این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان عزیز. درسته که آدم تا نخواد کونی نمیشه ولی باید تو محله های فقیر نشین بی فرهنگ زندگی کرده باشی تا بفهمی چی میگم …
***
فرزادم یه داداش به اسم فرهاد دارم توی محله پایین یکی از شهرهای ایران زندگی میکنیم فرهاد سه سال ازم بزرگتره متاسفانه دوتامون قیافه های خوشکلی داریم از وقتی فرهاد به مدرسه راهنمایی رفت رفتارش کمی تغییر کرد باهام راحت شده بود فحشهای بد میداد کیرش رو به من نشون میداد درباره کردن کون و کس باهام صحبت میکرد بعضی وقتا هم میچسبید بهم یکسال از این جریانها گذشت یکروز که خونه داییم بودم هادی پسر داییم منو برد تا کفتراش و بهم نشون بده در بین حرفاش بهم گفت تو هم دیگه بزرگ شدی فرزاد منم با خوشحالی گفتم آره ب عد بهم گفت امروز میخوام ی کار جدید یادت بدم اومد کبارم چندتا بوسم کرد مثل دادشم بهم چسبید کیرش رو که داشت شق میشدو رو کونم احساس میکردم
اونموقع کلاس 4 بودم وازین کار بلد بودم که به هادی گفتم اینکارا خوب نیست و گناه داره اونم منو محکم بخودش فشار داد و گفت ما با هم قوم خویشیم عیبی که نداره تازه هنوز که کاری نکردیم بذار باهم حال کنیم میبینی چه لذتی داره من باز هم مخالفت کردم که در گوشم گفت فرهادم اولش ناراضی بود اما حالا هر موقع بهش بگم نه نمیگه تو هم پسر خوبی باش و… در حین حرف زدن دستش وبرد سمت کمربندم و دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرد تا زیر زانوم کشید پایین منم دیگه خشکم زده بود بخصوص وقتی فهمیدم فرهاد رو هم میکنه منو خوابوند رو پتو خودش رفت پشتم لای کونم باز کرد با یه جون بلند دو سه بار لپهای کونم بوسید وگفت شما دوتا داداش بهترین کونای شهرید …
شلوارش رو کشید پایین من هم سرمو برگردوندم تا ببینم چیکار میکنه یه لبخند بهم زد و دستم گرفت و گذاشت رو کیر بزرگش گفت ببین واسه تو شده مثل سنگ بادستم با کیر داغش کمی بازی کردم که دراز کشید روم بعد چند تا بوس لای کونم وباز کرد و دوتا تف غلیظ انداخت لای پام و کیرش رو تفی کرد و به من گفت پاتو جفت کن کیرش گذاشت لای پام کمی گرم بود و هی بالا و پایین میکرد و قربون صدقم میرفت بعد چند مین نفساش تند شد و یه لحظه بی حرکت شد یه مایع گرم رو لای پام احساس کردم که بلافاصله بهش گفتم چی بود با خنده غرور گفت این آب مردونگی
بعد از اون علاوه بر هادی علی و جواد و سجاد که پسر خاله وداییم میشن هم منو کردن همونطور که دادشم ومیکردن تو این مدت فرهاد رو هم زیر نظر داشتم و فهمیدم چند تا از بچه محلها هم میکننش تازه فهمیدم واسه چی نمیذاره خیلی تو کوچه باشم وقتی رفت سوم راهنمایی به بلوغ رسیده بود یه شب از خواب بیدار شدم دیدم فرهاد چسبیده بهم چیز تازه ای نبود وقتی فهمید بیدارم ی بوسم کرد گفت داداشی خوشکلم شلوارتو میدی پایین یه نگاه بهش کردم گفتم چی مگی فرهاد درگوشم گفت تو هم مثل خودمی میدونم هادی علی جواد و سجاد کردنت..
از خجالت سرخ شدم ولی بهش گفتم خوب تو رو هم کردن که گفت درسته ولی من نمیذارم که بچه محلا بکننت اونا قوم خویشن به کسی نمیگن ولی بچه محلا تو نمیدونی وقتی اینجاش و میگفت بغض گلوش و گرفته بود ی لحظه سکوت که دلم به حال داداشی سوخت اون منو دوست داشت از وقتی توی محله لاتای بی سروپا کردنش اصلا نمیذاشت من تو کوچه برم تا میتونس تو خونه میموند تا من حوصلم سر نره فقط وقتی اون نامردا میخواسن بکننش از خونه میرفت بیرون بهش گفتم فرهاد اشکال نداره هر کار میخوای بامن بکن گفت نه اشتباه کردم منو ببخش داداش که یهو از پشت بغلش کردم و گفتم ببین فرهاد منو تو که کسی و نداریم مامامنمون که درگذشته و بابامونم که معتاده و فقط به فکر خودشه و قوم خویشهاشم که ولش کردن که اگه اونا هم بودن مثل اقوام مامان فقط ما دو تا رو میکردن پس بیا واسه هم باشیم من از امروز دراختیارتم به شرطی وقتی آب منم اومد تو هم بهم حال بدی. باشه؟؟
برگشت از روبر همدیگرو بغل کردیم دوتایی بی اختیار زدیم زیر گریه بعد چند مین بخاطر عوض کردن حال و هوا دستم بردم رو کیر فرهاد و اینقر مالیدم تا شق شد هر چی اون مگفت بس کن من با حرکتام بیشتر حشریش میکردم چند مین بعد من رو شکم خوابیده بودم و داداشم لای پام تلمبه میزد و لذت میبرد و من هم برای اولین بار از کون دادن لذت میبردم…
***
اگه بخوام ادامه بدم خیلی تلخی داره که فکر نکنم بچه های شاد و بی غم اینجا بتونن درک کنن
نوشته: شبگرد تنها
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید