داستان سکسی تقدیم به شما
من یگانه هستم ۲۴ سالمه تقریبا یکسال از شروع به کارم گذشته بود و با دیدن سینا هنوز مثل روزهای اول داغ میشدم و حسرت عمیقی درونم شکل میگرفت سینا مدیر بخش محل کار من بود پسری ۳۲ساله با قد حدود ۱۸۵ و اندام ورزشکاری و ته ریش و موهای کوتاه بود چیزهای که قلب منو به لرزه می انداخت و از درون داغم میکرد چیزی که بیشتر از بقیه چیز ها درباره سینا من رو اذیت میکرد این بود که هیچ محلی به من نمیگذاشت طی این یکسالی که اینجا بودم به هیچ وجه غیر از مسائل کاری سر هیچگونه صحبتی رو با من باز نکرده بود و از اون بدتر من ادمی بودم که اصلا اهل مخ زنی نبودم یعنی در واقع رابطه های هم که داشتم همه گی توسط طرف مقابل شروع شده بود هر روز که توی شرکت میدیدمش قلبم پر از حسرت و اندوه میشد و گاهی اوقاتم لای پاهام از تصوراتی که نسبت به خودم با سینا داشتم خیس میشد
بین صحبت با بقیه همکارهام متوجه این شده بودم که رابطه جدی ای نداره و بیشتر در حد رابطه های یکشبه و سکسی هستن
توسط یکی از دوستام اخر هفته به تولد دوست پسرش دعوت شدم و من هم چون برنامه ای نداشتم دعوتش رو‌ پذیرفتم
درحال انتخاب لباس بودم که امشب چی بپوشم و انتخاب برام سخت بود در اخر تصمیم گرفتم تیشرت ساده و شلوار جین بپوشم اهل لباس باز نبودم در واقع اهل تجملات و خودنمایی نبودم و اندامم رو بیرون نمینداختم هیچ زمان ارایش ملایمی کردم موهامو اتو کردم و باز روی شونه هام رها کردم مانتو و شال پوشیدم زنگ زدم اژانس بیاد
بعد از رسیدن به مهمونی با دیدن جمعیت کمی استرس گرفتم توی ایینه نگاهی به خودم کردم که مطمئن بشم چیزی تو صورتم خراب نشده باشه
لبخندی از اطمینان زدم سارا(دوستم که تولد دوست پسرش بود) ‌اومد و دستم رو گرفت و گفت بیا یکی هست که همه جوره کیس توعه و پسر مناسبیه برات باید با هم آشناتون کنم با بی میلی گفتم سارا اصلا حوصله اشنا شدن با کسیو ندارم لطفا بیخیال شو گفت نه حالا بیا با هم اشناتون کنم شاید خوشت اومد اونم ذاتا تنهاست مگه چی میشه با بی میلی به سمتی که میگفت راه افتادم
با دیدن کسی که میگفت خون توی رگ هام یخ بست کسی نبود جز سینا ، سینا رو صدا زد و گفت سینا میخوام به دوستم اشنات کنم دوستم یگانه و یگانه دوستم سینا این حرف هارو انقدر سریع گفت که فرصت نکردم بگم من سینا رو میشناسم و این مدیر جاییه که من کار میکنم سینا با حالت تفهیمی تو چشم های من زل زد و پس از چمد ثانیه مکث دستش رو به نشانه سلام جلو اورد دستم رو توی دستش قرار دادم و آروم گفتم سلام ،سارا گفت من میرم پیش بقیه مهمونا شما با هم اشنا بشین شاید از هم خوشتون اومد و مارو تنها گذاشت برای اولین بار سینا من به حالت صمیمی صدا زد و گفت یگانه خانم فکر نمیکردم اینطور جاها تورو ببینم با تعجب توی چشم هاش زل زدم و گفتم ببخشید الان منظور شما اینه اینطور جاها جای بدیه یا من ادم مذهبی هستم!
گفت اوه نه نه فکر کنم منظور من رو بد متوجه شدی در واقع توی محل کار و رفتارت باعث شده بود فکر کنم ادم منزوی و مذهبی هستی
لبخندی زدم و گفتم محیط کار شرایط متفاوتی با زندگی بیرونی من داره و من با توجه به شرایطرعایت میکردم اهانی گفت و دوباره به حالت جدی برگشت و عبوسانه رو از من گرفت و مشغول تماشا کردن بقیه شد
نگاهی به اطراف انداختم تا اگر اشنایی ببینم پیش اون برم و قیافه عبوس سینا رو تحمل نکنم در واقع حتی اگر از کسی تا حد مرگ هم خوشم بیاید دلیل بر این نمیشد که بد رفتاری یا کج رفتاری اون شخص رو تحمل بکنم و در مورد سینا هم همینطور
اما نا امید از دیدن اشنا چشمانم دست از جست و جو برداشتند
اینبار سارا با دو لیوان ودکا و بشقابی از مزه برگشت و روی میز گذاشت و گفت از خودتون پذیرایی کنید و باز هم جدا شد
لیوان ودکا رو برداشتم و یک نفس سر کشیدم
در واقع خوردن یک پیک برایم ناکافی بود و باید حتما بیشتر و بیشتر میخوردم به سمت قسمتی که شیشه های مشروب بود رفتم و بطری black ram رو بر داشتم و به جای که نشسته بودم بر گشتم و اینکه سینا به عنوان مدیرم چه فکری بکنه هم چندان اهمیت نداشت و این یکی از بخش های عجیب اخلاق من بود که حتی طرز تفکر کراشم برای من مهم نبود او هم پیکش را تمام کرده بود
برای خودم ریختم و با نگاه توی چشم هایش و چشمک ریزی که زدم گفتم برای تو هم بریزم
گفت اره بعد از پیک پنجم احساس داغ شدن به من دست داد دستم رو توی موهام کردم که کمی جا به جاشون کنم تا گردنم کمی هوا بخوره که انگشترم توی موهام گیر کرد و اخ من رو در اورد
سعی کرم دستم رو بکشم که بیشتر دردم اومد
سینا که متوجه ماجرا شد گفت صبر کن من کمکت کنم کمی جا به جا شد و بدنش رو به سمت من خم کرد و دستش رو توی موهام برد سرش رو هم نزدیک گردنم کرد در همین لحظه نفس عمیقی کنار گوشم کشید داغی نفسش رعشه ای به بدنم انداخت و باعث شد نوک سینه هام سفت تر بشه به طوری که حس کردم سوتینم داره نفسم رو میگیره و حس خفگی بهم دست بده لای پاهامم حس داغ شدن عمیقی داشتم و توی ذهنم تصور کیر سینا شکل بشت که لای پاهام قرار داره و این تصور نفسم رو بند اورد به معنای کامل
اهانی گفت و دستم رو کشید و موها از انگشترم جدا شدند
این بار به جای من اون شیشه مشروب رو برداشت و پیک ریخت و گفت دیگه بسه پیک های سوسولی ریختن کمی پیک خوب بریزم لب هام به حالت اعتراض جمع شدند و گفتم سوسول خودتی من سوسولی پیک نمیریزم خنده ای زد و گفت پیک هات سوسولی اما ببینم هم پیک سوسولی هستی یا نه حس کردم غرورم جریحه دار شده و گفتم البته که نه و در اخر چیزی نفهمیدم تا اینکه شیشه تمام شد
سینا به مبل تکیه داد و دو دکمه بالایی پیراهنش رو باز کرد و گفت اینجا چقدر گرمه عرق روی پیشونیش شکل گرفته بود به صورتش حالت سکسی داده بود و من دلم میخواست دست بکشم توی ته ریشش و لب هاشو ببوسم
تا اخر مهمانی ذهن من حول محور سینا میچرخید و یکبار هم توی دشویی با تصور اینکه سینا داره با من سکس میکنه خودم رو ارضا کرده بودم اما همچنان داغ بودم و میل شدیدی به سینا داشتم
و سینا با دیدن چنتا از دوستانش از من جدا شده بود و پیش اون ها رفته بود
مهمانی کم کم به اخر خودش نزدیک میشد و این با کم شدن جمعیت بیشتر حس میشد با اژانس تماس گرفتم و درخواست اژانس کردم و خودم بیرون رفتم
تا منتظر وایسم حدود بیست دقیقه ای گذشته بود و همچنان اژانس نیومده بود باز هم تماس گرفتم که گفتند ماشین توی راه خراب شده و دیگه ماشینی ندارند
نا امید تلفن را قطع کردم حتی حس شهوتی که وجودم را گرفته بود پرید و میگفتم چه خاکی تو سرم بریزم این موقع شب صدای از پشت گفت هنوز ماشین نیومده پیش برگشتم با دیدن سارا گفتم نه سارا ماشین ندارن من چه غلطی کنم
گفت باشه صبر کن ببینم کی الان میره همون میگم تورو هم ببره در واقع اگر در موقعیت دیگه ای بودم اصلا قبول نمیکردم اما الان چاره ای نداشتم
گفتم باشه رفت داخل خونه و لحظاتی بعد برگشت گفت سینا داره میره تورم با خودش میبره دوباره شهوت درونم زنده شد و گفتم باشه تا زمانی که سوار ماشین شدم هنوز توی ذهنم نمیگنجید که با سینا توی یه ماشین باشیم و از اون ور شیطنتم گل کرده بود توی مسیر به بهانه زیاد کردن پخش دستم رو از روی دست سینا که روی دنده گذاشته بود رد کردم و به عمد دستم رو روی دستش کشیدم، با صدای خمار شروع به صحبت کردن کردم و گفتم ممنونم که امشب داری من رو میرسونی اگه تو نبودی من امشب حیران میشدم و از این قبیل مسائل دکمه سوم پیراهنش رو هم باز کرد و گفت میشه اینطور خمار صحبت نکنی دارم اذیت میشم
سفت شدن کیرش از روی شلوار رو هم میتونستم ببینم کشیده گفتم چرا مگه من چطور صحبت میکنم گفت خواهش میکنم یگانه انقد خمار صحبت نکن به اندازه کافی تحریک شدم کمی بیشتر ادامه بدی کاری دست دوتامون میدم و‌من دست ندارم با همکارم سکس کنم
با فهمیدن این که به حد کافی تحریک شده به معنای واقعی آمپر چسبوندم و حتی اون قسمت همکار که به مزاجم خوش نیومده بود رو هم جدی نگرفتم دستم رو آروم روی دستش قرار دادم گفتم میخواااااااااااام گفت باشه خودت خواستی ماشین رو به کنار هدایت کرد در حالت پارک قرار داد و و من رو به سمت خودش کشید و وحشیانه شروع به لب گرفتن با من کرد هر دو بقدری درگیر شهوت بودیم که فراموش کرده بودیم توی اتوبان هستیم و دست چپش رو بین پاهام قرار داد از شدت هیجان انگار کل بدنم با قلبم همزمان نبض میزدند و من توی فضا بودم با نور چراغ های ماشینی که از پشت می امد گفت بود و گفت نه اینطور نمیشه باید بریم یه جای بهتر و دوباره ماشین رو به حرکت در اورد و به سمت مسیری که برایم نا اشنا بود راه افتاد گفتم کجا داری میری گفت خونه با حس ترس گفتم نه منو ببر خونه پوزخندی زد و گفت هیچ راهی نداره تو امشب فقط و فقط مال منی و پیش من حالا کمی ترس من رو برداشته بود که اگه اتفاق ناگواری برای من بیوفته چی شاید بلایی سر من بده اما در واقع دلیلی برای ترس نبود حتی خودم هم سر در گم بودم شهوت ترس خواستن همه این ها قاطی شده بود تا به خودم بیایم رسیدیم به خانه اش و من لخت در اغوشش بودم
هر بار که سفتی کیرش به درونم فرو میرفت انقدر لذت میبردم که حس ضعف به من دست میداد و بازی لب هایش با لب هایم من را سرشار از حس خوب میکرد پوزیشن را عوض کردم و اینبار او به پشت خوابید و من روی کیرش نشستم دستانش رو دور کمرم قرار داد و با دستانش من را عقب و جلو میکرد از شدت لذت ارضا شدم و سینا هم کمی بعد از من کیرش را بیرون کشید و گفت کاندوم ندارم داخل نریزن بهتره همه ی آبش را روی سینه هایم خالی کرد
وسط معاشقه بعد از سکس خوابم برد و صبح که بیدار شدم دیدم سینا هنوز خوابه هم از اتفاق پیش آمده خوشحال بودم و هم از اینکه سینا من را الان پس بزند و بگوید دیگر یکدیگر را نبینیم میترسیدم
با استرس از جایم بلند شدم حالا به وضوح میلرزیدم و اشکم در آمده بود او مدیر من بود و میتوانست به راحتی من را بی شغل کند و جدای از آن اگر به یکی از همکار ها میگفت چه دیوانه شده بودم انگار آن شخصی که تا دیشب ارزوی سکس با سینا را داشت نبودم
لباس هایم را پوشیدم و سلانه سلانه به سمت در خروجی راه افتادم به در که رسیدم صدایش را از پشت سرم شنیدم که گفت کجا داری میری برگشتم
چشمان اشک بارم را که دید گفت چرا داری گریه میکنی با هق هق گفتم اتفاق دیشب نباید میوفتاد
گفت اما تو که خودت خواستی مگه چیه یه اتفاق ساده ست اصلا میخوای فراموشش میکنم
اما تو گریه نکن باشه
گریه ام شدت گرفت من دیشب بکارتم را از دست داده بودم و اون اتفاق ساده تلقی میکرد
گفتم نامرد من دخترانی ام را از دست دادم تو اتفاق ساده طلقی میکنی
( این پایان بخش اول داستان اگر مایل به خواندن ادامه این داستان هستید لایک های این داستان رو به ۵۰ برسونید)
نوشته: Kingvers

نوشته های مرتبط:
سکس با مدير شرکت
سكس با مدير خواهرم
سكس با خواهر مدير عامل
منِ‌ حشری
منِ سزاوار (۳ و پایانی)
منِ سزاوار (۲)
منِ سزاوار (۱)
ممــنوعـه ی مَن
دكتر كار بَلد و منِ عشق سن بالا
سیما زن جذاب…
اکس جذاب
گی با آقای جذاب تو اتوبوس
خیلی جذاب بود
جذاب ترین…..معمولی ترین
شوگر جذاب
لب های جذاب زن داداشم
خواهر حشری و جذاب من (۳)
خواهر حشری و جذاب من (۲)
خواهر حشری و جذاب من (۱)
مادرانِ مجرد و تنِ لش هایِ جذاب و سکسی
سکس با کارگر جذاب
هم خدمتی جذاب و سکسی
خانوم مدیر جذاب (۲)
خانوم مدیر جذاب (۱)
صاحبخونه جذاب (۴ و پایانی)
صاحبخونه جذاب (۳)
صاحبخونه جذاب (۲)
صاحبخونه جذاب (۱)
همینقدر اتفاقی، همینقدر جذاب (۲)
همینقدر اتفاقی، همینقدر جذاب (۱)
رابطه با مرد جذاب فوت فتیشیست (۳)
رابطه با مرد جذاب فوت فتیشیست (۲)
رابطه با مرد جذاب فوت فتیشیست (۱)
پیشنهاد جذاب در شب تولد
دوست دختر پایه و جذاب و حرف گوش کن
سبزه جذاب (۲)
سبزه جذاب (۱)
پسر جذاب به چهار نفر داد
عالی سخت جذاب (۱)
گی با مرد جذاب تو اتوبوس
یه اشتباه جذاب (۱)
تنبیه جذاب
سکس داغ با پسر ۱۷ ساله جذاب
خاله ی جذاب و مهربون من
سکس با یک پسر قوی و جذاب
حسادتِ دخترِ جذاب و عاشق
رویایی و جذاب (۱)
سکس با مرد میانسال جذاب
جذاب دوست داشتنی
جذاب ترین پسر کلاس
سکس من و خواهر خانم جذاب
سپیده و همسایه جذاب
سکس جذاب من و مژگان
جذاب ترین سکسم با مریم
سکس بی‌ مقدمه با مرد جذاب
خاله جذاب و حشری من (2)
بیوه ی جذاب
خیانت جذاب با زید داداشم
خاله جذاب و حشری من
اولین سکس با دوست پسر جذاب
سکس بسیار جذاب من
شوهرخاله جذاب من
بوتیک دار جذاب

اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *