این داستان تقدیم به شما

زمستون سردی بود اون سال.اون روز کلاس داشتم و حتما باید میرفتم دانشگاه.از رخت خواب جداشدم و رفتم دستشویی .مسواک زدم و ۱لیوان شیر طبق معمول خوردم و رفتم جلوی اینه نگاهی به خودم انداختم.از قیافم خوشم میومد .موهام بلوند بود چشمای درشتی داشتم .همه توی فامیل میدونستن چشام تکه.لباس پوشیدم موهامو تافت زدمو شالو کلاه کردم .از در خونه که بیرون اومدم دیدم پسر همسایه با ماشین روشن وایستاده و انگار منتظر بود من بیام تعارف کنه برسوندم.منم خیلی مغرورم.شیشه رو داد پایینو گفت پروانه خانوم هوا سرده جایی میری برسونمت.منم گفتم ممنون مزاحم نمیشم و پیاده به سمت خیابون اصلی راه افتادم که دیدم باز اومد کنارم ترمز زد پروانه خانوم تعارف نکنید بیایید برسونمتون .کاملا مشخص بود هیجان زده شده و صداش میلرزید.منم با ناراحتی گفتم خیلی ممنون ۱بار گفتم نه و خودم میرم‌ لطفا برید.

خیلی نا امید شد گیجی و ماتی رو کاملا توی نگاهش حس کردم.ولی خب رفت‌…
هرچی تاکسی میومد جلو ۱نفر بودو پشتم ۲تا مرد.دوس نداشتم با این اوضاع سوار شم .تجربه خوبی نداشتم.همیشه تحت فشار با مردا یا دستشون روی پام بود یا شماره توی کیفم مینداختن.خلاصه ۱پژو اردی یشمی اومد مرد میانسالی بود بوق زد دیدم ادم توجیهیه گفتم شهرک و وایستاد .منم جلو نشستم که اگه خواست مسافر بزنه اذیت نشم.همینطور که میرفتیم دیدم داره زیر چشمی به رونام نگاه میکنه.پیش خودم گفتم شاید شلوار جین پاره و زاپ دارم واسش عجیبه ولی وقتی دیدم چند دقیقه بعد جلوی شلوارش قلمبه شده ترس توی دلم افتاد اصلا بهش نمیومد همچین ادمی باشه.ریش داشت هیکلی بود و کم مو.ادم معقولی به
نظر میرسید.با خودم گفتم ولش کن توجه نکنم بهتره و با گوشیم خودمو سرگرم کردم.چند دقیقه ای گذشت دوباره زیر چشی لای پاشو نگاه کردم دیدم کاملا راست کرده و شلوارش داره میترکه.خیلی دلهره گرفتم.توی همین حولو ولا بودم که بهم گفت خانوم دانشجویی؟
 
اروم گفتم بله .چیزی نگفت ‌دیگه.هوا سرد و برفی بود واسه همینم ترافیک شد.خیلی ناراحت بودم که با این اوضاع باید مدت بیشتری رو کنار این ادم بشینم.هی شروع کرد از هوا و سردی ترافیک حرف زدن.منم با سر تایید میکردم حرفاشو.که انگار دلو به دریا زده باشه ۱هو بهم گفت خانوم میتونم باهاتون درد دل کنم.وقت دارین؟
منم‌با عصبانیت گفتم اقا من دیرم شده وقتم ندارم لطفا زودتر برید که گفت الان ترافیکه چجوری زود برم .دیدم راس میگه.هوا هم انقد بد و طوفانی بود ادم جرات نمیکرد از ماشین پیاده شه
اضطراب عجیبی داشتم
حس میکردم قراره اتفاقی واسم بیفته.
بازم شروع به حرف زدن کرد.خانومم ۳ساله فوت کرده
ازدواج نکردم.کی به ما شوفر جماعت زن میده .منم اصلا جواب نمیدادم.حتی نگاهمم سمتش نمیرفت فقط جلو رو که به سختی دیده میشد نگاه میکردم.از اینکه سوار ماشینش شدم مثل سگ پشیمون بودم.
دوباره گفت خانوم به حرفام توجه نمیکنید؟گفتم بله میفرمودین!!!
بهم نگاه کردو گفت میخوام خودمو بکشم.۱لحظه قلبم وایستاد .گفتم چرا مگه چیزی شده؟
با نگاهه پر از تمنا و خواهشش بهم نگاه میکردو گفت خسته شدم دیگه.۳ساله دارم رنج میکشم هیچکسم درکم نمیکنه.اگه شما هم درکم نکنی پیاده که شدی خودمو توی اتوبان میندازم جلوی ماشینا.
داشتم از ترس میمردم.با خودم گفتم حتما مشکلات مالی داره یا زندگی بهش فشار اورده و گفتم قول میدم درکتون کنم تورو خدا از این حرفا نزنید.
زل زد توی چشامو گفت خیلی نیاز دارم درکم کن .۳ساله.گفتم ۳ساله چی اقا به چی نیاز دارید؟کمی سکوت کرد ۱کم توی ترافیک جلو رفتو دوباره رو به من کردو گفت دارم میمیرم دارم میترکم .باور کنید من نمیدونستم چی میخواد بگه واقعا گیج بودم.گفتم بیماری دارین؟

 
گفت نه خانوم دارم از وجود شما میترکم .دلم میخوادتون.۳ساله با کسی نبودم.امروز که نشستی اول بوی عطرت مستم کرد بعدم که از زیر شلواره پارت رونای سفیدتو دیدم دارم دیوونه میشم به….خودمو میکشم.زبونم بند اومده بود حالم از خودم داشت بهم میخورد داد زدم مرد حسابی جای پدر منی نگه دار پیاده میشم.دیدم ترسید و نگه داشت
منم پیاده شدم.اتوبان ققل بود و بادو بهرون و برف باهم میخوردن توی صورتم.اصلا تاکسی نبود.انقد عصبانی بودم پیاده از کنار راه میرفتم تا کمی خلوت شه و ماشین بگیرم‌.داشتم فکر میکردم که واقعا چجوری تونست این حرفو بزنه.قیافه مسن و خشنش جلوی چشام بود.دلم واسش سوخت.مثل احمقا با خودم فکر کردم نکنه خودشو بکشه.
همینجوری که پیاده راهو طی میکردم هی با خودم کلنجار میرفتم که واقعا میتونستم براش کاری کنم؟
من خیلی خاطر خواه داشتم ک خیلی زیبا و خوش اندام بودم حالا بیام به ۱ غول بیابونی پیر بدم؟
سر تقاطع مسیر خلوت شد وایستادم ماشین بگیرم چند دیقه ای وایستادم ۱جوون گیر داده بود بیا بالا هی میرفتم جلو میومدو ترمز میزد اعصابم بهم ریخت
۱هو دیدم ۱ماشین پیچید جلوش پیاده که شد دیدم همون راننده تاکسیه.پسره تا هیکلشو دید دنده عقب گرفتو در رفت.گفت بیا سوار شو.نگاش نکردم و راه میرفتم .اومد کنارم وایستاد و گفت غلط کردم بیا هوا سرده مریض میشی.نمیدونم چرا ولی وایستادم نگاش کردم .ماتم برده بود.گفت دختر بیا بالا.درو باز کرد دیدم راهی نیس دیگه سوار شدم.بدنم از سرما و استرس لرز گرفته بود.اصلا نگاش نمیکردم.کلاسم خیلی دیر شده بود.بهم نگاه کردو گفت خیلی بدبختم که همه ازم فراری هستن.
 
گفتم حاج اقا شما باید با هم سن و سال خودتون رابطه داشته باشین نه من که جای بچتونم.
گفت خانوم قسمت میدم دلمو نشکن بدجوری هوس کردم با تو باشم.تو خیلی قشنگو جوونی.با تو باشم دیگه هیچ ارزویی ندارم.خیلی دلم واسش میسوخت ولی از طرفی نه دلم میخواس باهاش باشم نه در شانه خودم میدیدم.بهم گفت قول میدم هیچ کاریت نکنم فقط بزار کنارت باشمو بوت کنم همین.
گفتم اقا تورو …نگه دار دارم از ترس میمیرم من دخترم جنده نیستم که اینجوری میگین.
گفت قول میدم اذیتت نکنم.
گفتم چیکار کنم واستون ؟
مرد انگار مطمعن شد که داره رامم میکنه داشت منفجر میشد.واقعا هلویی مثل منو اگه میکرد ۵۰سال جوون میشد.
گفت خونم تو خیابون بغلیه اگه وقت داری بریم باهم حرف بزنیم.
گفتم چی میگی اقا من بیام خونت دیگه چی مگه جونمو از سر راه اوردم با هرکی برم خونش.
دیدم اشکاش شروع کرد ریختن مرد گنده زد زیر گریه.هی میگفت خدا چرا منو قشنگ به دنیا نیاوردی ۱کی تحویلم بگیره.
خیلی متحول شدم از زار زدنش.گفتم این ادم دلش به این نازکی محاله به کسی اسیب برسونه.تازه از حماقتشم بود که انقد رک به ۱ دختر از نیازش میگه.معلوم بود کاملا ادم ساده و بی شیله پیله ایه.
گفتم قول میدی اذیتم نکنی؟
قسم خورد که …

 
سر ۱ کوچه وایستاد.خاموش کرد.پیاده شدم .گفت بریم داشتم با پای خودم به قتلگاه میرفتم .اصلا نمیدونم چم شده بود و چرا اینکارو میکردم.توی همین فکرا بودم که خودم و جلوی در خونش دیدم.در و باز کرد.رفتم تو اونم اومدو درو بست.راه که میرفت قشنگ کیرش ۳۰سانت از روی شلوار جلو وایستاده بود خیلی هیجان زده بود.تعارف کرد بشینم
مبلای ساده و کثیفی بود معلوم بود سالهاست تنها زندگی میکنه.اومد کنارم نشست و نگام میکرد.گفتم اقا بگو چیکا کنم واست من باید برم دارم میترسم.
دستشو گذاشت روی رونم .خودم جمع کردم باورم نمیشد.واااای من کجام .چرا؟
این چه کاری بودکردم.ولی دیگه دیر بود واسه این فکرا.
موج شهوت و توی قیافش میدیدم.هی با دستاش رونامو فشار میدادو چنگ میزد.دردم گرفت خودمو جمع کردم ۱طرف.باز اومد سمتم.گفتم اقا قول دادی اذیتم نکنی.بریم دیگه.
با التماس اومد کنارمو گفت تورو…دارم میمیرم منفجر میشم منو خالی کن.گفتم چیکا کنم من میترسم اقا.
با پررویی گفت اجازه بده بمالمش لای رونات.کم کم با این حرفاش حس ترس منم با اندکی شهوت توام شد .
گفتم نه نمیتونم.هی اصرار کرد و پاهام میمالید.مثل ۱ بره بودم توی دست شیر.
انقد خودشو بهم فشار میداد که کیرش بهم بچسبه.۱هو بغلم کردو روی زمین دمر خوابوندم.گفتم اقا تورو… اذیتم نکن.گفت تا نخوای کاری نمیکنم فقط بزار بمالمش لای رونات.
دراز کشیدم.کیرشو از شلوار گشادش در اورد و گذاشت لای رونام از روی شلوار لی.وای چقد بزرگ بود کیرش.پاهام بسته نمیشد.روم دراز کشید داشتم له میشدم بزور تحمل میکردم.۱ اینه روی بوفه روبرم بود که قشنگ خودمو زیرش میدیم.واقعا مثل فیل بود که سوار بره شده میخواد بکندش.

 
کیرشو با فشار میمالید انگار داره واقعا منو میکنه.نفس نفس میزد .دیوونه شده بود از شهوت هی گردنم و گاز میگرفت دستشو میبرد سمت پستونای کوچیکم فشار میداد.در گوشم گفت شلوارتو در بیارم؟گفتم نه .اروم گفت نترس بهت قول دادم اذیتت نکنم.نمیدونم چرا جرات نمیکردم مخالفت کنم.۱چشم به هم زدن شلوار و شرتمو در اورد.کیرشو گذاشت لای رونام .انگار روم اب داغ ریختن.۱جوری شده بودم.اونم مثل خر نر نعره میکشید از شهوت.کیرش داشت لذت میبرد از تن ۱دختر ظریف و زیبا.
لای رونم کیرش هی به دهنه کوسم میخورد من میرفتم جلوتر.کاملا معلوم بود که کیرش دنباله راهیه که کوس تنگ منو باز کنه.
بوی عرقش اتاقو پر کرده بود و با بوی عطر من بوی عجیبی درست شده بود.
هی گردنمو گاز میگرفت و کیرشو فشار میداد.خیلی بزگ بود حتی اگه منم میخواستم اون کیر نمیتونس بره داخلم.
کوسم خیس شده بود.اونم مرد جا افتاده و با تجربه ای بود فهمیده بود که این اهوی وحشی دیگه رامه و داره لذت میبره کمو بیش
کیرشو با جسارت بیشتری به دهانه کوسم فشار میداد و منم ناله های ریزی میکردم.سر کیرشو با فشار فرو کرد توی کوسم درد وحشتناکی همه جامو پر کرد.ناله میکردم و گریه که از روم پاشه.اما اون تازه دیو شهوت احاطش کرده بود.بهم گفت قسمت میدم گریه نکن دیگه فشار نمیدم.میسوختم .کیرش خیلی نخراشیده و بزرگ بود.چند دیقه تکون نداد تا من اروم شم.بعد ارم اروم تکونش میداد.با هر تکون سعی میرد حجم بیشتری از کوس تنگمو اشغال کنه .درد زیادی نداشتم.بجاش درد با شهوت هماهنگ شده بود.با دستاش شونه همو گرفتو حولم میداد و از اونورم کیرشو فشار میداد به امید اینکه بتونه کّل کیرشو بکنه توی کوسم. یهو ته دلم پر شد از درد … بله کل کیرشو کرد توی من.داشت میمرد از لذت گردنمو کج کرده بود و توی چشام نگاه میکردو با حرص کوسمو میگایید.دلم میخواس زودتر تموم شه این کابوس .باورم نمیشد اون کیر داخل کوس من جا شده.خیلی فشارم میداد.نزدیک ۱ساعت با من حال کرد و بعدش کیرشو گذاشت لای پامو ابشو خالی کرد.بلندم کرد گفت ببین.روی فرش شاید ۱ لیتر اب ریخته بود.گفت این واسه چند ساله.من گیج و سردر گم بودم.نمیدونستم گریه کنم دادبزنم یا فرار کنم.لباسمو پوشیدمو اشک میریختم از اینکه دیگه دختر نیستم .اومد سراغم دوباره باهام سکس کنه چنان دادی زدم پشیمون شد.منو رسوند. شبش داشتم فکر می‌کردم باورم نمیشد که که کوس کوچولوم همچون کیری‌ رو تو خودش جأ داده باشه ولی ته دلم خوشحال بودم که دیگه می‌تونم از زندگیم اونجوری که می‌خوام لذت ببرم. مرسی‌ که منو کردی
نوشته: مریم گلی‌

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *