این داستان تقدیم به شما
من محسن هستم 38 سالمه متاهلم و در یک مجتمع 15 واحدی تو کرج زندگی میکنیم . از این مجتمع بگم که متاسفانه روی اصول نیست و هرکی برای خودش میخاد رئیس بازی دربیاره مخصوصا در مورد جا پارک ماشینها که برای خودش یه مشکل بزرگی شده بین چند نفر از جمله من با همین همسایه ای که میخام براتون ماجراشو بگم تقریبا همه هماسیه ها در طول یک سال وارد این ساختمان شدیم خب من جزئ اولینها بودم که وارد شدم و اون موقع جا پارک خوب بود ولی کم کم ماشینها بیشتر شد و مشکل پیش میومد این همسایه ما که طبقه چهارم بود هر روز ماشینشو یه جوری میزاشت که مزاحم ماشین من بود سر این قضیه چقدر جر و بحث و بگو مگو داشتیم باهم این همسایه ما شوهرش خیلی بی سر زبون بود بیچاره اصلا توی دعوای منو زنش وارد نمیشد خیلی هم نمیدیدمش برعکسش زنش که تقریبا هم هم سن بودیم یه زنی که بود که از پس دعوا مرافه بخوبی برمیومد و کم نمیاورد از حق نگذریم که زنش واقعا فوق العاده بود قد بلند سفید خوش سیما و جذاب همیشه خوش لباس و مانتو تنگ و ارایش کرده میرفت بیرون گاهی هم از خونشون خیلی صدای جشن و پایکوبی میومد وقتی نصف شب مهموناش میرفتند چندباری دیدم که همه مهموناش انگار زن هستند دلم برای شوهرش میسوخت که اینقدر بی سر زبونه زنش سوار بر زندگیشه یه پسر بچه هم داشتند که اونم مثل باباش بود و فقط این خانم که اسمش نازنین بود تو خونه رئیس بود .
ماجرای منو نازنین از وقتی کلید خورد که یه روز جمعه میخاست با ماشین بره بیرون و منم تو پارکینگ مشغول تمیز کردن ماشینم بودم اومد منو دید و هیچی نگفت و رفت سوار ماشینش شد یه پراید داشت منم پراید دارم منم بهش بی توجهی کردم اصلا ادم حسابش نکردم ولی دیدم انگار ماشینش روشن نمیشه هی داره تو ماشین تقلا میکنه داره هی عصبانیتر میشه اخر نمیدونم چی گفت محکم زد به فرمون چون صبح بود و جمعه هم بود کسی جز منو نازنین تو پارکینگ نبود ماشینشم که طبق معمول جلوی ماشین من بود بعد از چند دقیقه دیدم اومد کنار من و سلام کرد و با لحنی مهربانانه گفت ماشینم روشن نمیشه میشه خواهش کنم یه نگاهی بهش بندازین خیلی دیرم شده ممنونتون میشم محسن خان خب دروغ نگم برعکس اخلاق تندش و دعواهائی که با هم داشتیم اینقدر خوشگل بود که نه من هر مردی دلش میخاست چنین زنی ازش درخواست کمک داشته باشه تا مثل یه قهرمان براش کاری انجام بده منم گفتم چی شده مگه گفت هرچی میخام استارت بزنم اصلا استارت نمیخوره از ماشینم اومدم بیرون گفتم میشه سوئیچ رو بدی منم امتحان کنم گفت محسن خان من استارت زدم استارت نمیخوره بیا اینم سوئیچ گفتم چرا اینقدر عصبانی هستی انگار همش باید باهم دعوا کنیم ؟گفت معذرت میخام سوئیچو ازش گرفتم موقع گرفت دستمون به هم خورد دلم واقعا براش قنج رفت نشستم پشت فرمونو استارت زدم دیدم چرغهای پشت پنل روشن میشه ولی استارت نمیخوره کاپوتو کشیدم رفتم سراغ باطری دیدم اوه اوه چقدر سولفاته کرده باطریش درب و داغون بود رفتم از ماشین خودم انبر دست اوردم سر باطری رو بازش کردم تر تمیزش کردم و دوباره بستمش گفتم استارت بزن نشست و استارت زد با چندتا استارت بلاخره روشن شد کاپوتو براش بستم نازنین که دید درست کردم ماشینشو اومد بیرون و خیلی خیلی ازم تشکر کرد گفت من واقعا برای این مدت ازتون عذر میخام که باعث کدورت خاطرتون شدم گفتم مشکلی نیست خانم بفرمائید به کارتون برسید دیرتون میشه نازنین هم دستشو به طرفم دراز کرد که باهام دست بده مردد بودم باهاش دست بدم گفتم ببخشید دستم کثیفه نازنین با هر دو دستش دستمو گرفت توی دستش و فشار داد منم دستشو یه ذره فشار دادم یه لبخند خوشگلی بهم زد و گفت مرسی محسن خان امیدوارم بتونم جبران کنم براتون
گفتم کاری نکردم خانم نازنین یکمی دیگه محکمتر دستمو فشار داد و دستمو رها کرد سوار شد در پارکینگ و بازش کرد و دوباره بهم یه لب خندی زد و رفت منم واقعا داشتم کیف میکردم که بعد از این همه بگو مگو و دعوا رابطم داره با نازنین خوشگله خوب میشه . این جریان گذشت و از ان به بعد هر وقت نازنین منو میدید همیشه بهم لبخندی میزد و سلام میکرد حتی خانمم هم متوجه تغیر رفتار نازنین شده بود دو هفته بعد که بازم نازنین میخاست بره بیرون دوباره ماشینش روشن نشد زنگ خونه مارو زد و گفت اقا محسن ببخشید مزاحمتون شدم دوباره ماشینم استارت نمیخوره گفتم باشه الان میام پایین رفتم دیدم نه اینبار دیگه باطریه مرخصه گفتم باطریتون خراب شده گفت چکارش کنم امیر که نیست امیر شوهر نازنین هست گفتم صبر کن درستش میکنم رفتم لباسمو پوشیدم و یعنی لباس بیرون رفتن اومدم باطری ماشین خودمو بازش کردم گذاشتمش رو ماشین نازنین گفتم شما با باطری من برو کارت انجام بده نازنین گفت من نمیتونم باطری بخرم میشه باهم بریم شما برام بخرید گفتم باشه به خانمم زنگ زدم که میرم برای نازنین خانم باطری بخرم اونم چیزی نگفت با نازنین با ماشینش رفتیم نازنین گفت میشه خودت رانندگی کنی گفتم ماشین توه من بشینم گفت اره بشین خسته شدم از بس خودم رانندگی کردم سوئیچو داد منم نشستم خودشم نشست کنارم رفتیم بیرون یکمی که از خونه دور شدیم دیدم نازانین خودشو بیشتر به من نزدیکتر کرده جوری که بازوهامون بهم میخورد موقع عوض کردن دنده دیدم دستشو اورد گذاشت روی دستم نزاشت دستمو بردارم گفتم نازنین چکار میکنی ؟گفت چیه میترسی ازم دیگه قرار نیست باهم دعوا کنیم گفتم نمیترسم ولی دستت روی دستمه نمیخای برش داری گفت نه میخام دستتو بگیرم دیدم خودش داره بهم حال میده گفت کی باید بری خونه گفتم هروقت ماشین تورو درست کردم گفت میشه دیرتر درستش کنی باهم یکمی خوش بگذرونیم گفتم خب اگر تو بخواهی اره نازنین گفت توکه جائی نداری مشخصه منم جائی ندارم ولی یه دوست دارم طلاق گرفته میخاهی بریم اونجا کیرم دیگه بدجور سیخ شده بود از حرفهاش گفتم خب دوستت چی پس نمیره بیرون ؟خنده ای کرد و گفت دیونه دوست نداری دوتا کس باهم بکنی؟
باورم نمیشد چنین موقعیتی برام جور بشه خندیدم گفتم نازنین من تاحالا با هیچ زنی جز زنم نبودم چه برسه با دوتا اینم که میبینی الان باهات هستم چون واقعا دیونتم از بس خوشگلی کاش اصلا باهم دعوا نمیکردیم نازنین خندید و گفت منم ازت خوشم میومد برای همین بهت گیر میدادم دعوا کنیم زدم زیر خنده گفتم خیلی دیونه ای بخدا کیرمو گرفت تو دستش گفت محسن من دیونتم لامصب کیرتو میخام امیر منو ارضا نمیکنه به یه مردی قوی مثل نیاز دارم میخام حسابی منو بکنی حال کنم کیرمو فشار میداد تو دستش و میگفت جون قربونش بشم الحق خب کیرم خوبه 16 سانته خوبم کلفته گفتم نازنین صبر کن اینقدر کیرمو فشار نده لامصب نازنین خودشو کمی ککنترل کرد ولی هنوز دستش رو کیرم بود اروم میمالیدش گفت برو این ادرس بعد به دوستش زنگ زد گفت منو دوستم داریم میائیم خونت خودتو اماده کن یکیم باهم خندیدن و قطع کرد تا خونه دوستش بیست دقیقه راه بود و رسیدیم گفتم بزار یه زنگ به زنم بزنم بگم کار ماشینت طول میکشه نازنین خندید گفت باشه دم در زنگ زدم خونه و گفتم دیر میرسم شما ناهراتونو بخورید رفتیم خونه دوست نازنین در زد و باز کرد وای چی میدیدم یه زن دیگه مثل خود نازنین خوشگل و جذاب تو دلم گفتم منو این همهخوشبختی محاله محاله محال خخخخخ دوست نازنین که اسمش مرجان بود بهم دست داد و با خنده ای شیرین منو کشید داخل و نازنین گفت اوه چته یواش نخوریش بابا . مرجان یه تاپ تنش بود بدون سوتین بود و با یه شورت که پاش بود رونهای خیلی خوشگلش از همون ثانیه اول دیونم کرده بود واقعا هردوشون خیلی خوشگل هستند نازنین گفت محسن جون خوشت میاد راضی هستی ازم مرجانم منو داشت کشون کشون دستمو میکشید و میبرد گفتم نازنین زودباش دیگه بیا عزیزم مرجان که انگار مرد ندیده منو سریع برد توی تخت هولم داد افتادم رو تخت و خودش نشست رو کیرم
تاپشو از تنش کند و پرتش کرد وای خدای منم زنی به این خوش استیلی ندیده بودم صد برابر زن خودم خوش هیکل بود سینه های گرد 75 یا 80 نوک بالا شکمی سفید و یه ذره برجسته که دیونه کننده بود اصلا بهم فرصت نداد خم شد لبشو فرو کرد تو دهنم زبونشو میزد به زبونم و هوم هوم میکرد دیگه منم همه حسمو بردم توی دهن و زبونم داشتم واقعا میمردم از لذت مرجان فقط یه سلام ازش شنیده بودم صدای شهوتش که هوم هوم میکرد و کس داغشو روی کیرم میمالید دست چپم روی کمر مرجان بود دست راستم روی کونش بود دیدم وای یه فرشته دیگه کنارم ایستاده منو مرجان لب تو لب بودیم زبون همو مک میزدیم که نازنین لخت لخت کنارم بود دست راستمو از روی کون مرجان بردم لای رونهای خوشگل نازنین و کسشو توی دستم گرفتم براش میمالیدم یه چشم به مرجان بود یه چشم به کس خوشگل نازنین قلبم داشت به شدت میکوبید مرجان که حسابی بهم لب داد لبشو جدا کرد گفت وای قربونت بشم محسن جونم چقدر تو داغی خوشگلم دارم میمیرم برات قربون کیرت بشم عشقم از رو کیرم بلند شد رفتم کمر بند و زیپو شلوارمو سریع بازش کرد شلوار و شورتمو کشید درش اورد نازنینم میخندید گفتم کستو میخام بخورم نازنینم اومد نشست روی دهنم کسشو گذاشت روی دهنم اینقدر ناز بود کسش که هی بوسیدمش مکش میزدم نازنینم اه و ناله میکرد خودشم کسشو به دهنم میکشید و میگفت جون قربونت محسنم میمیرم برات عشقم وای کسمو بخور عشقم منم زبونمو میکردم تو کسش چقدر خوشمزه و گرم بود و هی اب ازش توی دهنم میومد اون پائینم که مرجان داشت کیرمو میخورد هرگز چنین سکس رو نداشتم تا اون روز فقط فیلمهاشو میدیم ارزشو داشتم کمر و کون نازنین رو بغل گرفه بودم از زیر کسش نگاهش میکردم سینه های نازنین هم قشنگ بود ولی مثل مال مرجان نبود نمیدونستم کجای تنشو نوازش کنم از بس داغ شوهت شده بودم زنم کیرمو ساک میزد ولی هی باید التماسش میکردم ولی الان بدون التماس کردن یه زن تاپ داشت کیرمو با ولع میخورد و مک میزد هی لیسش میزدم و میگفت جووووووووووونننننننننننننن هی نازنی میگفت جووووووووووون هی مرجان میگفت جووووووونننننننننن داشتند دیونه ام میکردن فقط یه پیرهن تنم بود نازنین کسشو از روی دهنم برداشت داشت دکمه های پیرهنمو باز میکرد سرمو بردم بالا ازش لب گرفتم وای چقدر کیف کردم وقتی نازنیو ازش لب گرفتم چون همسایمون بود یه حس خیلی خاصی داشت نازنین همه دکمه هارو موقع لب دادن باز کرد گفت بلندشو درش بیار کثیف نشه نمیخام زنت بهت شک کنه لباسهامو برداشت مرتب گذاشت یه گوشه از این کارش واقعا لذت بردم که مواظب همه چیز هست مرجانم که مثل وحشی ها هی کیرمو ساک میزد دستمو بردم تو موهاش گفتم مرجان جون بسه پوستشو کندی خوشگلم مرجانم کیرمو درش اورد گفت وای محسن عاشق کیرتم این مال منه باشه عزیزم باشه باشه؟گفتم باشه ولی پوستشو نکن دیگه میخام سالم بکنمش تو کست عشقم!
عجب کسی هم داشت لامصب هیکل جفتشون از هر پورن استاری جذابتر بود مرجان بلند شد میخاست شورتشو در بیاره گفتم نه وایسا بیا بالا وایسا اومد روی تخت وایساد منم نشستم کسش دقیقا رو بروی دهنم بود از روی شورتش که الان خیس خیس بود و بوی شهوت کسشو میداد کسشو میبوسیدم و محکم مکش میزدم مرجانم سرمو به کسش فشار میداد و اه و ناله میکرد هی میگفت جون کسمو بخور کسمو بخور از پشت کمر کونش بغلش کرده بودم سرم لای رونها و کسش بود دیونه وار کسشو میخوردم مثل وقتی اون کیرمو میخورد اینقدر از روی شورتش خوردم که شورتش کامل از اب دهن من و اب کس خودش خیس خیس بود مرجان دیگه جیغ میکشید و میگف وای کسم اخ کسم بخور کسمو که دیگه طاقتم براش تموم شد و با یه حرکت سریع شورتشو کشیدم پایین زبونمو محکم کردم تو کسش که اب ازش میچکید دیگه مثل سگ تشنه داشتم کسشو لیس میزدم ابشو میخوردم که مرجان به شدت ارضا شد پااش سست شد محکم بغلش کرد نشوندمش رو تخت درازش کردم پاهاشو از هم بازشون کردم بازم کسشو خوردم چون دیگه دیونه و روانی این دوتا زن شده بودم حالم دست خودم نبود مرجان سسته سست شده بود هی ناله میکرد و میلرزید منم زبونم تو کسش میچرخوندم اب کس میخوردم اینقدر خوردم که خودمم دیگه بی اختیار ابم خالی شد رو تخت نازنین که دید منم ارضا شدم اومد کیرمو گرفت توی دستش گفت وای محسن ابتو حرومش نکن عزیزم کاش میریختی تو کسش
افتاده بودم لای رونهای مرجان کیرم تو دست نازنین بود که حس کردم کیرم داره خورده و لیسیده میشه نا نداشتم بلند بشم ولی میدونستم که نازنین داره برام ساک میزنه حسش غیر قابل وصف بود تمام حسم تو کیرم بود نازنین با ارامش و احساس کیرمو میخورد چون دیده بود چطوری ارضا شده بودم مرجانم که بیهوش افتاده بود تند تند نفس نفس میزد شکمش بالا و پایین میرفت دست پاش جون نداشت منم سرم نزدیک کسش بود اروم کسشو هی بوس میکردم گاهی هم زبونمو میکشیدم روی کسش فقط نازنین داشت سر صدا میکرد که نازنینم بعد از چند دقیقه چندتا جیغ زد کیرمو محکم مک زد اونم ولو شد لای پای من کیرمو دراورده بود اروم میمالیدش سکس عجیبی بود برام شاید یک ساعتی این برنامه مون طول کشید بعد بلند شدیم هر سه خیس عرق و به هم نگاهی کردیم زدیم زیر خنده گفتم دیونه ها منو دیونه کردین مرجان پرید توی بغلم گفت وای محسن من نمیخام ازت جدا بشم تورو خدا مال من باش عشقم بوسیدمش گفتم باشه عزیزم نزاینینو هم بغلش کردم بوسیدمش گفتم تو نمیخاهی مال توهم باشم نازنین گفت تو از اولشم مال خودم بودی خواهی بود گفتم دیونتونم بخدا باورم نمیشد یه روز دوتا زن خوشگل مثل شماها قسمتم بشه نازنین گفت بی خود دلتو صابون نزن من فقط یه مدت باهات هستم اینو که گفت انگار دنیارو رو سرم خراب کرده باشه گفتم تورو خدا نازنین جونم بخدا من دیونتم عشقم دارم برات میمیرم خانمم این و نگو التماست میکنم داشت گریه ام میگرفت نمیخاستم نازنین و مرجانو از دست بدم نازنین گفت نه محسن نمیشه من فوقش یک ماه باهات باشم مرجانو رهاش کردم ولش کردم رو تخت و زانو زدم جلوی نازنین پاهاشو بوسیدم گفتم التماست میکنم نازنین تمنات میکنم عشقم اینو نگو من میمیرم تورو نداشته باشم نازنین که دید من چطوری دارم التاسش میکنم زد زیر خنده گفت خره بلندشو داشتم باهات شوخی میکردم مرجنم داشت قش میکرد از خنده که چطوری منو دست انداخته بودن ولی من باورم نمیشد گفتم تورو خدا نازنین خواهشت میکنم من میخامت عشقم نازنین که دید من هنوز باروم نشده شوخی بوده گفت عشقم بخدا شوخی کردم مگه خرم که تورو به این خوبی از دست بدم بخدا منو مرجان تا هروقت خودت مارو بخواهی مال توئیم محکم بغلش کردم از کمر و شکمشو بوسیدم کسشو بوسیدم گفتم دیونه من میخامتون مرجانو هم دوباره بغلشون کردم محکم میبوسیدمشون ازشون لب میگرفتم کیرم سریع سیخ شد مرجان گفت جون مال خودمه لای پای مرجان بودم کیرمو فرستادم تو کس گرم و نرم و خیسش شروع کردم تلمبه زدن محکم تو کس مرجان بینهایت لذت بخش بود برام از کس زنم خیلی بهتر بود چنان محکم میکردمش که هیچوقت زنمو اینطوری نکرده بودم مرجانم زیرم چه اه و ناله هائی میکرد هی میگفت اخ جون منو بگا جرم بده محسن جون میخامت عشقم محکمتر بزن لامصب جرش بده کسمو…
منم وحشیانه میگائیدمش صدای شالاپ شالاپ کسش و اه و جیغ و هوار کشیدن مرجان همه اتاقو پر کرده بود کیرمو از کسش دراوردم نازنینو خوابوندمش کسشو براش خوردم و بوسیدم کیرمو کردم توش حس نازنین با حس مرجان برام فرق داشت انگار نازنین از اول مال من بوده اینو هردومون از چشمهای هم میخوندیم اول اروم کردم تو کسش که خیلی تنگ و جالب بود برام از کس مرجان تنگتر بود نازنین گفت وای محسن جر خوردم یواش بکن تورو خدا کس من تنگه لبشو بوسیدم گفتم دارم میمیرم برات نازنینم نازنینم محکم منو به خودش چسبوند گفتم منم دیونه توام محسن میخام همیشه مال من باشی همیشه منو بکنی میخام فقط مال تو باشم عشقم تو بگی از امیرم جدا میشم منکه حالیم نبود فقط اروم اروم داشتم تو کسش تلمبه میزدم نازنین هم داشت اه و ناله میکرد اینقدر بهم حال میداد که حد نداشت کم کم تندترش میکردمش نازنین لبهاشو گاز میگرفت و چشماش گرد شده بود منم با حصرت نگاهش میکردم انگار منم تاحالا کس ندیده بودم نازنین پاهاشو دورم حلقه کرده بود و ناله میکرد زیرم منم تندتر و محکمتر میکردمش ولی جوری که دردش نیاد ولی انگار نازنین زیرم داشت درد میکشید دیگه اینقدر حسش خوب بود که داشت ابم میمود به نازنین گفتم داره میاد که نازنین محکمتر پاهاشو قفل کرد گفتم نازنین گفت میخام میخام بریز توم داشت از شدت هوس چنگم میزد منم دیگه ابمو خالی شد تو کس عشقم نازنین جونم داشتم از شدت لذتش نعره میزدم میگفتم دارم میمیرم برات عشقم کیرمو تا ته تو کسش فرو میکردم هردومون با هم ارضا شدیم هیچوقت بازنم باهم ارضا نشده بودم همه سکسهام بازنم بی سر صدا بود خیلی اه و ناله نمیکرد و لوندی نمیکرد ولی این دوتا واقعا دیونه ام کرده بودند. بعد از سکسم با نازنین و ریختن ابم داخل کسش افتاده بودم روی تنش که خیس عرق بود منم خیس عرق بودم ازش لب میگرفتم یکمی که خوابیدیم باهم از روش بلند شدم نازنین خیلی خسته و بی حس بود ولی منو بغلم کرد بهم لب میداد گفتم عشقم استراحت کن عزیزم منم از روش بلند شدم خوابیدم بین مرجان و نازنین مرجان بلند شد منو نوازشم میکرد با کیرم بازی میکرد کیرم خیس اب منی بود مرجان دستشو میمالید به کیرمو میبرد دهنش مک میزد تا ابمو بخوره مرجانو بغلش کردم گفتم دوستت دارم عزیزم مرجانم گفت من بیشتر نفسم میخام هر روز بیائی و منو بکنی عشقم گفتم باشه بابا هر روز میکنمت راضی شدی گفت اره نفسم تو نمیدونی چقدر ماهی ؟
خندیدم گفت اذیت نکن مرجان جونم گفت نه بخدا خیلی میخامت عشقم از نازنینم ممنونم که اودرت پیش من نازنین گفت محسن میدونی مرجان و من واقعا تورو میخاستیم مرجان که هی میگفت کی میشه این اقا منو بکنه گفتم نازنین شوخی نکن تورو خدا گفت از خودش بپرس گفتم مرجان چی میگه نازنین گفت راست میگه بخدا هر وقت خونه نازنین بودم دلم میخاست تورو ببینم ولی تو خیلی کم میومدی بیرونگفتم منو دست نندازین میخاهین بازم باهام شوخی کننین مرجان بلند شد خوابید روی من کیرمو کشید کرد تو کسش لبمو محکم خورد گفت محسن راست میگم من میخامت گفتم باشه عشقم فهمیدم که دارن راست میگن شایدم خرابی ماشین نازنین اتفاقی نبوده هرچی بود که من به یه خوشبختی غیر قابل وصفی رسیده بودم اون روز حسابی هردوشونو خوب کردم و اونام که بیشتر از من لذت میبردن تا ساعت سه عصر که زنم زنگ که کجائی چرا هنوز نیومدی گفتم دارم میام عزیزم دیگه نشد تا شب باهاشون باشم رفتیم یه دوش سریع گرفتیم از مرجان خداحافظی کردم مرجان ازم قول گرفته بود هر روز بهش سر بزنم گفتم باشه هر روز میام پیشت با نازنین رفتیم خونه سر راه براش باطری خریدم بردم براش بستم تو پارکینگ حسابی همدیگرو بغل کردیم و بوسیدمش نازنین گفت میخاهی با مرجان فردا تنها باشی ؟گفتم نه میخام توهم باشی گفت باشه پس رفتی خونش بهم یه زنگ بزن منم بیام دوباره همدیگرو بغل کردیم گفتم بخدا دارم میمیرم برات نازنین جونم گفت منم عزیزم دیگه منو و تو مرجان مال هم هستیم حالا برو تا زنت نکشدتت منم لبشو بوسیدم و رفتم خونه وقتی زنم منو دید یکمی غر غر کرد و چرا تا این وقت اینهمه مدت مشغول رسیدیگی به کار نازنین بودم منم گفتم باطری گیر نیارودم مجبور شدم تا تهران بریم و برگردیم بازم غر غر کرد و دیگه شب حسابی بغلش کردم بهش حال دادم کسشو حسابی خوردم و مثل چی کسشو براش گائیدم که بعد از سکس زنم اعتراف کرد که خیلی خیلی لذت برده و ازم میخاست که همیشه اینطوری بکنمش نمیدونست که جریان چیه امروز اون سومین زنی هست که کردمش . دیگه هر روز تا دو سه مه خونه مرجان میرفتم و یا سکس میکردیم یا لاس زدن و خوردن کسشون انگشت کردنشون ولی بیشتر سکس میکردیم چون هر سه مون خفن شهوتی هم بودیم هفته ای یکبارم زنمو همچین میکردمش که غش میکرد بعد از سکس و بیهوش میشد . بعد از سه چهار ماه دیگه یکمی شهتمون کمتر شده بود ولی عشقمون بیشتر شده بود دیگه نازنین هم از امیر جدا شد و رفت پیش مرجان موند و با مرجان زندگی میکرد وهردوشون صیغه خودم کرده بودم امیر و پسرشم از ساختمون ما رفتند الان سه تا زن خوشگل دارم .
نوشته: محسن خیالباف
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید