این داستان تقدیم به شما
سه فروردین 74 به دنیا اومدم…
یه دختر فوق العاده حشری با قد 160 و 50 كیلو وزن و قیافه ساخت دست دكتر!!! تا دبیرستان فقط درس خوندم و با سی دی های فیلم قدیمی خود ارضایی میكردم حتی تا روزی پنج شش بار تنها دل خوشی اونروزام همین بود جواب كنكور كه اومد پزشكی قبول شدم انگار آزاد شده بودم یه عالمه پیشنهاد هر ترم یه نفر ولی همشون تا ی جایی ختم میشد اونم یه دلیل داشت ترس من از نشون دادن آلت تناسلیم ( كس) كلیتوریس بزرگ شایدم تصور خودم بود ولی ن بزرگه با دو تا لب بزرگ كه یكی از اون یكی بزرگتر ولی داخلشو كه نگاه میكردم صورتی بود شاید ی خوبیایی هم داشت كه تا الان پردمو داشته باشم همیشه ترس از اینكه دوست پسرم با دیدن این زودتر كات كنه خودم كات میكردم حتی بعضیاشون تا ازدواج میرفتن ولی یهو ترس جوری احاطم میكرد كه همه چیو بهم میزدم تو فكر لابیاپلاستی افتادم به مامانم كه گفتم فقط نگام كرد گفت از صورت رسیدی به اون پایین !! فراموشش كردم .
چند وقت بعد تو یه دورهمی باهاش اشنا شدم یه پسر هیكلی قد بلند سبزه جذبش شدم اونم شد برگشتم خونه تو اینستا فالوم كرده بود و دوست شدیم پنج ماه گذشته بود رابطمون رسیده بود به بغل و لب و ساك زدن من اونم فقط میتونست سینه های منو بخوره و از رو شورت كس منو لمس كنه دلیلشم میپرسید میگفتم نمیتونم و از این اداهای تنگ بازی یبارم ك رفتیم خونه مجبورش كردم همه جارو تاریك كنه اون وقت لخت شدم و بدون اینكه بزارم خودش دست بزنه كیرشو گذاشتم رو كسم اونم فقط می مالید تا من ارضا شدم و بعد واسش خوردم تا ارضا شد تو ساك حرفه ای شدم چون یجوری باید طرفمو راضی نگه میداشتم خودمم با لب گرفتن و همزمان با اینكه طرفم سینه هامو میخورد خودمو می مالیدم و ارضا میشدم تا اینكه ی روز طرف ظهر بعد دانشگاه اومد دنبالم و رفتیم خونه گفت امروز باید لخت شی كامل گفتم ن و اینا كه اومد طرفم شروع كرد لب گرفتن شل شدم رفت پایینتر روی گردنم منم دستمو كردم توموهاش و باهاشون بازی می كردم آروم دستشو كرد تو لباسم زیر سوتینم سینه های سایز 75 ك بدجور روشون حساس بودم لمس كرد ناله كردم و بلند گفت جوونم عشقم مثل پركاه بلندم كردم و برد توی اتاق روی تختش لباسامو در اورد شورتمو نزاشتم عصبانی شده بود ولی جلوی خودش گرفت لباساشو در اورد و خوابیدكنارم همدیگرو لمس میكردیم و لب میگرفتیم روی گوشش خیلی حساس بود میكردم تو دهنم و میك میزدم دیگه وحشی شده بود و من عاشق یه دوست پسر وحشی!!
سینه هامو محكم چنگ میزد و محكم میك میزد واه و نالمو بدجور در اورده بود دیگه نوبت من بود رفتم پایین و كیرشو گرفتم تو دستم نگاش كردم خندید و سرشو گذاشت رو بالش .اروم سرشو بوسیدم و یهویی تمامشو كردم تو دهنم اهی كشید و چنگ زد تو موهام محكم سرمو بالا وپایین میكردم و بیضه هاشو با دستام ماساژ میدادم اخ و ناله هاش ك بیشتر شد فهمیدم میخواد ارضا بشه و سرعتمو بیشتر كردم یهو سرمو گرفتو گفت این دفعه دیگه نه و پرتم كرد رو تخت داد زدم و شرتمو گرفتم خوابید روم در گوشم گفت مگه وحشی دوست نداری پس بزار كارمو بكنم شورتمو محكم كشید پایین تپش قلب گرفته بودم میخواستم گریه كنم مثل كسی كه راز چندین سالش لو رفته دستمو گذاشتم رو صورتم فقط تونستم بگم اونجامو دوست ندارم خیلی زشته صداش در نمیومد دستشم جایی لمس نمیكردم با خودم گفتم تموم شد یهو احساس كردم یه چیزی رو كسمه چشمامو بازكردم دیدم زبونشو گذاشته دقیقا وسط گفتم نكن خندید گفت چون دوسش نداری یعنی منم نباید داشته باشم حرف نمیزدم برام میخورد همه جاشو از بالا تا پایین هیچ وقت همچین حسی نداشتم تو ابرا بودم
سرشو اورد بالا و با دست كلیتوریسمو می مالید و گفت جوابمو ندادی دلیل این كارات این بود شروع كرد حرف زدن حرفایی كه تمام ترس منو یهویی پودر كرد و با هر جمله یه لیس محكم میزد ارضا شدم بدون اینكه بزاره دیگه كاری كنیم كنارم خوابید لبامو میخورد و دستشو ازرو كسم بر نمی داشت و می مالید و دوباره ارضا شدم اون روز تموم شد ولی این پسر ترس چندین ساله منو تموم كرد درسته كه رابطمون با مهاجرت اون هفت ماه پیش تموم شد ولی تا اخر عمر مدیونشم خیلی مردی سهیل
نوشته: ستاره قدرشناس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید