامانمو جلب نکنه. مدیر اومد تو و با همون لباس که امروز دیدیمش اومده بود. از ظاهر مامانم داشت دیوونه میشد ولی به روی خودش نمی‌اورد. نشستن روی مبل مامانم واسش شربت آلبالو اورد و نشست کنارش.
میدونم واسه شغلت چقدر ارزش قائلی. خوشحالم که مردای بامسئولیتی مثل تو پیدا میشن. ولی خودت که میدونی این طرفا مدرسه خوب سخت پیدا میشه.
میدونم عزیزم ولی از هرکی میخوای بپرس من توی این دوازده سال هیچکس رو چه با پارتی چه با رشوه ثبت نام نکردم.
خب من که نه پارتی دارم نه خواستم رشوه بدم
خب دیگه
مامانم دستش رو گذاشت روی رون پای مدیر
 
من فقط نگران پسرمم. چی به اندازۀ یه مادر نگران میتونه مهم باشه واسه یه مدیر
مدیر سعی میکرد هنوز سفتی خودشو نگه داره. خدا میدونه چقدر میخواست روی مامانم تلمبه بزنه.
خب، همۀ مادرا نگران بچه‌هاشونن میدونی که…
همۀ مادرا کارایی که من حاضرم برات بکنمو میکنن؟
مدیر دیگه فقط داشت نگاهش میکرد و منتظر بود شروع کنه.
فقط قول بده پسرم فردا صبح ثبت نام میشه، تا نشون بدم فرقم با بقیه مادرا چیه.
گفتم که هرگز همچین کاری نکردم ولی به خاطر اینکه مادر تنهایی فردا ببینم ظرفیت خالی چقدر داریم
مامانم دستشو برد روی زیپ شلوار مدیر که کیرش داشت شق میشد.
نه دیگه، قول بده.
 
فکر کنم یه دونه ظرفیت خالی داشته باشیم. ولی فردا حتماً میان واسه ثبت نام.
مامانم زیپ شلوار مدیر رو شروع کرد باز کردن توی همین حالت شروع کرد گردن مدیر رو خوردن.
و وقتی بیان ثبت نام چی بهشون میگی؟
حالا تا ببینم چی میشه…
مامانم از توی زیپ شورت مدیر رو کنار زد و شروع کرد کیرش رو با دستاش مالیدن. تو همین حال گردن مدیر رو میخورد. صورتش رو برد جلوی صورت مدیر. لباش نزدیک‌ترین حالت به لبای مدیر بود.
پسر منو ثبت نام میکنی؟
همینطوری داشت مامانمو نگاه میکرد. دیگه جادوی مامانم کارشو کرده بود.
فردا پسرتو با مدارک بیار اول وقت کاراشو بکنم.
به محض اینکه اینو گفت مامانم بلند شد. وایساد جلوش. بندهای ربدوشمابرشو باز کرد و انداخت زمین. زیباترین بدنی که توی زندگیم دیدم بدن اون شب مامانم بود. با یه شورت و سوتین سفید با جوراب پای سکسی کیر سیخ کن. قرار بود تا چند دقیقه دیگه عروس مدیر بشه.

 
آروم در گوشش گفت که برن توی اتاق. ضد حال خوردم. نمیخواستم هیچی از این سکس رو از دست بدم. رفتن توی اتاق اولش یکم صدای شلوار در اوردن و دراز کشیدن اومد بعد دیگه ساکت شدن و فهمیدم مامانم داره کیر یارو رو واسش میخوره. میدونستم به بهونۀ آب خوردن میتونم برم تا دم یخچال و برگردم. رفتم بیرون. دیدم حواسشون اصلا به این ور نیست، در رو هم نبستن و نیمه بازبود، ولی اصلاً دیگه حواسشون به این ور نبود. پشت مبل قایم شدم و یواشکی نگاه کردم. میدونستم وقتی کار تموم شه مامانم میره دستشویی، و توی همین فاصله برمیگردم اتاقم. مامانم یکم کیر مدیر رو خورده بود و مدیر حالا کص میخواست. مامانم اومد نشست روی مدیر که دراز کشیده بود. دیگه لخت لخت شده بودن. کیر مدیر معمولی بود نه خیلی کوچیک بود نه بزرگ. ولی مهم اینه که داشت کص مامانم من که هیچکس بدون پول اجازه کردنش نداشت رو فتح میکرد. مامانشم نشست روی کیر مدیر و آروم آروم رفت پایین. یه آه خیلی کشیده و ناز هم کشید و با چشمای مظلوم نازش داشت مدیر رو نگاه میکرد. شروع کرد به بالا و پایین شدن حدود سی ثانیه بالا و پایین شد که مدیر صدای آه و نالش در اومد. مامانم سریع از روی کیرش بلند شد و صورتش رو به کیرش نزدیک کرد و کیرو کرد توی دهنش. مدیر شروع کرد به داد زدن. مامانم همزمان واسه مدیر هم جغ میزد هم سرکیرشو لیس میزد و همه آبشو قورت داد. مدیر جز اولین آدمای زود ارضایی بود که مامانم باهاشون سکس داشت. البته جز اولین کساییه که من حافظم یاری میکنه. قطعا مدیر با سه دقیقه سکس راضی نمیشد من رو ثبت نام کنه. چند دقیقه کنار هم دراز کشیدن. بعد مامانم دوباره شروع کرد کیرشو مالوندن. مدیر ازش خواست حالت سگی بشینه. ماماند چهار دست و پا شد تا مدیر پشتش قرار بگیره و مامانمو مث یه جنده پاره کنه. مدیر کیرشو که گذاشت دم کص مامانم، صدای آهش بلند توی خونه پیچید. مدیر گفت: جوووون. و شروع کرد آروم تلمبه زدن. مامانم میخواست حشری‌ترش کنه.
 
مگه میخوای فقط واسه یه روز ثبت نامش کنی؟ یه جوری منو بکن که اندازه کل پنج سال بیارزه. کیرتو تا ته بکن تو کصم. بلد نیستی یه زنو جر بدی؟
مدیر داشت دیوونه میشد. گردن مامانمو از پشت گرفت و فشارش داد توی تشک و شروع کرد محکم تلمبه زدن توی کص ناز مامانم. دیگه صدای آه مامانم از اون ناله الکی‌ها که واسه حشری کردن مرداس گذشته بود و واقعا داشت دردو حس میکرد. جوری مدیر داشت کیرشو میفرستاد توی کص داغ تنگ مامانم که انگار عقدۀ همۀ سال‌های کار کردنش توی مدرسه رو داشت روی مامان لخت من که زیرش خوابیده بود خالی میکرد. کیرش رو دراورد.
برگرد
مامانم رو برگردوند و بدون معطلی اینبار فیس تو فیسش شروع کرد تلمبه زدن توی کص نازترین مامان کل محل. مامان من فقط یه جنده نبود. هرکسی نمیتونست همچین مدیری رو جوری دیوونه کنه که کاری که دوازده سال نکرده بوده رو بکنه. مامان من با افسونش هر کیری رو مال خودش میکرد. مثل کیری مدیر که الان توی کص ناز مامانم داشت اینقدر عقب جلو میشد تا دوباره کمر مدیر رو این دفه توی بدن مامان من خالی کنه. مامانم شروع کرد لب گرفتن از مدیر. اینقدر مدیر رو حشری کرد تا دوباره صدای ناله مدیر دراومد. مامانم شروع کرد: جوووون جوووون قربون کیرت بشم درش نیار. همشو بریز توم نگران نباش. مدیر که تو اون حال، این بهترین چیزی بود که میتونست بشنوه، دو سه تا تلمبۀ آخرش رو محکم و طولانی زد و تمام آب کمرش رو خالی کرد توی کص ناز کوچولوی مامان ناز من. و ولو شد توی بدنش.
مامانم گفت: واسه بچه خودمون مدرسه خوب سراغ داری؟ و خندید. مدیر گفت: قرص بخوریا. مامانم: میخورم. معلومه. نگران نباش. فردا هم با مدارم مدرسه‌م.
مدیر یه کارت بانکی گذاشت روی میز و گفت:
این کارت منه. فردا اومدی مدرسه با این کارت بکش. همون جا هم یواشکی بذارش خودم برمیدارمش. سال اول تحصیل پسرت مهمون من
مامانم با مهربونی جواب داد:
قربونت بشم من مهربون . نه عزیزم همین که پسرم اونجا درس بخونه بهترین هدیه‌ایه که میتونی بدی. نیازی به این کار نیست
هدیه رو رد میکنی؟
همین که امشب پیشم بودی، و کاری که فردا واسم میکنه هدیه‌ست عزیزم.
 
لبای مدیر رو دوباره خورد. همون لب خوردن ادامه پیدا کرد و مامانم که میدونست مدیر زود ارضاست، یه دور دیگه هم بهش کص داد و کلی مدیر اون شب حال کرد خلاصه. کردن مامان یکی از دانش‌آموزا روی تخت مامانه واقعاً باید خیلی لذت بخش باشه. خلاصه اینطوری شد که کلی من رفتم مدرسه. توی اون پنج سال دبستان من، مامانم یه دویست و شیش آلبالویی خرید، خونمونو عوض کردیم، اینقدر منو کلاس فرستاد و روی تحصیلم حساس شد که برای راهنمایی، تیزهوشان قبول شدم. اونجا دیگه بدون نیاز به اینکه مامانم با کسی بخوابه رفتم مدرسه. من اینقدر مشغول درس خوندن و کتاب شده بودم که فرصت نکرده بودم توی کوچه و خیابون برم. واسه همین به اندازۀ بقیه قد نبودم و خیلی نمیتونستم واسه کسی شاخ و شونه بکشم. بنابراین تنها مشکلی که واسم پیش اومده بود، اذیت شدنای توی مدرسه بود که خب، بالاخره باید یه جوری حل میشد…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *