این داستان تقدیم به شما

سلام
بهمن هستم با یک زندگی معمولی و اندامهایی در حد معمول
حدود یک ماه پیش بود با همکارم قرار گذاشتیم بریم کوه هر دو مجردیم کارمند بانک کوله ام را بستم شب پیام دادم عباس من همه چیز ورداشتم تو فقط نون سنگک بگیر زنگ زد که داداشش با زنداداششم میان قرار بذاریم جای خلوت تر مسیر کاملا خلوتی را پیشنهاد دادم هم با صفا بود و هم تا دلت بخا خلوت گفتم ایکاش قبلا می گفتی تا منم به داداش و زنداداشم می گفتم اونا هم شاید می اومدن گفت زنگ بزن سمیرا هم خوش حال میشه خیلی دوس داره زنداداشتو ببینه (البته میدونستم بیشتر منظور خودشه که چند بار زنداداش که بانک اومده بود آب لب و لوچه عباس راه افتاده بود) پرسیدم مگه تو چیزی به زنداداشت گفتی از الهه؟! گفت چشم شور عوضی نه خخخ فقط از خوبی هاش تعریف کردم که یک زن زندگی به تمام عیاره…
زنگ زدم خونه داداش الهه گوشی رو ورداشت کلی سلام و احوالپرسی گفتم داداش بیداره گفت چودانی و پرسی سؤالت خطاست او خوابه گفتم درسته الان 11:20 گفتم با عباس میخواستیم بریم کوه داداش و زنداداششم زنگ زد میان خواستم تو و داداش هم بیاین گفت عباس همون مرد چشم هیزه را می گی ؟ خخخخ همکارته ؟ گفتم آره ولی پسر خوبیه اون قلقش اونجوریه پسر خوب و پاکیه گفت نگفتم بده گفتم چشاش هیزه هر وقت اومدم با چشاش منو میخواسته بخوره وای بحال زنداداشش چی می کشه از اون چشاش ؟!!! خخخخخ گفتم الهه این حرفها چیه نترس تا منو داری کسی جرات نگاه چپ بهت نمی کنه گفت مرسی بهمن جون میدونم شوخی کردم ببخش خیلی دوس دارم داداشت حاضر بشه بیاد کوه ولی میشناسی که اهل اینجور تفریح ها نیست حالا اگه میدونست بساط تریاک و وافور هست با کله می رفت خخخخخ گفتم برو انگولکش کن شب جمعه که حتما هم کنسرت دونفره دارین خخخخ زودتر شروع کنید جنیفر،الهه لوپز….
 
 
گفت ولش کن اون ماهی یکبارشم کنسرتش براه نیست تا سازشو کوک کنه ساز من از کوک میفته خخخخخ چشت به خودت نره هر روز با یه دوس دخترت کلیپ داری خخخخ گفتم کم حرف بزن برو بیدارش کن اگه نیومد خودت آماده باش صبح ساعت 5:30 لباسات تنت لخت نیای آاا خخخخخخ باشه میام دنبالت اونا با یه ماشین میان منوتو هم با یه ماشین رفت و اومد گفت نگفتم ولی گفتم دوستش با خانمش میاد اگه نمیای من با خان داداش برم (منو خانداداش صدا می کنه) قرار شد من بیام پرسید چه وردارم چی بپوشم گفتم همون بلوز شلواری که خودم خریدم قبل عید دسته جمعی رفتیم کوه اونو بپوش همونی که خودم خریدم با بلوزش و پوتین و کلاه گفت پس بگو سرباز آمریکایی شو دیگه خخخخ مانتو چی ؟گفتم اونجا که می ریم خلوت خلوته گفت بقول خودت این لوپزیمو چی کنم ؟خخخ خیلی تابلو میشه با اون چشای هیز دوستت گفتم اذیت نکن حالا برو آماده شو عباس اگه هم میخا چش چرانی کنه زنداداشش هست دیدم خیلی شیطونه خخخخ اونم زنداداش داره منم دارم دیگه خخخخ گفت یعنی از من خوشگلتره ؟!! گفتم نه یه پر موی تو نمیشه ولی خیلی شیطونه … خیلی شوخی کردیم. پرسید چی برای خوردن وردارم گفتم هیچی کرم ضد افتاب موبایلت، یک بطری کوچک آب تو راه دهنت خشک نشه چند تیکه لباس راحتی هم خواستی وردار بلوزتم که بلنده روی لوپزتو میگیره الهی فداش بشم خخخخخخخخخ نترس اسکورتت می کنم اونارو میندازم جلو منوتو عقب.
به عباس زنگ زدم که داداش نمیاد ولی زنداداشم میاد آذوقه دونفرو من تدارک دیده بودم تو یخچالت چی هست گفت هیچی نیار که زنداداشم اندازه بیست نفر گوش کوبیده ای و گوشت و جوجه خوابونده فقط سیخ را زیاد کن اگه داری زغال یه بسته دیگه بذار آذوقه هم نیار تا بارمون را تقسیم کنیم سبک بشه من زیر انداز و چادرم اضافه کردم قراره تا دیر وقت باشیم به زنداداشتم بگو که تا دیر وقت هستیم گفتم پس منم چادرمو ور میدارم تا راحتر باشیم زنونه مردانه هم شد بکنیم و استراحتی هم روشون بیاد زنا بکنن گفت عالیه وردار
از ترسم به الهه اطلاع ندادم گفتم حالا شاید تصمیمش عوض بشه بگم تا دیر وقت قراره کوه باشیم
کوله ام را مرور کردم همه چی را وارسی کردم چادرم با یه زیر انداز سبک اضافه کردم به الهه پیام دادم چی کردی همه چیز براهه عکس لباساشو که دستشه با بطری آبی که تو یخچاله سلفی برام فرستاد عکس پوتینهایش هم …

 
 
تو هر دو عکس پاهای لختش هم بود جوابشو فرستادم الهه لوپز بی نظیری چندتا استیکر بوس و عشق و قلب اونم عکسی از بوسیدن دختر و پسر برام فرستاد با چندتا استیکر بوس و لاو البته قبلا هم به هم دیگه در حد استیکر بوس و قلب میفرستادیم
عکس هاش بدجوری تحریکم کرد مخصوصا پیش یخچال از کمر به پایینش که پیراهنی کوتاه بالای زانوش تنش بود برجستگی باسنش پدرمو در اورد باید ببخشید مجبور شدم بیادش و نگاه به اون رون و باسنی که زیر پارچه لطیف پنهان شده بود چه ها که نکنم …
شب بخیر و کلی استیکر خواب اونم زن و مرد براش فرستادم الهه هم مثل من
تا صبح من نمیدونم چقدر خوابیدم ولی تا صدای زنگ بیدارباشم در بیاد شنیدم پیامی برام رسید اولش ترسیدم گفتم حتما نوشته نمیام بازش کردم دیدم نوشته عزیزم خواب نمونی من دوش گرفتم دارم لباسامو می پوشم استیکر خواب آلودگی پسر و بوس…
نفس راحتی کشیدم گفتم بالاخره کنسرتو دیر وقت اجرا کردین خخخخ نوشت نه داداشت هر چه تکانش دادم پشتشو کرد بیدار نشد خخخخ کافر همه را به کیش خود پندارد خخخخ نکنه دوس دخترت پیشته ؟! خخخخ نوشتم نه بخدا منم و خودمو تنهایی …استیکر سگرمه گرفته پسری ژولیده.
پرسیدم موهاتو خشک کردی ؟ سرده سرما نخوری دیدم عکسی فرستاد سشوار داره می زنه ربدوشامبر لیمویی تنشه خط سینه اش دیوونه کننده قطره های آب روش معلومه گفتم هنوز که خشک نشدی گفت نه خشکم اون مال 10 دقیقه پیشم بود نکنه قطره های ابو دیدی ؟!!!! گفتم اره یه سلفی بده ببینم راست می گی خشکی تمام قد سلفی داد موهاش افشان هنوز ربدوشامبر تنشه تا رو باسن بقیه لخت یکی از سینه هاش حتی نوکشم معلومه قهوه ای زیبا با نوک شق کرده ….
زود بعد از سیو کردن نوشتم حالا معلومه #خشک شدی #حتی #نوک اووووون #خخخخخ با استیکر تعجب و خجالت نوشت وااا چقدرم زومش شدی من زنداداشتمااا با دوس دخترت اشتباه نگیری خخخخ؟!! استیکر دختری که داره فرار می کنه …
نوشتم تو کوه ببینم چطوری روی زنداداش عباسو کم می کنی او خیلی شیطون و زبله نوشت نکنه با اونم آرهعععع نوشتم نه بخدا الهه منو این حرفاا برو لباساتو بپوش منم یه دوش 5 دقیقه ای بگیرم که عباس پیام داده تا یه ربع به شیش جلو گرده پزی منتظرمونه
با عجله دوشی گرفتمو خشک شدم اماده شدمو تا خواستم پیام بدم دیدم #الهه داره مینویسه
اماده ای تنبل خان خخخخ؟ پشت سرش عکس سلفی تو حیاتشون با #لباس #نظامی امریکایی منم نوشتم بله جناب سرهنگ اماده ام یه عکس از خودم که لباس #پلنگی کره ای تنم بود تازه گرفته بودم اولین بار بود می پوشیدم خیلی شیکه ..
 
 
با تعجب و بوووس نوشت چه خوشتیپ و چه لباسی منم میخام نوشتم روچشام می گیرم برات بووووس
بعد چند دقیقه جلو درشون تا ترمز کردم اومد بیرون پرید تو ماشین دست دادیم و صبح بخیر گفتیم پرسید بعد از سرهنگ درجه چیه ؟ گفتم نمیدونم ولی فکر کنم سرتیپ گفت خیلی خوشتیپی جناب سرتیپ …
6:21 جلو گرده پزی دیدم عباس بیرون ماشینش منتظرم بود تا رسیدم غرغری کرد که تاخیر کردین با زنداداشم احوالپرسی کرد گفت بهمن یه عذر و پوزش کوچولو داشتم گفتم بگو گفت به زن داداشم متاسفانه گفتم بهمن با یکی از فامیلهایش میاد نگو زنداداشمه ؟! گفتم غلط کردی چرا گفتی گفت نمیدونم همینجوری گفتم
قبول نکردم گفتم برو درستش کن بگو شب متوجه نشدم قرار بوده یکی از فامیلهاشم بیاد که اون نیومده دیگه حرفی هم بمیان نیومد
تا حرکت کردیم الهه گفت نگفتم این دوستت فضوله و چشم هرز اولا نگاهاشو دیدی میخواست منو بخوره دوم با اون حرفاش به اون چی که من کیم دوستتم زنتم یا زن داداشتم از عباس خیلی بدم میاد فضول و قد و چشم هرزه گفتم ناراحت نباش دیدی که چطور جوابشو دادم گفت من جای تو بودم می گفتم بگو دوس دخترشه
منو زنداداشش که ندیده گفتم نه دروغ یه روزی لو می ره واقعیت از همه چیز بهتره رسیدیم به گنجنانه و ماشینها را تو محوطه پارکینگ #دهکده #توریستی #پارک کردیم راه میدان میشان و کیوارستان را قدم زدیم همه چشمها به منو الهه بود هی می گفتن کوهنورد یعنی اینا به سمیرا هم چشمی داشتند واقعا #سمیرا هم زیبا بود با تناسب بدنی خوب و چهره زیبا و شیطون پر از شهوت تو این گیرو دار بمنم حال می داد ولی بخاطر قاسم و زنداداشم محل نمی ذاشتم عباس هی با سمیرا گرم می گرفت منم خدا خواسته با الهه گرمتر حال می کردم تا طبیعی بنظر برسه رسیدیم به کیوارستان استراحت کوتاهی کردیم اکیپها همه رو به سوی میدان میشان می رفتند ما رفتیم سمت چشمه سرده هیچ کی جز ما نبود تا رسیدیم جایی که دختر و پسری تو #چادر #شب را مونده بودند یا خیلی زود اومده بودند یه سگی همراهشون بود بیرون از چادر همدیگرو بغل کرده پاهاشون تو آب بود خدا قوتی به ما گفته و دور شدیم جلوتر از همه عباس بود بعد داداشش بعد سمیرا زنداداشش بعد الهه لوپز و اخرین نفرم من بودم چند جا الهه را از عقب کمکش کردم تا از صخره بالا بره بعد دست سمیرارا گرفت بالا کشید حالا #عباس و #قاسم چند ده متری #جلوتر بودند گاه گاهی هی ما را صدا می کردند که سریعتر بیاین منم می گفتم شما برین ما هم نم نم میایم اومدیم تفریح نه ایست قلبی خخخخ اون روز خیلی خیلی خوش گذشت همشم تو یه چادر بودیم چادر من را باز نکردیم رفتیم #گیاهان #کوهی ادویه ای چیدن منو الهه که دور شده بودیم تو تیغ افتاب بودیم هر دو عرق کرده بودیم الهه نگاهی به اطراف کرد تکمه هاشو باز کرد زیر بلوزش تیشرت زخیم تنش بود سوتین نزده بود گفت پشتتو بمن کن تیشرتمو در بیارم دارم خفه میشم سوتین ندارم
پشت یه صخره ای بودیم تیشرتشو در اورد تا بپوشه یه نیم نگاهی کردم پشتشو دیدم سفید رویائی میخواستم بغلش کنم که دیگه #حواسم #نبود #نگو کامل برگشتم دارم می بینمش تا بلوزشو ورداشت تکاند یه آستینشو پوشید کج شد دومی را بپوشه سینه چپشو کامل دیدم ولی او متوجه نشد تا پوشید گفت حالا بگرد پوشیدم دکمه هاشو می بست نمیدونست من همه چیزو دیدم مشغول چیدن آذربه شدیم بعد مدتی هی بلوزشو از سینه هاش میکشید گفتم چیه عرق کردی گفت نه
گفت خوب شد سوتین اوردم بد جوری این بلوز سرسینه هامو اذیت می کنه بریم سوتینمو بزنم تو راه با داداش تماس گرفت خواب بود پیام داد تا عصر کوهیم اینجا شلوغه چندتا از دوستای دانشگاهشو اتفاقی دیده تا شب تو کوهه!!!! نشونم داد گفت اگه زنگ زد بگو الهه با چندتا از هم دانشگاهیاش با همیم!! احسن گفتم به هوشش که تیر خلاصو زد شبم اگه می موندیم موجه بود خخخخ گفتم چطوره شب را هم تو کوه بمونیم خندید گفت مفنگی را باید اینجوری سر کار گذاشت گفتم داداشمو میگی گفت نه همسایتونو می گم خخخخ
نکشه نگم!!!
 
 
اومدیم چادر هنوز بقیه نیومده بودند البته تو راه دیدیم دارن میان زود رفت تو چادر گفت سوتینمو بزنم اول سوتینو در اورد دو تا بود گفت اینو بزنم یا اینو دست زدم دیدم یکیش که اسپورتم بود نرمتره گفتم این خوبه چپ چپ نگاهی کرد گفت چرا ؟! گفتم نرمتره اذیت نمی شی گفت پس چشاتو ببند بلوز را در بیارم باید از عقب گره بزنی تا نگفتم چشاتو باز نکن در چادر نشسته بودم گفت پاشو چشامو هم گذاشتم ولی کامل باز بود از لای انگشتام دیدم بلوزشو در اورد دولا شد حتی کونش خورد به کیرم وانمود کردم نمی بینم کمی معطل کرد سوتینو ورداشت گذاشت رو ممه هاش گفت چشاتو باز کن بنداشو بگیر تا بگم چقد سفتش کن خدای من زنداداشم با نیم تنه ی لخت جلو چشام نفسم بند اومده بود بند سوتینشو از دو طرف گرفتم گره زدم دستاشو از رو منه ها ورداشت گفت کمی شلش کن …بسه حالا گره بعدی رو حلقه کن سفتش کن تا گره بعدی رو وردارم گره اولی شل شد سوتین یه لحظه از رو ممه های نازش اومد پایین زود کشید جاش گفت زودتر الان اونا می رسن حالا دوس دخترت بودم دهتاشو بسته بودی کونشو فشار داد رو کیرم که مثل دیرک چادر شلوارمو داده بود بالا تا گره را زدم از زیر دستشو اورد گره را فشار داد گفت حالا حلقه را بزن که زدم و باز دولا شد کونش #چسب #کیرم بود بی خیال #انگار عادیه بلوزش را ورداشت و پوشید لخت برگشت دید من دارم نگاهش می کنم گفت چشاتو درویش کن پسر خخخخ… مگه منو ندیدی ؟! تا حالا زن بدون بلوز ندیدی ؟ گفتم دیدم ولی فرشته زیبایی را ندیده بودم که دارم می بینم …
بعد با #لحن آرامتری گفتم
چرا ولی بدنتو لخت ندیده بودم الانم که داری می پوشی
بلوزشو پوشید دیدم خط سینه اش بد جوری تو چشنه گفتم الهه جون اون دکمه را هم ببند بقول خودت عباس هیزه گفت حسودیت میشه گفتم اره تو زنداداشمی جز من کسی نباید تو را اینجوری ببینه گفت چشم! و بست حالا فقط زیر گلوش مثل قبلا که تیشرت تنت بود شد.
از تحکم من خیلی خوشش اومد خودمم یجورایی احساس مالکیت کردم تو چهره اش تسلیم شدنشو حس می کردم که خیلی براش جالب بود با علامت قلب و فرستادن قلب با یک حرکت زیبا نفسم تو سینم باز بند اومد چه جالب این حرکتو کرد
عباسو بقیه رسیدن و نشستیم صبحانه درست کردن که ماهی تابه و گوجه و تخم مرغ و پیاز و ادویه را اماده کردیم با داشتن چراغ پیشنهاد دادم اجاق بزنیم از خاشاک و چوبهای خشک و بوته های خشک جمع کردیم و املتی خوشمزه درست کردیم و خوردیم

 
 
قاسم تخته نرد اورده بود همه بلد بودیم شیش انداختیم اول قاسم شد بعدی شد زنش خخخخ قاسم باشوخی گفت عه بازم #آبگوشت خخخخخ همه خندیدیم تو چشاش میخوندم دوس داشت با الهه بیفته برنده اش با من باید بازی می کرد که زنشو بدبختانه برد چون سمیرا طوری نشسته بود کصش از زیر ساپورتی که تنش بود قلفتی زده بود بیرون شورتش چنان نازک بود پنجره های توریش از زیر ساپورت معلوم بود خیلی دوس داشتم ببره با من بازی کنه که قاسم منم برد با عباس که نراد خیلی ماهریه افتاد که عباس 1 به 5 قاسمو برد حالا تو چهره عباس میخوندم که تو کونش عروسیه عاشق بازی با الهه است
الهه تو کورکوری خوندن همتا نداره با حوصله با عباس جنگید شلوار ارتشی زنداداش حافظ کصش بود و جز پای بدون جوراب و انگشتان زیبای لاک خورده چیزی چشمای عباس را حاصل نشد عباس دست اخر بود الهه را شیش در کرد سه مهره تو خانه ته عباس داشت عباس نامرد سه بار پشت سر هم دش اورد هنوز طفلک زنداداشم روزنامه میخوند بعدشم همش یک و دو !! طلسم شده بود !! هنوز یه مهره تو خونه عباس داشت که الهه سگ مارس شد شدن 3 به 6 الهه هم بدجوری باخت الهه خیلی خیط شد عباس کورکوری هاش تمام نمی شد هی می گفت خانوما تو گشاد دادن متبحرن من سرخ می شدم نمیتونستم پیش قاسم و سمیرا چیزی بگم که رفتم بیرون از چادر تا رفتم الهه هم پشتم اومد گفت بگو این هرزه یه بار دیگه گشاد #گشاد کنه تف می ندازم تو صورتش میزارم تنهایی می رم که تو حرفمون بود عباس با خنده های لوسش اومد بیرون با شوخی جدی یه کشیده گذاشتم تو صورتش گفتم آدم شو بسه هی گشاد گشاد گفتنت عذر خواهی کرد گفت بخدا منظوری نداشتم خودت منو میشناسی حرافام بدون غرضه گفتم هرچیه دیگه بسه بی جنبه اونقدر دعواش کردم تا الهه اومد وساطت گفتم الهه چاک دهن این جانورو من باید می بستم عباسم حساب کارشو کرد دمشو گذاشت کولشو رفت تو چادر همین جا بود اولین بوسه جانسوز و زیباترین بوسه عالم را از لبانم زنداداشم گرفت البته قصد بوسیدن گونه ام را داشت ولی تا صدایم کرد چرخیدم نا خود آگاه لب به لب شدیم هر دو واقعا غافلگیر شدیم
تا عصر عباس نتونست تو چشمای الهه حتی یکبار زل بزنه گویا فهمید منو زنداداش رابطه مون فراتر از زنداداشی و برادر شوهریه!!! البته بعدها فهمیدم …
زغال ها را پستا کردم اجاقو بستیم و گل انداخت هم کوبیده بود هم چنجه هم جوجه که قاسم پنجتا کوبیده را سیخ کرد همشم بزرگ (قاسم و باباشون کبابی داشتند دو سالی بود که فروخته بودند همه جوره وارد بود) جوجه را من زدم چنجه را سمیرا 5 تا کوبیده سه تا جوجه دوتا هم چنجه مسئولیت پختشم با قاسم بود اگه بگم خوشمزه ترین کوبیده و چنجه را اونجا خورده ام اغراقی توش نیست آب چشمه سرد یخ بود نمی شد لحظه ای دستو توش نگه داشت کبابها را خوردیم و چایی هم اماده شد زدیم پاشدیم تنیس بازی سمیرا شلوارشو عوض کرد یه شلوار جین پوشید سارافونشم در اورد کمی که بازی کردیم من با زیرپیراهن رکابی بودم الهه گفت اجازه میدی منم لباس عوض کنم گفتم باشه چی میخای بپوشی گفت یه چیزایی آوردم یه شلورار شیش جیب برمودا با یه تیشرت گفتم اونی که تنت بود؟ گفت نه یکی دیگه دارم نازکتره همونی که از دبی برام گرفتی
 
 
گفتم برو عوض کن گفت بیا در چادر وایسا تا کسی نیاد که رفتم دیگه بدون تعارف نگاهش کردم فقط وقتی خواست شلوارشو در بیاره گفت نگاه نکن رومو برگردوندم شلوارشو دراورد نگاهش کردم شورت اسپورت ست همونی که سوتینشو بستم پاش بود تا دید می بینم گفت نداشتیمااااا اونورو نگاه کن شورتم عرق کرده میخوام عوضش کنم دید از رو نمیرم گفت حالا چهار چشمی نگاهم کن اگه چیزی دیدی بمن بگووو خخخخخ شورتشو پوشید بند شورت اسپورتشو از دو سمت باز کرد گفت بیا حالا هی نگاه کن منم بی عرضه مثل ماست فقط نفسم بند اومده بود!! البته با الهه زیاد شوخی میکردیم حتی کشتی می گرفتیم ولی هرگز فکرشم نمی کردم راضی باشه سکسم باهم بکنیم ندانسته خط قرمز ذهنم بود شلوار برمودا را پوشید باسن گرد زیبا و هوسناکش واضحتر از قبل خودنمایی کرد یه تاپ گلبهی که خودم گرفته بودم و چند تیکه بود ستش اونو پوشید خوردنی خوردنی شد گفت من خوشگلم یا سمیرا ؟ گفتم یه تار موی تو فدای هزارتا سمیرا اون کجا تو کجا عزیزم
رفتیم برنده بجا شروع کردیم تنیس نمیدونم چقدر بازی کردیم ولی میدونم که همه خسته شدیم رفتیم سراغ چای و استراحت دیگه مثل یک خانواده شده بودیم تو چادر دراز کشیدیم الهه و سمیرا پیش هم خوابیدن سمت سمیرا قاسم دراز کشید بعدش من بعدش عباس صدای جریان آب و ابشار هوای سالم و خنک توری درو پنجره ها را کشیده بودیم خبری از مگس و حشره هم نبود همه خوابمون برد من اولین کسی بودم که بیدار شدم دیدم قاسم و زنشو و عباس هر سه رو شکم خوابیدن الهه پشتش به چادر روش بطرف ما بود تشنم بود یواشکی رفتم آبی خوردم اومدم همه خواب بودن ساعت 6 عصر بود بد جوری گرسنم بود بسته دوم زغال را ریختم تو اجاقی که هنوزم گرما داشت الکل زدم اتیش انداختم چرت و چرت زغال قاسمو بیدار کرد دیدم اومد بیرون اون سه تا خواب بودند اندازه بیش از دو کیلو گوشت چرخ کرده اماده کباب داشتیم جوجه و چنجه هم بود گفتم فقط کوبیده ترا خدا قاسم 10 سیخ کوبیده گرفت هنوز اون سه خواب بودن تا بوی کباب پیچید تو چادر صداشون در اومد هر سه اومدن بیرون ابی به سرو صورت زدند و نفری دو سیخ براشو کشیدیم الهه یک سیخ بیشتر نتونست بخوره من سه سیخو با اشتها خوردم حتی نصف سیخم از قاسم مونده بود اونم خوردم
عباس چای را درست کرد و خوردیم زنا تو چادر تنها شدن که لباس عوض کنند زنداداش ماهم با لباس پلنگی امریکایی پشت سرشم سمیرا با جین و بادگیر اومدند و راه افتادیم از گنجنامه خداحافظی کرده کلی با الهه گشتیم و یکی دو بارم سر تعریف دستمو کشیدم رونش چیزی نمی گفت ولی بهانه ای نداشتم دستمو بیشتر نگهدارم بدبختی ماشینمم اوتومات بود نمیشد به بهانه دنده عوض کردن دستمالیش کنم داداش طول مدت یکبارم زنگ نزد بردمش دم درشون ساعت 11 شب بود خدا حافظی کردیم اومدم خونه لوازمو جابجا کردم تو پارکینگ دیدم یه نایلون رنگی تو کولمه باز کردم دیدم شورتو سوتینی که خودم بسته بودم با تیشرتی که عوض کرده بو اونها بود تو کوله من گذاشته یادش رفته ببره شورتشو بو کردم بو عرق کصش تازه ی تازه بود سوتین و تیشرت هم بوی تن زنداداش نازنینمو میداد بغلش کردم بردم اتاقم رفتم دوش گرفتم اومدنی شورت الهه را کردم تنم کیرمو از بغلش دادم بیرون تیشرتشم کردم تنم که نمیشد سوتینم هی بوسیدم و بوییدم
ساعت 12 نشده بود پیام داد لباسام مونده تو کوله ات اگه لباستو انداختی ماشین اونا را هم بنداز
چندتا بوووس فرستادم بعدشم شورتشو در اوردم خیس ابم کیرم بود با سوتین عکسشو گرفتم فرستادم گفتم اینارو می گی ؟
نوشت شورتم چرا خیسه گفتم صورتمو شسته بودم باهاش پاک کردم خخخخخ بووووووس نوشت نوش جونت فکر کردی حتمن مال دوس دخترته گفتم اره تازه یه دوس دختر پیدا کردم نمیدونی چه حرارتی داره
نوشت مبارکه حالتو ببر خوشبحال دوس دخترت
 
 
داداشت بساطشم جمع نکرده خوابیده معلومه با رفیقش دکتر شمس بوده
گفتم کمرش خیلی سفت شده مواظب باش
نوشت آره اونقدر سفت که با چکشم نمیشه شلش کرد نوشتم چکش ؟!! نوشت یه چیزی گفتم دیگه نوشتم حالشو ببر نوشت کدام حال این هال ؟ عکس هالشونو فرستاد با دراز کشیدن خودش رو کاناپه که تا نزدیک کصش لخت بود تو لباس خواب جراتمو جمع کردم یه جا گفتم الهه لوپز کاش پیشت بودم بغلت میکردم بووووس
نوشت برو بابا کبریت بی خطر خخخخخخ
قلب و گل و بوس و بغل و تختخواب و شب بخیر فرستاد منم فکر کردم بدش اومد نگرانی و بوس و قلب تیر خورده و گل و رختخواب تنهایی
یه بوس گنده فرستاد پشت سرش گیف هم آغوشی دختر و پسری زیر ملافه و لخت دختره زیر پسره روش داشت زیر ملافه تلمبه میزد کص دختره
نوشتم خوش بحالت که داداشو داری
نوشت چشت رفته به خودت و دوس دخترات ؟!! علامت قهر و فرار
باز حس کردم زیاده روی کردم گوشیمو خاموش کردم تو خیال الهه خوابیدم یاد دیروز که چه خوش گذشته بود و چند بار الهه تنهایی آواز خوند عباسم صداش خوبه اونم تکخوانی کرد روش نمی اومد به الهه بگه هم خوانی کنند منم ته صدای بدی ندارم ترانه ای از مرضیه را سه تایی خوندیم بعد عباس و الهه هم خوانی کردند که خیلی زیبا در اومد و نمی دونستند ضبط می کنم بعد که گذاشتم پلی کردم چه لذتی بردیم افتادم یاد لباس عوض کردنهای الهه و جای اون بوسه ای که هنوزم لبامو می سوزوند افتادم حسرت در تمام وجودم خیمه زده بود یاد نقش کص سمیرا میفتادم که دوس داشتم بکنمش و دوس داشتم الهه را لخت بار دیگه ببینم بغلم کنم فقط شورتامون بمونه تنمون تا خوابم برد

صبح که رفتم سر کار کسل بودم عباسو دیدم خیلی سرحال بود ازم پرسید کسلی گفتم دیروز خسته شدم
گفت خسته ؟!! چطور؟ دیروز که اونهمه خوش گذشت !! گفتم چون خیلی خوش گذشت کسلم حالا تو چرا اینهمه شنگولی گفت شب که رفتیم خونه زن داداش نزاشت برم خونم کرم و روغن اورد داد منو قاسم بدن همو حسابی ماساژ دادیم زنداداشمم بدنشو قاسم ماساژ داد حالشونو کردن منم خوابم برد صبح هم قاسم که خواب بود زن داداش نگو ساعتو گذاشته بود رو زنگ تا بیدارم کرد دیدم حمامشو رفته گفت برو دوش بگیر صبحانه اماده است تا با انرژی بری سر کار …
تا در اومدم میزو چیده بود جات خالی شکمی از عزا در اوردم الانم می بینی چه پر انرژیم
من نه صبحانه خورده بودم نه دوش صبحگاهی
گفتم زنداداشو تو چقدر دوس داری

 
 
گفت اندازه یکدنیا گفتم منم مثل تو گفت زنداداش تو که جواهره بگرد یه زنی مثل او پیدا کن چرا خواهرشو نگرفتی ؟ گفتم مثل زنداداش خوشگل نبود
چند روز گذشت چهارشنبه بود گفت برنامه کوهمون جمعه کجاست ؟ گفتم چشمه سرده
گفت با زنداداشت میای گفتم معلوم نیست گفت من با سمیرا میام قاسم نیست دیروز رفته تهران سمیرا تنهاست گفته اگه الهه بیاد منم میام
به الهه زنگ زدم داداشو راضی کن جمعه بریم کوه گفت باشه گفتم احتمالا الهه با داداش بیان گفت خیلی هم عالی
شب خونه عباس زنگ زدم گوشی را سمیرا ورداشت گفتم با عباس کار دارم گفت رفت پارکینگ و بیاد الان میاد که صدای در اومد و گوشی را داد گفتم عباس اومدن الهه کنسل شد گفت راضیش کن گفتم خیلی گفتم با داداش قرار ناهار تو خونه مادر الهه دارند نشد
یادم رفت بپرسم این وقت شب زنداداشت پیش تو چکار می کنه
فردا باز من کسل اخرین روز هفته کاریم بود عباس ادکلن زده و شق و رق اومد گفت چی کردی گفتم نمیاد پرسیدم داداشت اومد گفت نه ده پانزده روزی نمیاد کار داره تو فیروز کوه میخان رستوران تجهیز کنند
گفتم زنش تنها میمونه گفت نه یا خونه منه یا من میرم پیشش دیگه ادامه ندادم
چند بار عباس داستانهای سکس محارم که بیشتر سکس با زنداداش بود برام تعریف می کرد. فکر کردم نکنه اینا سکس دارند
عصر رفتم دم در خونه عباس زنگیدم گفت بیا خونم منمو سمیرا گفتم پس درو باز کن گفت کجایی زنگ درشونو زدم تا درو باز کنه دقیقه ای شد گفت گوشی را بردم دستشویی دارم میام سمیرا هم حمامه درو باز کرد صدا اب می اومد که کسی حمامه
تا چایی بیاره دیدم خونه درهم و برهمه لباس افتاده رو ورودی در اتاق خواب
تا صدای سمیرا اومد که کی بود درو می زد من با شوخی گفتم کسی نبود گدا بود گفت زهره بر شدم یهویی دیدم لخت برگشت به اتاق خواب اومد ه بود بیرون تا منو دیده فرار کرده این اتفاق تو کمتر از ده ثانیه شد منم خودمو زدم به اون راه که چیزی ندیدم
حالا دیگه یقین داشتم که بله مدتهاس عباس و سمیرا سکس دارند چایی را اورد گفت انگار سمیرا صدا کرد با شما حرف می زد گفتم اره گفت کی بود زنگ درو زد منم شوخی کردم گفتم گدا گمانم یه چیزایی گفت حالیم نشد عباس سمیرا را صدا کرد گفت دارم خشک میکنم خودمو الان میام بعد چند دقیقه عباسو صدا کرد گفت اون چادرو از چوب رختی میاری چادرو برد اومد بیرون منم انگار همین الان دیدمش گفتم سمیرا خانم جملات اخرتو نفهمیدم چی گفتی گفت فکر کردم عباسی گفتی گدا بود فشش دادم خخخخ خندیدم عذرخواهی کردم اطمینان یافت که ندیدمش البته من زمانی دیدم که پشتش بمن بود داشت بر می گشت اتاق

 
 
 
با اینهمه باز من جرات نکردم تقاضای سکس از الهه کنم جمعه سه تایی رفتیم کوه خوش گذشت سمیرا بمنم حال می داد ولی دور از چشم عباس میدونست از شکل کصش خوشم میاد روبروم وری می نشست تا نقش کصش هر چه بهتر تو دیدم باشه خط سینشو باز کرده بود چای و غذا را تعارف می کرد جوری خم می شد تا سینه هاشم درسته ببینم حتی نوک سینه هاشو که زیبا بود باب خوردن هر چند مثل مال الهه نبود ولی بدون سوتین اویزون نبود معلوم بود سفته اخه سن و سالی هم نداشت 24 سالش بود 4 سال بود ازدواج کرده بچه هم نیاورده بود
عکس سلفی گرفتیم از سمیرا اجازه گرفتم عکسمونو به الهه بفرستم گفت اگه بدش نمیاد بفرست تا خواستم بفرستم عکسی را گفت بفرستم که منو عباس پیش هم بودیم سمیرا کنار عباس گفتم چرا این؟! گفت زنداداشا حساسن رو برادر شوهر ها خوب نیست منوتو به هم چسبیدیم اونو بفرستی خنده شیطنت آمیزی می کرد گفتم من که ندونستم چرا خندید گفت بگذریم … ولی میدونستم چه میگه
من کوله نبرده بودم برگشتنی از صخره ای رفتم پایین سمیرا نمیتونست بیاد پایین عباس گفت از پایین هواشو داشته باش منم دستشو گرفتم لمبرهاشو گرفتم دستم جوری که هر دو انگشت شستم رفت تو سوراخ کصش اومد که پایین تشکر کرد و معذرت خواست که اذیتم کرده ولی باز خنده دزدکی شیطنت آمیزی زد دنیای حرف بود
هفته بعدشم باز سه تایی رفتیم کوه خیلی خوش گذشت الهه با وجودی که قول داده بود میاد متاسفانه فامیلهایش از تهران اومدند نتونست بیاد شب پیام داد خیلی دوس داشتم بیام حیف شد بوس فرستاد منم بوس فرستادم کمی شوخی کردیم بعد از عکس سمیرا گفت که پیش عباس بود گفتم تو نبودی من مثل بچه یتیم بودم الکی گفتم همش سگرمه هام تو هم بود استیکر گریه فرستاد گفت دیدم تو عکس چهرات خیلی غمگین بود بر عکس اون چش هیز
نوشتم الهه عوضش تو هم با داداش جشن گرفتی نوشت دیگه بمن میگه خواهر مدتهاس خبری ازش نیست حالا که مهمانم اومده بهانه داره از زیر کار در میره
نوشتن پس چکار می کنی ؟
نوشت قفل زدم خخخ نوشتم منم با زنجیر بستمش خخخخ
نوشت میخشو کجا زدی ؟!خخخخ
نوشتم یه سوراخی اون زیرا بود زدم راحت رفت توش خخخخخ
نوشت اخیییی بمیرم براش خخخخخ طفلی خفه نشه بگو یکی از دوس دخترات بیان هم میخشو بکشن هم ببرن ابش بدن خخخخخ
سرش گویا شلوغ شدو دیگه جوابمو نداد ..
عباس چند روز پیش یه داستان بلندی از رابطه با زنداداش را برام تو واتساپ فرستاد خیلی جالب بود کمی فکر کردم بعد از عباس پرسیدم مگه میشه زنداداشو گایید
گفت می بینی که میکنند گفتم داستانه گفت نه من دیدم و اعتراف کردن گفتم کی طفره رفت اخرش گفت پسر داییم زنداداششو از روز عروسیش می کنه
گفتم عباس یه چیزی بگم ناراحت نمی شی گفت نه
گفتم تو زنداداشتو نکردی ؟ رفت تو فکرو گفت تو چی ؟
گفتم نه ولی دوسش دارم
پرسید یعنی تو تا حالا الهه را کاری نکردی ؟ گفتم نه من از تو سوال کردم گفت اونقدی که من سمیرا را گاییدم قاسم نصفشن نکرده
گفتم چطور جرات کردی ؟
گفت جرات نمی خواد کس برای گاییدنه گوشتی می ره تو گوشتی هردو لذت می برند این همه لولو برای ترساندنه
گفت بخدا اگه الهه زنداداشم بود تو قفس شیر مینداختن میرفتم می گاییدم اون برای تو جون میده بکنش نکنی باختی
پرسید تا حالا هیچ نمالیدیش گفتن چرا هی گفت اون روزی که اومدی تو خونم داشتم می گاییدمش زنگ زدی هردو لخت بودیم بزور خودمونو جمع کردیم
گفتم اتفاقا حالا که گفتی می گم من لختی سمیرا که فکر کرد باتو داره حرف میزنه اومد دیدم ولی خودمو زدم نادانی

دیروز سر ظهر تو بانک با راهنمایی عباس وارد این سایت شدم گفت ببین با زنداداشش چه کرده ؟!
به عباس دیگه اعتراف کردم منم عاشق زنداداشم بوده و هستم سه ساله ازدواج کرده میدونی که تو این مدت بارها اتفاقی مالیده ام ولی جرات نداشتم جلوتر برم حکایت “کص زنداداشمو منفجر کردم” را بدقت خوندم با خواندن جریان فاطی تصمیم گرفتم همین امروز به زور هم شده الهه را بکنم (زنداداشم)
و اما اصل ماجرا …
 
 
تا بانک تعطیل شد زنگ زدم به زن داداشم خونه اید گفت اره گفتم شام چی دارین گفت زرشک پلو با مرغ قراره بذارم گفتم منم میام سهم منم اضافه کن گفت بیا خوش اومدی کم اومد مال منو بخور!! گفتم کجاتو ؟ گفت رودار نشو سهم خودمو میگم. گفتم من فکر دیگری کردم گفت تو مال دوس دختراتو می خوری به من و بقیه نمیرسه کبریت بی خطرخخخخ
گفتم پس منتظرم باش ببین چطوری درسته قورتت میدم
گفت عرضشو نداری بیاااااه
گعتم چیزی لازم داری بگیرم گفت اگه تونستی موز بگیر شیر تو فریزر دارم شیرموز درست کنم بخوری تا قوی بشی گفتم باشه ..ِ
یک خوشه بزرگ موز گرفتم و مقداری هم آجیل
ساعت 5 نشده در خونشونو زدم زنداداش تنهایی داشت تدارک شام را می دید داداش از مغازه حدود ساعت 9 میاد مغازه ی ابزار و یراق داره پیراهن گلبهی که خودم براش با ست کامل از دبی خریده بودم تنش بود همیشه شلوارم تنش نبود خط شورتشم ندیدم حدس زدم هیچی زیرش نپوشیده باسنش مثل باسن جینفرلوپزه من پیش داداشمم بهش میگم الهه لوپز سلام کردو موز و آجیلو گرفت دستور داد برو خودتو بشور و ضدعفونی کن یه ژلم گذاشتم لب پله وردار خوب بمال دستات
بعد از دستورات سلام دوباره ای کردم
گفتم الهه لوپز خسته نباشی با ناز و کرشمه گفت مرسی تو هم همش گیر میدی به باسنم(با دستش زد رو باسنش) چکار کنم ما هر سه خواهر از مامان ارث بردیم بده ؟! دستمو زدم رو باسنش گفتم کی گفتم بده خیلی هم خوبه پشتش بمن بود دستمو بردم رو شکمش گفتم فقط مواظب باش این جاهات چربی نیاره از دو طرف پوست شکمشو تو دستام گرفته بودم گفت روزی بالای 500 تا طناب می زنم اونم کشیدیم مامان دیدی که ماشالا یه ذره شکم نداره صدام می لرزید چون کیر شق کرده ام را از رو شلوار اداریم که نسبتا راحته چسبونده بودم در کون زنداداش الهه لوپزم کاری نداشت تو هال بودیم در اتاق خواب باز بود همینجوری که حرف می زدیم هلش دادم و هدایتش کردم به اتاق خواب فکر نمی کردم به این راحتی راضی بشه بدون ممانعت هر جا هلش میدادم میرفت دیگه دستام رو سینه های اناریش ممه هاشو مالش میداد و با نفسهای گرمم گردنشو بیخ گوششو خوردم و تا میتونستم نفسمو گرمتر کردم دستمو از پشت با جمع کردن پیراهنش بردم لای باسن روی کسش لخت بود شورت تنش نبود! تا دستم خورد به بهشتش اهی بلند کشید پاهاشو گشاد کرد تا انگشتم بره تو سوراخش حالا فقط اه می کشید کمرشو پیچ و تاب میداد الکی می گفت نکووون ترا خدا نکووون یاد سفرش عباس افتادم که می گفت یعنی بکوون زودتر بکوووون گردن و بناگوششو بیشتر خوردمش موهاشو خودش هی جمع کرد تا بیشتر بناگوش و گردنشو بخورم کمر بندو زیپم باز کردم و هیچ حرفی بینمان رد بدل نشد تا رسیدیم لب تخت شلوار تنم نبود هلش دادم باز گفت بهمممممن نکووون تو را خدا اذیت میشم !! ولی تسلیمم بود و مقاومتی نکرد رو تخت با شکم افتاد از پشت اوفتادم جون کصش که داغ و پر آب بود خودش بدون اینکه من بگم سگی نشست تا کصش را بهتر بتونم بلیسم حالا به حرف در اومده بود گفت محکمتر بی عرضه محکممممم کسشو شیو کرده بود مثل کص دختر 14 ساله توپول و بدون مو سفید و پر از اب گفتم برای کی این همه اماده کرده بودی گفت برای بهمنِ بی عرضه تا کیرشو صاحب بشم !! بخووور محکم بخووور منو بگااااا پاره ام کن زوووود

 
 
 
پیراهن و زیرپوشمو یهویی بدون باز کردن دکمه در اوردم شورتمم بعد اون تو چند ثانیه لخت شدم الهه هم فقط یه پیراهن راحتی تنش که تا کتفش جمع کردم گرمای بدنش مثل تنور داغ در زمستان سرد منو بخودش جذب میکرد و #نرمی و #لطافت پوست و عضلاتش دیونه ام میکرد
تا جکن داشتم کصشو خوردم دیگه نتونستم دوام بیارم تو همون حالت سگی کیرمو فشار دادم تو کصش با اخییییی که گفت راحت تا ته کصش که خیس و پر از اب بود رفت باور کنید حس کردم کیرم تو ابجوش فرو کردم اخه من اغلب بدنم سرده حتی تو تابستان همه بچه های فامیل خوششون میاد میگن عمو یا دایی مثل کولر می مانه متاسفانه تو اولین فرو کردنم آبم اومد فقط چند تکان لرزشی غیر ارادی بود که ابمو ریختم ته کص زنداداشم
الهه دیوونه شد گفت زود باش من موندم ابمو دربیار لی عرضه نگفتم بی عرضه ای زووود دارم می سوزم تا کیرمو کشیدم بیرون تا حالا کیرمو به این بزرگی ندیده بودم الهه پیراهنشو در اورد به پشت خوابید اشاره کرد بغلم کن یالا منو پاره ام کن زمداداشتو بگااا… بغلش کردم لب به لب شدیم چند دقیقه ای لبو سینه هاشو خوردم و به هم پیچ خوردیم که باز شهوتم بیدار شد اینبار الهه زیرم بود پاهاش باز و پیچ میداد به پاهایم که کیرمو رد کردم تو کصش اخییی ی کرد و منو تا میتونست به خودش فشار داد پاهاشو اورد بالا قفل کمرم کرد گفت بکوووون من زنتم بکووون من عشقتم کصمو با کیرت پر کن من جنده تو ام منو بگا منو جررربده ده دقیقه ای شده بود که بدنش لرزید دهنش که گردنشو از تخت اویزون کرده بودم گلوشو می بوسیدم باز موند آع ع ع می کرد چشاش صد برابر زیباتر شده بود ابش اومد انگار رو کیرم چشمه اب گرم باز کرده منم با دیدن این همه شهوت و لذت باردوم ابم اومد ریختم تو کصش تا میتونستم علیرغم اینکه خسته شده و دوس داشتم بخوابم نوازشش کردم برش گرداندم رو بالش نمیزاشت کیرم از کصش بیاد بیرون همش زیرم بود لبهامون قفل هم بود غلطی زدم اومد روم بدن سردم حالا از داغی تب کرده بود عرق هر دومون در آمده بود اتاق بوی شهوت و سکس گرفته بود خیلی تو بغل هم موندیم تا پاشدیم رفتیم زیر دوش اونجا هم تا لیف زدم کصشو شستم باز تحریک شدم الهه هم تحریک شده بود دستاشو گذاشت دیوار سر پایی نیم ساعتی طول کشید تا ابمون اومد اول مال الهه اومد بعد مال من
اومدیم بیرون ساعت نزدیک 8 بود بیش از دوساعت بود الهه را می گاییدم
 
 
 
شام نموندم زدم بیرون تا داداش میاد خونه بیام دیدم بعد چند دقیقه زنگ زدن دعوت به شام شدم انگار تازه داریم همدیگرو می بینیم کمک زنداداش کردم تو اشپزخونه هی دستم رو باسن و میان پاچه هاش بود تا داداش تو تیر رس نبود لب می گرفتم شامو خوردیم شب اومدم خونم که نزدیک هستیم تو یک کوچه ایم تا صبح راحترین خوابمو کردم تا بیدار شدم ساعت 7 بود دوشی گرفتم قبراق و شاد صبحانه ای خوردمو رفتم بانک تا عباس منو دید گفت معلومه که گاییدی با سرم گفتم آره اونقدر اویزونم شد تا تعریف کردم از بانک که در اومد زنگی زدم به عشقم گفت بیا ناهار پیش ما داداش خونه بود اغلب می رفتم تعجب نداشت گفتم چی داری گفت کته گذاشتم میخوام استانبولی کنم تا بیای حاضره تا رسیدم بوی برنج و استانبولیش کل خونه را گرفته بود خوردیم من رفتم تو شاهنشین که داداش تریاک می کشه خوابیدم منتظر الهه شدم
که تا داداش رفت اومد پیشم تا ساعت 7 عصر چهار بار گاییدمش زدم بیرون فردا که پنجشنبه است ساعت یک تعطیل میشیم میرم تدارک کوه ببینم الهه جونم باز تنهایی میاد داداش هم تا جمعه بدون غرغر الهه تریاکشو با دوستش بکشه قراره شب را تو کوه بمونیم به داداش گفته چندتا زن هستند مردی توشون نیست
دیگه رو بازی می کنیمم عباس با سمیرا تو چادر خودشون میخوابن منو الهه تو چادر خودمون باز تمام خوراکمون با عباسه فردادشب هر دو زنداداشامونو میخایم به اوج لذت در تخت نادر برسونیم….
روحیه منو الهه صد برابر باز تر شده ای کاش می شد عکسمونو براتون میفرستادم ….

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *