این داستان تقدیم به شما

چند سال پیش یه فروشنده داشتم که خیلی تو کار دختر بازی و این حرفا بود. من خودم زیاد تو این نخا نبودم و سرم به کارم گرم بود. یه روز که با هم صحبت می کردیم الکی الکی قرار شمال با هم گذاشتیم. به پویا گفتم تو که می خوای با زیدت بیای بگو یکی از دوستاش رو هم با خودش بیاره تا منم تنها نباشم. پویا که از این حرف من تعجب کرده بود و انتظار شنیدنش رو از من نداشت فکر می کرد سر کارش گذاشتم. من آدمی بودم که زیاد به کسی رو نمی دادم و اونم اینو می دونست. تو کار بوتیک زیاد به تور آدم می خوره حتی چند بار هم پویا فهمیده بود و می گفت آقا کیارش طرف چه آماری می داد! اما راستش کسی چشمم رو نمی گرفت و اگه می گرفت طرف راه نمی داد. بگذریم… پویا گفت جون من راست می گی؟ گفتم آره . فقط یکی رو بیار به ما بخوره. تو که اخلاق منو می دونی از دخترای لاشی و بچاپ خوشم نمیاد. گفت چشم آقا کیارش. کی بریم؟ بعد عید بود و کاسبی خراب. گفتم فردا بریم… گفت بزار زنگ بزنم. رفت بیرون مغازه و یه نیم ساعتی با موبایل صحبت کرد. گفت آقا ردیفه. گقتم پویا آدم مزخرف بیاری اخراجیا… گفت نه آقا خیالت راحت. پویا یه پسر قد بلند و سبزه و چشم و ابرو مشکی بود. اندامش هم متناسب و 20 سالش بود. ده سالی کوچکتر از من بود. از خودم هم بگم که بی اغراق خیلی ها بهم گفتن شبیه ” کیانو ریوز ” هنرپیشه ی فیلم ماتریکسم با قد 181 و وزن 74 . البته حقیقتش رو بخواین عمم میگه خیلی‌ شبیه جواد رضویانم. خخخخخ…بگذریم
 
برای فردا عصر ساعت 6 قرار شد بریم جلوی پارک لاله سوارشون کنیم. منم اونروز ماشینو بردم سرویس و کارواش تا آماده باشه. فردا صبحش هم حسابی به خودم رسیدم چون نمی دونستم چی پیش میاد. زودتر رسیدیم اونجا. دل تو دلم نبود. خدا خدا می کردم طرف کیس خوبی باشه و خوش بگذره این چند روز. همینجور که تو ماشین نشسته بودیم نظرم به یه دختر جلب شد. گفتم پویا اینو… یهو پویا پیاده شد و رفت باهاش دست داد. اومد در ماشینو باز کرد و مارو بهم معرفی کرد. ایشون آقا کیارش هستن ایشون هم مونا. دستش رو دراز کرد و دست دادیم. گفتم خوشبختم. مونا هم گفت منم همینطور. فهمیدم زید پویاست. گفت اگه میشه راه بیفتیم. باید مهسا رو از کرج برداریم. توی اتوبان هر وقت آینه رو نگاه کردم دیدم داره منو نگاه می کنه. خیلی ازش خوشم اومده بود. دختری بود با قد متوسط و موهای بلوند. اندام نرمالی هم داشت اما تو لباسای تنگش حسابی به چشم میومد. صورت قشنگی داشت.
 
رسیدیم کرج و به جایی که قرار بود مهسا رو سوار کنیم. چند دقیقه بعدش مهسا اومد. با ست ورزشی صورتی رنگ و یه مانتوی مشکی. استیل ورزشکاری قشنگی داشت. یه کلاه صورتی هم سرش گذاشته بود. خیلی به دلم نشست و به پویا نگاه کردم. اونم یه چشمک به من زد یعنی اینکه بفرما آقا کیارش برو حالشو ببر. پویا صندلی رو بلند کرد و رفت عقب نشست. مهسا هم اومد کنار من. با اشاره به من به پویا گفت به به چه آقای خوشتیپی. منم گفتم اختیار دارین نه به اندازه ی شما. مونا از پشت گفت ببین چه اول کاری از هم تعریف می کنن. یاد بگیر آقا پویا… پویا گفت بابا خوشتیپ زیاده اینجا. بریم دیر شد. راه افتادیم و تو کل راه پویا و مونا پشت با هم لب بازی می کردن و دستشون رو پای هم بود. من و مهسا هم هرازگاهی صحبت می کردیم. بارون میومد و شب بود. باید حواسمو به جاده می دادم…

 
رسیدیم کندوان. قرار شد بریم با هم آش بخوریم. نم نم برف میومد. سریع دویدیم تو رستوران. اونجا بود که تازه تونستم مهسا رو خوب ببینم.قدش تا شونه ی من بود که برای یه دختر خیلی هم خوبه. موهاش مشکی و پوست سفیدی داشت. ازش خوشم اومده بود. اما انگار کمی دیر آشنا بود زیاد نزدیک من نمی شد. به موهای من اشاره کرد و گفت چه زود پیر شدی. موهام جو گندمی بود. از 27.28 سالگی اینجوری شده بود اما پر پشت بود. گفتم زندگیه دیگه آدمو پیر می کنه. مونا گفت اتفاقا خیلی هم قشنگه. بهتون میاد. گفتم نظر لطف شماست عزیزم. رو یه صندلی های جلوی شومینه نشسته بودیم. به خودم که اومدم دیدم حواس خیلی از مسافرا به ماست. نمی دونم چرا اما خیلی تو چشم بودیم. غذامون رو خوردیم و راه افتادیم. ساعت 1.5 رسیدیم رامسر. قصد نداشتم بریم ویلای خودمون تا همسایه های فضول خبرمون رو به پدرم ندن اما برای اطمینان کلیدارو برداشته بودم. دیر بود و نمی شد جایی بریم. پیش خودم گفتم امشبو اینجا می مونیم فردا یه جارو می گیریم میریم.
وسایلو خالی کردیم. این 2تا دختر چه جیگرایی بودن. واقعا از پویا انتظار نداشتم. گفتم پویا بپر قلیون رو ردیف کن ببینم. اونم گفت چشم اوسا… منم گفتم پچه ها من گشنمه شما هم شام می خورین که همه پایه بودن. یخ جوجه ها هم باز شده بود. من رفتم حیاط مشغول آتیش درست کردن شدم. جوجه که آماده شد آوردم داخل. قلیون هم آماده بود. رفتم از تو انبار یه شیشه کنیاک هم آوردم. یه چند تا شیشه یه جایی قایم کرده بودم که عقل جن هم بهش نمی رسید. خونه هم دیگه هوا گرفته بود. پویا در گوشم بهم گفت اینا جفتشون مطلقه هستن. راحت باش. با هر کدوم هم می خوای باش برای من فرقی نمی کنه.اونا هم راحتن. جنده هم نیستن خیالت راحت. آمارشون رو بد دارم… گفتم باشه. حس عجیبی داشتم. چون جفتشون رو هم دوست داشتم و از جفتشون خوشم میومد. از لحاظ بدنی خیلی با هم فرق داشتن و این تنوع خوبی بود. اما من مهسا رو بیشتر می خواستم اما انگار مونا کارکشته تر و سکسی تر بود.
 
مونا اومد تو پذیرایی. گفت خوبه خونه گرم شده. پویا گفت با وجود شما معلومه گرم میشه و دیگه احتیاجی به آتیش نیست. مونا لبخندی زد و گفت می خوای منو بکنی نمی خواد اینقدر خودتو شیرین کنی. تو همینجوریشم شیرینی عزیزم.من به جای اونا خجالت کشیدم. خودمو زدم به نشنیدن. مونا یه تاپ قرمز پوشیده بود و یه شلوارک تنگ زیر زانو. جوری که کونش زده بود بیرون. معلوم بود چیزی زیرش نپوشیده بود دیگه. گفت به به همه چیزم که مهیاست پسرا. آفرین… گفتم بله عزیزم. پویا اومد و از پشت یه ضربه ای به کون مونا زد… مهسا هم اومد. یه دامن بالای زانوی سفید پوشیده بود و یه تی شرت سفید تنگ. جوری که سینه هاش بدجور زده بود بیرون. یه آرایش غلیظ هم کرده بود. به کل از اون تیپ اسپرت اومده بیرون. اومد کنارم نشست و گفت مرسی کیارش جان زحمت کشیدی. پویا گفت نوبت زحمت کشیدن شما هم فرا خواهد رسید.
 
ترکیب جوجه ی خوب کباب شده و قلیون و کنیاک و مونا و مهسا جو خوبی درست کرده بود. جوجه رو جای مزه می خوردیم. منم تمام وقت حواسم به مهسا بود. موهای بلند و مشکی و نرمش حسابی دلبری می کرد. نمی دونستم چجوری سر صحبت سکسی رو باز کنم باهاش. بغلم نشسته بود. رونای سفید و ورزشکاریش قشنگ بیرون بود. همین شهوت منو صدبرابر می کرد. منتظر لحظه ی شکارش بودم. تو همین حال مونا اومد پاشه که چیزی بیاره چون فاق شلوارکش کوتاه بود بند شرتش بصورت 7 زده بود بیرون. پس همین لامبادا بوده که من فکر کرده بودم چیزی پاش نیست. وقتی بلند شد چون جیب نداشت گوشی موبایلش رو گذاشت تو شلوارش روی کونش و رفت. حرکتش خیلی سکسی بود. من پیش خودم گفتم اینا خیلی بیشتر از ما تشنه ی سکسن. تو نمیری دهنمون صافه امشب. ما پسرا اینقدری کنیاک زده بودیم که سر حال بشیم نه اینکه مست بشیم. اما دخترا رو انگار خیلی زود گرفته بود.

 
رفتم آشپزخونه که آب بیارم مونا انجا بود. اومد نزدیکم و گفت لامصب دوستت دارم. یه لحظه پیش خودم فکر کردم اینا با خودشون نقشه کشیدن ببینن عکس العمل من چیه. گفتم عزیزم تو خودت صاحاب داری منم از مهسا خوشم اومده. پس بیا این سفرو به کام هم تلخ نکنیم. گفت اما من از لحظه ای که دیدمت دوستت داشتم. یه نگاه بهش کردم و موندم چی بگم. گفتم تو الان مستی و تو حال خودت نیستی. گفت کیارش من مست توام. گفتم پس پویا چی؟ گفت گور بابای پویا. موندم چی کار کنم که یهو مهسا اومد. گفت به به چه خبر اینجا؟ من چون ترسیدم مرغ از قفس بپره گفتم هیچی. پویا هم داشت خودشو با قلیون خفه می کرد. مونا رفت پذیرایی و من راستش رو به مهسا گفتم. گفت عزیزم هیچ عیبی نداره. ما با هم این حرفارو نداریم. اما من با پویا راحت نیستم. از من کوچیکتره و دوست ندارم باهاش رابطه داشته باشم. من تو دو راهی عجیبی گرفتار شده بودم که حتی تو خوابم تصورشو نمی کردم…
مهسا یه قرص آبی رنگ بهم داد گفت اینو بخور انگار امشب دو تا خواستگار داری. گفتم این چیه. گفت سیلدنافیله. بخور کاریت نباشه. چون شکمت پره نیم تا یک ساعت طول میکشه اثر کنه. قرص رو خوردم و رفتیم تو پذیرایی. قلیون رو گرفتم دستم و شروع کردم. چه کام وحشتناکی می داد. دراز کشیده بودم و تو فکرم حرفای این 2تا جیگر بود. دوست داشتم یه جوری پویا نبود تا با جفتشون حال کنم. این موقعیتی بود که شاید یه بار پیش میومد تو زندگی.یواش یواش احساس می کردم بدنم داره داغ میشه. قرصه داشت اثر می کرد. یهو از جا بلند شدم و مهسا رو بغل کردمو رفتیم سمت اتاق خواب. مهسا هم لبخند رضایتی بر لب داشت و به مونا یه چشمک زد. رفتم تو اتاق و مهسا رو انداختم رو تخت. گفتم حالا به من قرص می دی؟ گفت آره. به دوستت هم دادم. حرفشو جدی نگرفتم و دستمو گذاشتم رو پاهاش. هم به نظرم سفت میومد هم نرم. گفت دوست داری عزیزم؟ با علامت سر بهش فهموندم اره.گفت پس بشین تماشام کن عزیزم…
 
گوشیشو روشن کرد و اهنگ ” اون دو تا مست چشات ” ابی رو گذاشت. گفت اینو میزارم که هروفت شنیدیش یاد من بیفتی. و اروم تی شرتش رو دراورد. یه سوتین مشکی تنش بود. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد کمر باریکش بود. معلوم بود حسابی براش عرق ریخته. نوک سینه هاش از زیر سوتینش پیدا بود. یکمی اونارو مالوند و دامن کوتاهش رو دراورد. شرت و سوتینش ست بود. برگشت پشتش رو کرد به من و دستش رو میمالوند به کون سفیدش. دیگه طاقت نیاوردمو پا شدم از پشت بغلش کردم. گفتم تو دیگه از کجا پیدات شد جیگر؟ کیرم مثل سنگ شده بود و داشت شلوارمو پاره می کرد. مهسا گفت انگار قرصه کارشو خوب انجام داده. تا حالا اینقدر سفت نشده بود. برگشت و تی شرتم رو دراورد و دکمه ی شلوارمو باز کرد. گفت می بینی چه خوب بلدم بچه بزرگ کنم. حالا ببینیم بچم چقدر قد کشیده. شورتم رو که دراورد بلند گفت جون. بچه که نیست مردی شده واسه خودش و گرفت تو دستش.نصف کیرم تو دستش بود و نصفش بیرون. منم بند سوتینشو باز کردم و سینه های خوشگلش رو دیدم. اندازش متوسط و سفت بودن. این دختر بدن خیلی خوبی داشت. هیچ چربی اضافی نداشت. گفتم وقتی تو ماشین بودی اینقدر هات بنظر نمیومدی. خندید و خودش شرتش رو داد پایین. گفت نظرت راجب به این چیه؟ دستم رو کشیدم روش و گفتم این که خود بهشته.افتاد رو تخت و پاهاشو باز کرد. گفت زود باش برو تو بهشتت. پاهاشو خم کردم رو شونم و کیرمو گداشتم دم کسش. برای کسش یه خط با مو گذاشته بود. سرشو که گذاشتم راحت رفت تو. نه اینکه گشاد باشه، روانکارش خوب کار می کرد. گفت آروم کیارش دارم جر می خورم. منم آروم تا ته کردم تو کسش. صدای نالش اتاقو پر کرده بود. واقعا کس خوشگلی داشت. 2-3با بیشتر حرکت نزده بودم که یهو مونا وارد اتاق شد. گفت نامردا بدون من؟ من شکه شده بودم. مهسا گفت پویا خوابید؟ گفت آره طفلک عزیزم. بعدا فهمیدم که به من از این قرصا داده بودن و به اون یه کم قرص خواب آور پودر کرده بودن و ریخته بودن تو کنیاکش.
 
مهسا گفت بخوابم روی تخت. منم خوابیدم و اومد نشست رو کیرم. خودش بالا پایین می کرد. تو همین حال مونای بلوند هم اومد کنارم و شروع کرد لبامو خوردن. لبام رو لبای مونا بود و نگام به مهسا که داشت رو کیرم بالا و پایین میشد و موهاش و سینه هاش بدجور تکون می خورد.چنان رو کیرم بالا و پایین میشد که صدای شالاپ و شلوپش اتاقو برداشته بود. دستمو بردم رو کون مونا. کون جمع و جور و فوق العاده نرمی داشت. آروم آروم انگشتم رو نزدیک سوراخش کردم که ببینم چی میگه. خیلی از دخترا از کون دادن بخاطر دردش می ترسن. دیدم چیزی نمی گه و نزدیکش شدم. ترشحات کسش اونجارو کاملا خیس کرده بود. انگشتم رو مالیدم به کسش تا حسابی خیس شد. بعد آروم اروم کردم تو سوراخ کونش. زیاد تنگ نبود و انگشتم تا آخر رفت توش. اومد به صورت 90درجه خوابید کنارم. منم از فرصت استفاده کردم و انگشت اون یکی دستم رو هم کردم تو کسش. همزمان با 2تا کس و یه کون ور میرفتم.این برام خیلی رویایی بود. مهسا خسته شد و از رو کیرم بلند شد. کیرم سفت سفت بود و از اومدن آب خبری نبود. به مونا گفت پاشو نوبت تو عشقم. اینم کیارشت. گفتم که برات جورش می کنم. سر پا وایسادم و مونا رو گرفتم بغلم و از پایین کردم تو کسش. یه جیغ بلندی کشید. مهسا هم پشتش وایساده بود و انگشتش رو کرده بود تو کون مونا. می تونستم انگشت مهسارو از دیواره کس مونا لمس کنم. کیرم قالب کس مونا شده بود. مونا دستش رو انداخته بود رو شونه هام و منم از زیر کونش گرفته بودم و بالا پایینش می کردم. چند دقیقه ای اینکارو کردیم تا دستای من خسته شد.

 
مونارو چهار زانو انداختم رو تخت و محکم کردم تو کسش. مهسا هم رفته بود ار مونا لب می گرفت. همونطور که می کردمش انگشت شستم رو هم کردم تو کونش. این دو تا کس حرف نداشتن و کارشونو خوب بلد بودن. منم رو ابرا بودم. بعد از چند دقیقه مونا به لرزش شدیدی افتاد و ارضا شد. این خفن ترین ارضا شدنی بود که تا حالا دیده بودم. لاپای مونا خیس خیس بود. یه لب ازش گرفتم و رفتم سراغ مهسا. گفتم می دونی چیه؟ گفت چی؟ گفتم تو یه چیز دیگه ای. خندید و کیرمو گرفت تو دستش و شروع کرد ساک زدن. دیدن اینکه دختر به این خوشگلی داره برام ساک می زنه خیلی لذت بخش بود برام. موهاشو با دستم جمع کردم تا حرکاتشو بهتر ببینم. یه که روغن زیتون ریخت رو کیرم و حسابی چربش کرد. مونا رو خوابوند جلوم و کیرمو گذاشت لب کونش و گفت فشار بده. خیلی راحت رفت تو کونش. و شروع کردم به تلمبه زدن. خبری از اومدن ابم نبود. اینقدر تو کون مونا تلمبه زدم تا دوباره ارضا شد. اینقدر حرکاتم تند بود که خیس عرق شده بودم. دیگه مونا نا نداشت که تکون بخوره. مهسا گفت مونا بسته یا نه؟ گفت آره مهسا بسه غلط کردم…
مونارو بغل کردم و بردم گداشتم تو اون یکی اتاق. روشم کشیدم. چشمم به کیرم افتاد. حسابی متورم شده بود. برگشتم پیش مهسا. مثل همون اول که نصفه کاره موند پاهاشو گذاشتم رو شونم و فشار دادم تو کسش. خداییش این بد لعبتی بود. وحشیانه می کردمش. خوشگلی زایدالوصفش باعث شده نسبت به اون حریص تر باشم. سینه هاش رو هم تو دستم گرفته بودم و فشار میدادم. از شدت درد یا لذت مدام ناله می کرد. می خواستم پوزیشن رو عوض کنم که گفت نه و ادامه بده. کمی بعد چنان به زیبایی ارضا شد که از ارضا شدن اون منم ارضا شدم. چنان آب منو به سینه هاش می مالید که انگار به مراد دلش رسیده بود.
 
اومد تو بغلم و تا صبح همونجوری خوابیدیم. صبح که بلند شد گفت مرسی عزیزم تا حالا اینجوری ارضا نشده بودم. بلند شدیم و رفتیم با هم دوش گرفتیم. تو حموم کل بدنشو نوازش کردم و شستم و خوردم. کیرم هنوز یه کم سفت بود و درد داشت. رفتیم تو اتاق دیدم پویا میگه نمی دونم چرا دیشب خوابم برد. ما سه تا هم خندیدیم و مونا گفت بی جنبه ای دیگه با چندتا پیک خوابت برد…
مهسا دوستم داشت اما مونا عاشقم شده بود. اینو از کارا و نگاهشون می فهمیدم. 4 روز شمال بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت. شاید بقیه روزا رو هم تعریف کردم براتون. این داستان واقعی بود. تا حالا چند بار دیگه با مهسا رفتم شمال. هنوزم باهاشم…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *