این داستان تقدیم به شما

سلام داستانم راجع به همسایمون آقا محمود هست که چند وقته با همیم…
 
من افسانه هستم چهل ودوسالمه متاهلم و یک پسر و یک دختر دارم، شوهرم کارمند یک شرکت خصوصیه و صبح تا شب سرکاره، بچه هام هم اکثرا یا دانشگاه هستن یا کلاس من بیشتر تنهام تا شب، اینارو گفتم نه اینکه اهل خلاف و خیانت باشم نه اصلا بخدا تا حالا دست کسی بهم نخورده، قضیه اینجوریه که همسایه پایین ما محمود و زنش که فاطمه باشه و سه تا هم بچه دارن تقریبا هم سنیم باهم هفت ساله که همسایه ایم و تو این مدت فاطمه ی روز خوش برای محمود نذاشته، همیشه با هم دعوا دارن اما من ندیدم محمود حرف زشتی بزنه همیشه فاطمه هست که بیچاره رو فحش میده، محمود خیلی آدم محترم و خوبیه، وضع مالیشم عالیه نمیدونم فاطمه چی میخواد دیگه، هر کشور که فکرشو بکنید برده اینارو ولی دریغ از کمی محبت، فاطمه یک بار به من میگفت رابطه سکسی خوبی هم ندارن و خیلی سطحیه، یک روز ظهر صدای دعواشون اومد فقط فاطمه فحش میداد صدای محمود رو نمیشنیدم بعدش دیگه ساکت شدن، منم چند تا لباس شسته بودم بردم پشت بوم پهن کنم، شلوارک تنم بود با تی شرت خیلی کوتاه، آخه پشت بوم اصلا کسی نمیاد به جز ما که طبقه آخریم، خلاصه داشتم پهن میکردم دیدم محمود گوشه ای نشسته سیگار میکشه زیر زیرکی منو نگاه میکرد، منم کونم خیلی گندس و سینه هامم خیلی روفرم، ولی تا حالا هیزی ندیده بودم ازش، خیلی دلم براش سوخت رفتم پیشش باهاش حرف زدم گفت خستم کرده فاطمه ولی چیکار کنم دوسش دارم.

 
خلاصه خیلی باهم حرف زدیم سر ظهر بود هوا هم گرم بهش گفتم بریم پایین هوا گرمه گفت من الان برم خونه دوباره دعوامون میشه گفتم بریم خونه ما، کمی من و من کرد بعدش قبول کرد، اومدیم دم در سریع اومد تو گفت ی وقت فاطمه نبینه، خلاصه براش غذا کشیدم خورد و بعدش حرفامون گل انداخت دوسه ساعت، گفت کاش اخلاق تو رو داشت فاطمه، خیلی مهربون و… گفتم مهربون و چی گفت مهربون و جیگری رفتم جلو بغلش کردم خیلی مرد محترم و خوبیه، بخدا منظوری نداشتم ولی دیگه نذاشت از بغلش بیام بیرون لب تو لب شدیم چند ثانیه بعد گفتم چیکار میکنیم گفت بذار تمومش کنیم دیگه کار از کار گذشته بود شروع کردیم همدیگه رو لخت کردیم سینه هامو کرد تو دهنش منم آهم بلند شد کم کم اومد روی کوسم زبون میزد میگفت با فاطمه اصلا اورال ندارن واسه همین حسابی خورد، منم کیرشو کمی براش خوردم قسم میخورد اولین باره کیرشو کسی میخوره، خلاصه حالت داگی گرفتم از پشت کرد تو کوسم شروع کرد به کردن، کیرشم تقریبا اندازه شوهرم بود کمی درازتر، ولی خیلی تند تند میکرد گفتم الانه که ارضا بشه منم آه و نالم حسابی بلند شده بود و از ارضا شدن محمود هم خبری نبود حدود نیم ساعت کرد گفتم محمود نمیاد گفت نه عزیزم من یک ساعت طول میکشه بیام گفتم آخ آخ مگه چیزی خوردی گفت نه دعوامون با فاطمه سر همینه نمیتونه طاقت بیاره، گفتم خاک تو سرش باید از خداش باشه، خلاصه بعد از یک ساعت کردن ارضا شد منم دوبار ارضا شدم، خیلی برام خوب بود این سکس، با شوهرم ده دقیقه هم نمیکشید، خلاصه با محمود خیلی جور شدیم تقریبا هر روز سکس داریم، باغ داره میریم اونجا کوس و کونم با جون و دل تقدیمش میکنم.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *