این داستان تقدیم به شما
بعد از ظهر خسته از یه روز کاری کیفمو دم در گذاشتم لم دادم رو راحتی که هنوز ننشسته صدای غر غر ابوافضل همسایه بغلی میاد و بعدش مریم زنش تو حیاط سرش داد میزنه بیکاری و تن پروری ابوالفضل منشاء مشاجره همیشگی همسایه بود. مریم خرج خونه رو میداد و شوهرش نفسش در نمیومد…
***
این قضیه حدود چند ماهی هست که تکرار ميشد یا نظر منو جلب میکنه گاهی اوقات از پنجره مریمو دید میزنم زنی سی و پنج ساله با صورتی گیرا و چشمان درشت قدی بلند با وجود دو زایمان اندام خوبی داره اما مسئولیت خونه مو های کوتاهش و سفید کرده. از ابوالفضل لجم ميگرفت تا ظهر خواب ناهارو که میخورد بازم خواب یه تن پرور تنبل خیکی مثل یه دیو که فرشته ای رو اسیر کرده بود گذران عمر میکرد. کاری انجام نمیداد حتی از بچه ها هم مراقبت نمیکرد
منم ناخواسته درگیر دعوا های اینا شده بودم از پشت پنجره شاهد مشاجره هر روز شون بودم نگاه میکردم
اوایل لباسای باز مریم نظرمو جلب کرد ولی کم کم عادت شد دوست داشتم نگاش کنم اونم میدونست اما اهمیتی نمیداد و عمدا تو زاویه دید من وا میستاد.
یه شب حدود ساعت نه اومد در خونه قرمه سبزی درست کرده بود غذا رو گرفتم فرداش چنتا شیرینی گذاشتم توی ظرفا و بردم در خونه در زدم خودش در باز کرد و با تشکر ازم ظرفا رو گرفت و خداحافظی کرد بیشتر ميخواستم باهاش باشم اونم به بهانه های مختلف ميومد دم در خونه یا چیزی قرض ميگرفت یاچیزی میاورد.
یه روز ظهر جمعه دست دختراش تو دستش سر خيابون منتظر تاکسی بود جلو پاشون ترمز کردم با کلی تعارف سوار شدن مسيرو گرفتم تا خونه مادرش راه زیادی بود آروم آروم حرکت میکردم اونم از زندگیش درد و دل میکرد. از دعوا های هر روزه با شوهرش تقریبا همچیو میدونستم. از آینه نگاش میکردم و از دیدن صورتش لذت میبردم. وقتی رسیدیم شمارمو بهش دادم ازم گرفت و با کلی عذر خواهی پیاده شدن وقتی پیاده شد پارگی کفشش نظرمو جلب کرد و خیلی ناراحتم کرد حدود شماره پاشو حدس زدم.
دیدن مریم برام عادت شده بود اونم همکاری میکرد غروبا از سر کار که میومدم ميرفتم لب پنجره اونم تو حیاط یه صندلی گذاشته بود مثلا مجله میخوند اما هر دو به هم نگاه میکردیم.
اواخر بهار بود بهم زنگ زد کولر گرفتن واسه نصبش برم خونشون هماهنگ کردم واسه غروب، از اداره یه راست رفتم بازار یه کفش شیک و راحت واسش گرفتم و گذاشتم تو یه کیسه شیک وسایلمو گذاشتم خونه رفتم در خونه همسایه زنگ آيفون زدم ابوالفضل در و باز کرد با اون شکم گندش جلو افتاد رفتیم تو حیاط وایساد کنارمو نگاه میکرد انگار طلب داشت ازم چند دقیقه بعد مریم با یه سینی که چند لیوان شربت توش بود اومد تشکر کنان شربتو بهم تعارف کرد. بعد خوردن شربت مشغول نصب کولر شدم پنج دقیقه نشد ابوافضل طبق معمول غر غر کنان گفت خستم میرم داخلو بدون اینکه منتظر جواب کسی باشه رفت داخل .
مریمم کنارم ایستاده بود به بهانه کمک خیلی تابلو سينه هاشو میمالوند به بازوم بعد چند بار تکرار برگشتم کاملا کنارم بود انگار که مسخ شده باشم صورتمو به صورتش نزدیک کردم اونم همراهی کرد و لبم و گذاشتم رو لبش چقدر شیرین بود اون لحظه با اون لبای شیرین کیرم راست شده بود رفتم پشت دیوار دستم و بردم پشت کمرش و کشیدم سمت خودم وبا ولع یه لب دیگه ازش گرفتم، یکی دیگه، یکی دیگه اصن یادم رفته بود واسه چی اومدم که با صدای ابوالفضل بخودم اومدم هر دو از شهوت میلرزیدیم. آهای مریم به نیمرو درست کن گشنمه مریم رفت داخل خونه و منم شروع کردم به نصب کولر بعد یه ربع کارم تموم شد و مریمم اومد تو حیاط موقع رفتن کیسه رو دادم دستش چشاش برق میاد با خجالت و عشوه گفت این چیه گفتم نا قابله بپوش ببینم قدته کفش رو که دیدم دستمو گرفت یه بوس از گونم کرد و کفشو پوشید مثل یه دخترک پنج ساله میچرخید گفتم تنگ نیست گفت نه اما یکم پامو میزنه ولی جا باز میکنه
تو شش ماهی که همسایه بودیم ندیده بودم اینقد شاد بشه و لبخند بزنه خدا حافظی کردم . ابوافضل مثل همیشه خواب. بچه ها هم کنار هم آروم بازی میگردندبرگشتم خونه چای دم کردم نیم ساعت بعد مریم پشت در بود در و باز کردم بوی عطرش حس خوبی بهم میداد آرایش ملایمی روی صورتش خود نمایی میکرد و زیبای مریمو صد چندان میکرد داخل تعارفش کردم.حضورش توی خونم منو به وجد آورده بود به همه چی فکر میکردم سکس و هم آغوشی. اما جرات هیچ کاری و نداشتم جسارت مریم بیشتر از من بود لبهای ظریفشو گذاشت رو لبم. دوستش داشتم بدون اینکه به چیزی فکر کنم دستامو دورش حلقه زدم شالشو از سرش درآوردم محکم به خودم میفشردمش به موهای قهوه ایش چنگ میزدم لباش و میمکیدم کون شو چنگ میزدم و اون خودشو مث یه عروسک تو دستام رها کرده بود …
با ولع مانتوشو تاپش، سوتینش از تنش درآوردم تو حالت نیمه برهنه روی مبل نشوندمش پستونای درشت و سر بالا شو میمکیدم تا شلوارشو در میآورد منم لباسامو کندم کوسش حسابی خیس خیس بود جلوم زانو زد دستاشو پشت پام گذاشت کیرمو ساک ميزد نوازشم میکرد آروم رو مبل درازش کردم یه بوس از کوسش کردم سر کیرمو گذاشتم رو کوس تپلش آروم فشارش دادم.
مریم یه آه کشید و منو به سمت خودش میکشید کوسشو بهم میمالوند. چند دقیقه ای بعد از گردی چشاش و انقباض کوسش و یه آه خفیف و تکونای ریز بدنش فهمیدم ارضا شد تو بغلم گرفتمش و میبوسیدمش که هلم داد عقب چار دست و پا خوابید.یه دستمو رو کپلش گذاشتم کیرمو تو کوسش فشار دادم بعد چنتا تلمبه ارضا شدم ابمو تو دستام خالی کردم رفتم حموم یه دوش گرفتم بیرون که اومدم مریم لباساشو تنش کرده بود رو مبل نشسته بود یه چای واسش ریختم و اونم قربون صدقم میرفت. بعد از خوردن چای بوسیدمش و اونم رفت. هفته ایی یکی دو بار با هم سکس داریم منم بهش وابسته دلبسته شدم شاید یه عده بیان از خیانت بگن اما بعضی وقتها آدم در زمان نا مناسب انتخاب های داره که زندگیش تباه میشه و مریمم هم از این قاعده برخوردار بود. کارایی طلاقش تموم بشه ازدواج میکنیم.
مرسی که وقت گذاشتین
نوشته: گاینده ی خواهر ابوالفضل
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید