این داستان تقدیم به شما
کلید نداشت … درو می کوبید. بیدار شدم . درو میزد و آروم اسمم رو صدا میکرد. صدای غژ در و سلام گفتن پر خط و خش من که تازه بیدار شده بودم. نگاهش کردم . لبخند مصنوعی مغرورش رو تحویلم داد و در اومد که:
– خواب بودی؟ موهاشو ببین.
گفتم سلام. حوصله نداشتم بیشتر بگم هنوز خواب بودم انگار. دستمو به نشانه فهمم از حرفش رو موهام سروندم و وقتی نشست رو صندلی پشت میز کارم ، در رو بسته بودم.
_ دوباره شب رو نخوابیدی؟
لبخند تلخ بی حوصله ای زد و ادامه داد: _ منو ببین معلومه که نخوابیده . خیلی بهم ریخته ای. همینجا خواب بودی؟ همین کف؟ وسط کارگاه؟
جواب ندادم . منم یه لبخند کور تحویلش دادم و همون وسط کارگاه کوچکم روی موکت دراز کشیدم و بالش رو با نوک پنجه زیر سرم نرم کردم. چادرشو از سرش برداشت . کم کم شد همون دختر ساعت های خصوصی کارگاه کوچک من. دکمه های مانتو رو یکی یکی باز میکرد با همون حال معصومانه ، یا شاید احمقانه ی همیشه که سرش پایین بود و یکی یکی باز شدن دکمه ها رو دنبال میکرد. و برای جبران مافات ناشی گری ،شالشو با یک حرکت نرم دست برداشت و دوباره به باز کردن مانتو مشغول شد. همیشه برام جذاب بود که چطور سینه های به این بزرگی رو میشه تو این مانتو تنگ جا داد. و اون چادر ابلاهانه پارادکس بعدی این شخصیت
متضاد بود. هر چند الان همین هم جفنگ به نظرم اومد.
چشام باز نمیشد حوصله ی دیدن ادامه ی تشریفات ناشیانه ی اروتیکش رو نداشتم. گفتم:
– من یکم میخوابم ، البته تا یه چای واسه خودت درست کنی و بخوری.
– عجب میزبانی هستی تو .
اینو وقتی گفت که پوست سفید گردن و بالای سینه و بازوهاش از حجاب مانتو تنگ و نفس گیرش خلاص شده بود.
– تا صبح کار کردم . نیم ساعت دیگه بیدار و سر حالم.
بلند شد رفت سمت گاز و کتری و آب
…
چیزی پوستم رو تحریک میکرد. نرمش حرکتی روی لبهام دوباره میخواست بیدارم کنه. بوی تند ماتیکش مهوع بود. میخواستم بالا بیارم . کم کم بوسه هاش صدا داشت . و کم کم اسمم رو زیر لب میگفت. نمیدونم چرا اما اون بو و اون صدا … ای کاش میشد همون جا استفراغ کنم . کف دستها شو گذاشت رو بازوهام و دوباره لبهامو بوسید. نمیخواستم حسمو بفهمه. لبهامو جلو میدادم . اما دوست نداشتم زبونشو بهشون بکشه. بوسه های مکرر و کوتاهش تموم نمیشد. لازم نبود کاملأ اجیر بشم که ببینم کاملأ لخت و عور کنارمه. سینه های سفت و سفیدش رو روی سینه هام میکشید. بنا گذاشت لیسیدن گردنم. و رفت سراغ بازوهام . من
هنوز آماده نبودم . از بوی تنش هم خوشم نمیومد. نمیدونم چرا. قبلأ این طور نبود. اصلأ نمیتونستم وانمود کنم . به هر زحمت خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم تهوعی که از بوی متساعد ادوکولون و ماتیک و تنش بهم دست داده بود رو کنترل کنم . کاغذ های طراحی رو که از صبح هنوز کنارم بود پس زدم و با همین دست که هنوز از گزند بوسه هاش آزاد بود کمر لختشو نوازش کردم . احساس مفعولی رو داشتم که انگار مجبوره به معاشقه ای تن بده. و حتی مجبوره وانمود کنه راضی و پر حرارته. اون سینه اش که مثل اشک شمع بزرگی آویزون بود رو محکم تو دستم فشار دادم و بعد نوکشو بین دو تا انگشت پرس کردم. شروع کردم خوردن گردنش که ناله ی ضعیفی کرد و منم ناشیانه با یه آه ساختگی جواب دادم .
– عزیزم.
این کلمه رو که گفت بیشتر تهوعم گرفت. چطور میتونم بگم که امروز فقط امروز ، از همه چیزش بیزارم . بوسه و گاز گرفتن بازومو تموم کرده بود . همون طور که دراز به دراز و چهار طاق بودم تیشرتمو با چند تا حرکت و قوسی که به کمرم دادم درآورد . نوک سینه هامو میلیسید . منم یه دستم رو بردم تو موهاش و یه دستمو آروم سر دادم از روی پوست بغلش از میان پشت و سینه ها تا پهلوهای نرمش و بعد باسنش رو نوازش کردم . و نوک انگشتامو آروم به سمت کسش بردم. نوک انگشتمو گذاشتم روی مقعدش و با کمی فشار نوازشش کردم و مثل کشکی که تو استامبولی بسابونن تحریکش کردم . صورتش رو و گونه هاش رو به نرمی روی موهای شکمم کشید و کمی به کمرش تاب داد تا لای پاهاش که خیس شده بود رو به دستهای من نزدیک تر کنه . رفت سراغ کیرم. از فاصله ی شکم تا کیرم رو بنا کرد به لیسیدن . شلوارکم سریع با یه دست اون و یه دست من در اومد. هنوز تهوع داشتم . اما تحریک شده بودم عضلات پاهام صفت میشد . مقبض میشد و باز شل میشد . گاهی که زبونشو به کشاله های رونم نزدیک میکرد احساس غلغلک میکردم.
انگشتم به آرومی و راحتی مثل ماری که وارد لونه میشه رفت توی کس خیسش و مار بیچاره انگار کسی با جارو از توی سوراخ تو سرش بزنن مدام عقب و جلو میشد.
شروع کرد به لیسیدن کیرم. زیرش روی رگ حساسش. نوکشو با دستهاش باهاش ور میرفت. تف میزد و بعد کامل کرد توی دهنش . سرشو که بالا و پایین میکرد من یه دستم لای پاهاش بود و یک دستم انگار مواظب بود دهنم پستانشو از دست نده.
آه و ناله اش بالا گرفت. خوب میدونستم الانه که بیاد روم بشینه و همین کارو کرد. نشست و با یه دست کیرمو هدایت کرد تو کسش و جیغ آرومی سر داد.
نمیتونستم تو چشاش نگاه کنم ، وقتی این قدر حالم رو بد میکرد. هنوز در نیمه هوشیاری بودم انگار . تهوع و ابهام و لذت رو با هم داشتم. مثل زنی که بهش تجاوز میشه اما کم کم بخشی از تنش ذهنش رو مجبور به لذت میکنه. و البته احساس گناه. تا یه روز قبل من این دختر رو دوست داشتم . مدام تو فکرش بودم . خودم دیروز ازش خواستم بیاد . اما حالا…
همینطور بالا و پایین میشد و سینه های بزرگش میرقصیدن. خم شد لبمو بوسید و گفت:
– دوستت دارم.
– منم همینطور عزیزم.
دروغ گفتم. تو اون لحظه فقط میخواستم زودتر کارش تموم شه . واقعأ انگار دختر بچه ی تازه به زور به شوهر داده ای بودم که دلش هنوز پیش پسر همسایه است و نمیتونه تن شوهر رو تحمل کنه.
– جرم بده . آره همینطور… انگشتتو بزا رو سوراخ کونم… آره … آه…
تکراری لعنتی. داره ارضا میشه. جفنگیات همیشگی اون وقت ارضاع شدن همینه
– عزیزم . جنده ی سکسی من . خوشگل من … آره که کستو جر میدم…
مزخرفات من که البته این بار انگار مثل استفراغ از حلقوم و دهنم بیرون میزد. ارضا شد. آه سرد و جیغ آرومی کشید. مثل بچه گربه ای که برای دوری مادرش زجه میزنه. خودشو انداخت روی من اما هنوز آروم حرکت دورانی کمرش رو داشت .
خسته بودم. خواب و بیداریم معلوم نبود . گفتم :
– باید برم دستشویی.
تو کارگاه دستشویی نبود . میدونست که معنی این حرف یعنی ۲۰ دقیقه رفتن تا مسجد سر کوچه. لباس پوشیدم. بوی رنگ و سیگار و دم کارگاه و ادوکلن زنانه ی تند و ماتیک و تنش رو تف کردم وقتی زدم بیرون . هوای تازه عصر و باد پاییزی که میخورد تو صورتم حالم رو بهتر کرد . سیگاری چلوندم. قوطیشو انداختم تو جیبمو جای موبایل و گرفتم دستم. پیام دادم:
– اوه ببخشید عزیزم مامانم حالش بد شده باید سریع برم خونه . متأسفم که فرصت نمیشه برگردم برا خداحافظی. وقت رفتن درو ببند.
نوشته: بایرن
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید