این داستان تقدیم به شما
معصومه از جمله کارمندایی بود که تونسته بود با وسواسی که من تو کارم دارم کنار بیاد ، همیشه فعال و پر انرژی کار می کرد اما چند وقتی بود که حال و حوصله ی کارو نداشت البته من بهش حق میدم ، طلاق گرفتن و جدا شدن برای هر دو نفر (چه زن چه مرد ) سخته و ناراحت کننده، به خاطر این بود که بهش سخت نمی گرفتم. یه جورایی دلم واسش می سوخت. اما این دل سوزی من بعد از چند ماه تبدیل به یه رابطه شد!!! اون خیلی سریع به من وابسته شد . همیشه برای درد دل پیش من میومد از حرفاش فهمیدم که خیلی به زندگی مشترک عادت کرده بوده و حالا که طلاق گرفته دچار کمبود محبت شده و می خواد این کمبوده محبت و یه جورایی جبران کنه، می گفت که شوهرش و خیلی دوست داشته اما در برابر خیانت و اعتیادش نتونسته به زندگی کردن با اون ادامه بده و حالا تنها تو یه آپارتمان زندگی می کنه و دوست نداره خانوادشو ببینه ( آخه از نظر خانواده سنتی و مذهبی که معصومه داره ، زن مطلقه جایگاهی نداره ) . من اجازه میدادم که باهام صحبت کنه و از هم صحبتی باهاش لذت می بردم و منتظر بودم که خودش پا پیش بزاره و احساسشو نسبت بهم بگه ( معمولا انقدر صبر می کنم تا طرف مقابلم کاملا آماده بشه و دلو به دریا بزنه و من اون موقع می تونم تمام فانتزی هایی که دارم رو انجام بدم و طرف مقابلم هم کاملا مطیع من خواهد شد)
صبح روز جمعه با صدای گوشی از خواب بیدار شدم ، معصومه بود.
معصومه : سلام ، صبح بخیر ، خوبی؟
من سلام ( با صدای کاملا گرفته و خواب آلود) مرسی .
معصومه : ببخشید فکر کنم از خواب بیدارت کردم ، بعدا بهت زنگ می زنم
من : مهم نیست دیگه باید بیدار می شدم، چه خبر؟
معصومه : سلامتی خواستم زنگ بزنم حالتو بپرسم و یه خواهشی داشتم ازت.
من : ممنون بابت پرسیدن حالم و من در خدمتم بگو
معصومه : میشه ببینمت ؟؟ راستشو بخوای خیلی تنهام و دلم گرفته ، کسی رو هم ندارم باهاش صحبت کنم .
من : آره حتما بعد از ظهر میام دنبالت ، خوبه ؟
معصومه : اوکی مرسی
این اولین قدم بود ، برای رسیدن به قدم های بعدی باید بیشتر تشنه اش کنم!!! من همیشه به کیفیت فکر کردم تا کمیت ، و این وقتی به وجود میاد که طرف مقابلت کاملا تشنه ات باشه.
بعد از ظهر رفتیم بیرون و یه چرخی زدیم کل مسیرو فقط معصومه حرف زدو من تظاهر به گوش کردن می کردم، در واقع تو تفکرات و فانتزی های خودم غرق شده بودم . بعد از کمی خیابون گردی به یه رستوران رفتیم و من اونجا سعی کردم با دقت به اندام و صورت و ظاهر معصومه دقت کنم ، آخه برام مهم بود ،میخواستم بدونم آیا این ظاهر میتونه خواسته های منو برآورده کنه یا نه؟
چهره جا افتاده و زنونه ای داشت که ابرو های بلند و صورت کشیدش منو جذب می کرد، و اما اندامش ، خیلی خوش فرم و عالی بود . کاملا متناسب و سکسی !!!
بعد از خوردن شام یکم دیگه داخل شهر چرخیدیم و بعدش رسوندمش . موقع پیاده شدن گفت : بابت همه چی ممنون .
من : خواهش می کنم به من هم خوش گذشت.
وقتی خواست پیاده بشه من هم پیاده شدم و اومد سمت من و صورتمو بوسید . تو وضعیتی قرار گرفته بودم که اگه منم نمی بوسیدمش بی ادبی حساب می شد ، به خاطر همین من هم با یه بوس کوچولو ازش تشکر کردم . از هم خدافظی کردیم منتظر موندم بره داخل و بهدش من رفتم ،وقتی رسیدم خونه یه دوش گرفتم و کارهای فردا رو آماده کردم . وقتی به گوشیم نگاه کردم دیدم که چند تا تماس از دست رفته از معصومه دارم. بهش زنگ زدم و گفتم که حموم بودم و نشنیدم.
ازم خواست هفته ی بعد هم با هم بریم بیرون . قبول کردم و قول روز پنجشنبه رو دادم. این هم قدم بعدی!!!
بالاخره روز موعد رسید .ساعت 4 بعد از ظهر رفتم دنبالش و سوارش کردم . یه حسی داشت بهم می گفت که معصومه امروز نمی تونه تحمل کنه و دل و به دریا می زنه!!
رو نیمکت پارک نشسته بودیم و از هر دری حرف می زدیم که یه لحظه نگاه هامون به هم گره خورد ، منتظر شدم تا اون اول شروع کنه ، خیلی آروم بازوم و بغل کردو گفت : میشه بریم یه جایی که راحت باشیم؟
حالا دیگه نوبت من بود.می دونستم که الان کاملا حرف گوش کن شده و باید جایزه ی این صداقت و اطاعت و بهش بدم.
من : چرا که نه . اما یه شرط داره!
معصومه : چه شرطی ؟؟!
من : این که دختر خوبی باشی و به حرفمام و خواسته هام اهمیت بدی.
معصومه : باشه، ( این کلمه رو جوری ادا کرد که انگار به خاطر نیازش به محبت مجبور شده تمام خواسته های یه آدم شیاد و قبول کنه!!)
من : پس پاشو بریم.
اول نیاز داشتم که ظاهرشو تغییر بدم ، رفتیم داخل یه مجتمع تجاری و دنبال لباس زنونه ای می گشتم که برای این موقعیت مناسب باشه. بعد از گشتن کلی از مغازه ها بالاخره اونی که می خواستم و پیدا کردم . یه دکلته قرمز رنگ که می دونستم اگه معصومه بپوشه کاملا تنگ و چسبون می شه واسش !!!
من : میشه اینو امتحان کنی؟ با حالت تعجب سری تکون دادو رفت سمت اتاق پرو.
لباس تنگ به رنگ قرمز که از بالای زانو باشه و رون های خوش تراش و گوشتی یه زن رو نشون بده اولین قدم من بود. با دیدن این لباس تو تن معصومه هوش از سرم پرید!!! واقعا عالی شده بود، موهای مشکی رنگ تقریبا بلندش با این لباس قرمز خیلی بهم میومد.آره زدم به هدف .
من : خیلی بهت میاد.دوسش داری؟
معصومه : آره خوبه
بعد از خریدن لباس نوبت به کفش پاشه بلند می رسه،
شاید شما هم به این فکر کرده باشید که آیا زنا دیوانه اند که کفش هایی با پاشنه های به این بلندی می پوشن؟
نه دیوانه نیستند. کفش پاشنه بلند معجزه می کنه!
صحنه ای رو تصور کنید که یه زن زیبا با کفش های پاشنه بلند در حال راه رفتنه، تمام انحنا های بدن او به شکل کاملا زیبا و فریبنده به نظر میاد. قد بلند ، پاهای کشیده ، صاق های خوش تراش و رون های پر، دیوانه کنندس.
البته من کفش هایی رو دوس دارم که به صورت صندل ( یا یه جورایی تابستونی ) باشه تا پاها کاملا مشخص باشن.
خریدن یه چنین کفشی خیلی سخت بود و وقت گیر ولی پیدا کردیم و وقتی از معصومه خواستم این کفش هارو که بند های طلایی رنگ داشت رو بپوشه ، گفت : قرار بریم پارتی ؟؟ چرا اینارو باید بپوشم؟
من : نه قرار نیست بریم پارتی. چون من ازت می خوام ، شرطمو که فراموش نکردی؟
معصومه : باشه ( با تردید )
آخرین قدم لاک قرمز بود که به راحتی قبول کرد. لاک هم اگه تاثیرش بیشتر از کفش های پاشنه بلند نباشه از اونا کمتر نیست!
حالا باید برای یه شب رویایی آماده می شدیم
من : خیلی گشنمه دوست داری بیرون غذا بخوریم یا خونه؟
معصومه : بریم خونه من درست می کنم.
من : می ریم خونه اما آشپزی با من.( بیشتراز دو سه جور غذا نمی تونم بپزم ولی همین دو سه تارو خیلی عالی می پزم)
معصومه : آخه بلدی؟ تو رو خدا منم گشنمه ها، بذار خودم بپزم.
من : آشپزیم از شما بهتره!
تو راه خونه ماکارونی ، سس و …. خریدم .
وقتی رسیدیم خونه گفتم که من میرم دوش بگیرم و سریع میام.
معصومه : باشه،
من : میشه تا من میام ترتیب سیب زمینی و پیازو بدی؟
معصومه :اوکی
وقتی از حموم اومدم شروع کردم به آشپزی کردن و اونم کمکم می کرد، از این که با دقت دارم آشپزی می کنم خوشش اومده بود و فکرش نمی کرد که بهتر از اون باشم. وقتی ماکارونی رو گذاشتم تا بپزه بهش گفتم : شما هم برو یه دوش بگیر!
معصومه : من ؟ باشه.
بهش یه حوله دادم و راهنماییش کردم که بره حموم . تا اومدن معصومه من میز شامو چیدم و یه شمع روی میز روشن کردم و چراغ های حال و آشپز خونه رو خاموش کردم ، یه آهنگ عاشقانه و ملایم می تونه همه چیزو بهتر کنه.
وقتی از حموم اومد حوله رو پیچیده بود دوره خودش و قطره های آب از مو های خیسش میافتاد پایین وبا تعجب گفت : وای چقدر شاعرانه ؟؟ آهنگ و شمع و …؟ امشب خبریه؟؟
من : حالا کجاشو دیدی ؟!
معصومه : من میرم موهامو خشک کنم و لباسم و بپوشم.
من : اوکی
وقتی رفت داخل اتاق خواب منم هم پشت سرش رفتم ، میخواست درو ببنده که منو دید و گفت : می خوام خودمو خشک کنم و لباس بپوشم !
من : می دونم ولی دوست دارم من این کارو بکنم برات
معصومه : آخه … نمیشه که .
من : شرط و فراموش نکن!؟
معصومه : فراموش نکردم اما میشه خودم این کارا رو بکنم ؟
من : به هیچ عنوان…
با تردید قبول کرد، بیچاره فکر می کرد که من می خوام همون لحظه شروع کنم ولی غافل از اینکه من نقشه ها داشتم واسش.باید تمام فانتزی هامو انجام می دادم و الان برای شروع خیلی زود بود!
به آرومی حوله رو از تنش باز کردم ، (می تونستم خجالت و تو چشاش ببینم . با این که معصومه زن بود و این جور صحنه ها بارها براش اتفاق افتاده بود اما باز هم خجالت می کشید .) حالا اون لخت مادر زاد جلوی من بود و من داشتم از اندام جذابش لذت می بردم.
نباید فراموش کنیم که زن اوج زیبایی و هنر خداست . همیشه مرد ها از دیدن زنان لذت می برند.
به آرومی تمامی تنشو و موهاشو خشک می کردم ، حرکاتم کاملا آروم و حساب شده بود، بعدش با دقت موهاشو سشوار کشیدم و با حوصله و علاقه زیاد موهای مشکی نازشو شونه کردم. در حال شونه کردن موهاش گردن و شونه های زنونه اش رو می بوسیدم . خیلی آروم سرش رو روی شونم گذاشت و چشماشو بست، منم کشیدمش بغلم و با دستم تمام تن و موهاشو ناز می کردم.
دلم می خواست تمام این مدتی رو که تنها بوده ، بی محبت بوده رو براش جبران کنم .
بعد از چند دقیقه تو بغل هم بودن بهش گفتم : پاشو پاشو الان وقت خوابیدن نیست خیلی کار داریم!!من میرم زیر غذا رو خاموش کنم
وقتی برگشتم مجبورش کردم بایسته . یه نگاه مشتری پسندانه به هیکلش انداختم و گفتم : الان وقت خوشگل شدنه !
هیچ حرفی نمی زد و فقط به حرفام گوش می دادو مطیع شده بود.( من هم همین و میخواستم)
اول شرت سفید رنگشو با دقت پوشوندم و بعدش لباسی رو که براش خریده بودم .از این که من لباساشو می پوشوندم لذت می برد و همراهی میکرد.
بعد از پوشیدن کفش چند قدمی عقب رفتم تا بهتر بتونم از این همه زیبایی لذت ببرم.
معصومه : خوشگل شدم؟ ( و بعد با سرعت یه چرخ دور خودش زد )
من : خوشگل نشدی ! ماه شدی ! فقط باید یه کم آرایش کنی ،
معصومه : چشم آقای مشکل پسند و خوش سلیقه
من : البته فقط یه کم آرایش خوشگل خانم
من فکر می کنم که آرایش زیاد زیبایی رو زیاد نمی کنه و خانم هایی که خوش چهره و زیبا هستند نیازی به آرایش غلیظ ندارند ولی خانم هایی که زیبا نیستند ….. خدا به دادشون برسه!
موقعی که داشت آرایش می کرد من پشتش نشسته بودم و از آینه به چهرش نگاه می کردم ، به آینه زل زد و با خنده و عشوه گفت : چیه؟؟ آدم ندیدی؟
من : آدم دیدم ولی فرشته ندیدم!
با لبخند که نشون از رضایت بود دوباره به کارش مشغول شد، وقتی می خواست لاک بزنه ازش خواستم که من این کارو واسش بکنم
معصومه : با کمال میل ، بفرما اینم دستمام
شروع کردم به لاک زدن به ناخن هاش ، یه کم کاره سختیه ولی من به خوبی انجام دادم حتی بهتر از خودش ! وقتی ازش خواستم که کفشاشو در بیاره تا من ناخن های پاشم لاک بزنم ، با کمی مکث گفت : نه دیگه ناخن های پاهام نیازی نیست. ولی وقتی قیافه عبوس منو دید ، ادامه داد : آخه خجالت می کشم پامو به طرفت دراز کنم ، حس می کنم کاره خوبی نیست.
من : من دوست دارم به ناخن های پات لاک بزنم.
معصومه : باشه چشم ناراحت نشو
نمیدونم تا حالا این کارو کردین یا نه ، یه حس فوق العاده است ، از خجالت کشیدن هاش و ناز کردن هاش گرفته تا احساس قلقلک پاهاش ، هم اینا برای من لذت بخش بود.
بعد از خشک شدن لاک ها دوباره کفشاشو پوشندم .
من : خوب بریم شام بخوریم ، من گشنمه
معصومه : میشه یه سوالی بپرسم؟ ( وقتی با سر تایید کردم ادامه داد ) شما نمی خوای خوشگل بشی ؟
من : اولا که من خوشگلم ! ثانیا که چرا ولی بعدا
معصومه : نه ، الان باید خوشگل بشی و خودمم می خوام لباساتو بپوشونم ، کاری که عوض داره گله نداره!! زشته که بخوای با یه خانم به قول خودت خوشگل و فرشته با این وضع باشی!
به نظر جالب بود حرفش ولی من تا به حال اینو تجربه نکرده بودم و اصلا تو برنامه ام نبود به خاطر همین قبول کردم
من : باشه.
البته می تونیم یه جور دیگه یه این عکس العمل نگاه کنیم ، مگه میشه به یک زن یا دختر محبت کنی و اون این محبت و لطفت رو فراموش کنه ؟ مگه میشه در قبال محبتت تشکر نکنه؟ مگه میشه این این موجود خوشگل و دوست داشتنی در صدد جبران لطفت نباشه؟ نه نمیشه چون زنا واقعا فرشته اند و محبت شما رو سریع و به بهترین شیوه جبران می کنند ، از یه قلب زنونه همین انتظار میره!
به بهترین با محبت ترین شکل منو آماده کردو لباسامو پوشوند که تعریف کردنش به اندازه ی یه داستان دیگه فرصت می خواد تا همین حد که با یه دقتی موهامو ژل زدو شونه کرد که داشتم از گرسنگی می مردم!!!
منم با یه کت و شلوار قهوه ای روشن ویه پیراهن به رنگ قهوه ای سوخته و یه کراوات کرم رنگ واقعا خوشتیپ شدم!
بعد از اون رفتیم سر میز و من صندلی رو براش عقب کشیدم که بشینه انگار که واقعا تو یه مهمونی هستیم از این کارم خندش گرفته بود و من خیلی جدی داشتم رفتار می کرد، غذا رو کشیدم و شروع کردیم به خوردن .
معصومه :خیلی خوشمزه شده مخصوصا سیب زمینی های ته قابلمه!!
من : نوش جونت
دیگه کاملا مطیع شده بود و از نوع مهمون نوازی من و رفتارم نسبت بهش داشت لذت می برد، می تونستم اعتماد و تو چهرش ببینم ، انگار فراموش کرده بود چند دقیقه قبل لخت مادر زاد کنار من نشسته بود و داشت خجالت می کشید، یا موقع خرید کردن لباس وکفش با تردید بهم نگاه می کرد و این یعنی پیروزی.
بعد از شام اصرار به شستن ظرف ها داشت ( زن ایرانی یعنی همین دیگه ، دست خودشون نیست که بیچاره هاعادت کردن وقتی شام خوردن برن آشپز خونه برای شستن ظرف ها)
من : حالا ظرف هارو بعدا با هم میشوریم بیا اینجا پیش خودم
معصومه : باشه
وقتی داشت می اومد با دقت نگاه کردم بهش و از این چیزی که می دیدم لذت میبردم، ولی حالا نوبت این رسیده بود که کمی آرومش کنم ، چون می دونستم مثل ابر بهار منتظر یه رعد و برق کوچولوه که بباره ، وقتی موهاشو شونه می کردم خیلی تلاش کرد بغض شو قورت بده. اگه این بغض بترکه هم اون آروم میشه هم من !
من : بیا بشین پیشم خوشگل خانم ،
وقتی بخوام یه زن رو احساساتی کنم یا تحت تاثیر قرار بدم بدون وقت تلف کردن ، شروع می کنم وغافل گیرش میکنم!
به محض نشستنش دستمو دور شونه هاش انداختمو دست دیگمو رسوندم به پشت زانوهاش و با یه حرکت بلندش کردم و نشوندمش رو پاهای خودم و شروع کردم به ناز کردنش که خیلی نیاز داشت.
من : خوشگل خانم دیگه تنها نیستی ، یکی هست که بهش می تونی اعتماد کنی ، یکی که دوست داره و بهت اهمیت میده . عزیزم دیگه نیازی نیست که از چیزی بترسی ، من تنهات نمی ذارم، اجازه نمی دم کسی اذیتت کنه . ( تو این لحظه سفت بغلش کردم و سرشو گذاشت رو سینم ) قول میدم که بهت خیانت نکنم و تا آخر پیشت بمونم . حیف تو نیست که غمگین باشی ؟ من شادیت رو می خوام. شما رو بیشتر از کل دنیا دوست دارم.
این جمله آخر کار همون رعد و برق کوچولو رو انجام داد! به شدت شروع کرد به گریه کردن و خودشو تو بغلم فشار میداد و انگار می خواست خودشو تو بغلم قایم کنه،مثل یه بچه ی کوچولو که از چیزی ترسیده باشه. حتی موقع گریه کردن یه چیزایی هم میگفت ولی من متوجه نشدم ! اجازه دادم که به گریه کردناش ادامه بده و خالی بشه، بعد از یه مدت که یکم آروم شد سرش و به طرف خودم چرخوندم و شروع کردم به بوسیدن و خوردن قطره های اشکش، یه کم شور بود ولی حس خوبی برای من و اون داشت ( میگن قطره اشک پاک و قابل خوردن البته به شرطی که با خط چشم و لوازم آرایش قاطی نشه ! )
آروم آروم گریه هاش تبدیل به خنده شد و بوسه های من هم به لب گرفتن تبدیل شد، دیگه طاقت نداشتم ، داغ کرده بودم و جلوی اون اندام زیبا و چهره خوشگل کم می آوردم، سفت بغلش کردم و از رو مبل بلند شدم و به طرف اتاق خواب بردمش ، انداختم رو تخت و خودمم خوابیدم روش ، یه لحظه لبام از لباش جدا نمی شد، با دست هام سینه ها و رون های تپلشو چنگ می زدم و فشار میدادم. معصومه هم انگار دست کمی از من نداشت و به خوبی داشت باهام همراهی میکرد، شروع کرد به در آوردن لباسام اول از همه هم کراواتو به طرز کاملا وحشیانه ای در آورد !
دکمه های پیراهن و شلوارم رو باز کرد و همشونو از تنم در آورد. حالا من با یه شرت باد کرده بودم .
کار من راحت تر بود ، اول زیپ لباسشو از پشت باز کردم و بعدش لباسشو در آوردم ، دوباره محکم همدیگرو بغل کردیم .
دستشو برد سمت شرتم و اونو از پام در آورد و بعدش شرت خودشو در آورد . دستاشو دور گردنم گره کرد و منو به روی خودش کشید ، بدونه معتلی کیرم و داخل کسش کردم و اونجا بهترین صدای دنیارو شندیم! معصومه ناله بلندی کرد اما چون لبای من روی لباش بود یه صدای مثل مممممممممممممممم یا ههههممممممممممممم شنیدم. بعدش با سرعت شروع به تلمبه زدن کردم . اگه لبامو از لباش جدا میکردم می شد گفت که معصومه داشت کاملا جیغ میزد!
بلندش کردم و گذاشتمش روی میز تحریر و به بغل خوابوندمش و دوباره شروع کردم به تلنبه زدن ، بعضی وقت ها به پشت می خوابندمش و پاهاشو میزاشتم رو شونه هام و ادامه می دادم !
دوباره به بغل خوابوندمش و با دستم کشیدمش سمت خودم ، دیگه داشتم به اوج می رسیدم ، دلم می خواست همه ی وجودمو تو کسش خالی کنم . اونم برای بار دوم داشت ارضا می شد. دیگه نتونستم تحمل کنم و تمام آبمو با تمام وجود تو کسش خالی کردم ، شاید حدود 20 ثانیه کیرم داخل کسش داشت دل دل می زد و کسش پر آب می کرد.
چند ثانیه به همون حالت موندم و بعدش به آرومی بلندش کردمو رو تخت خوابوندمش،
من : ببخشید اگه دردت اومد یا آبمو داخل خالی کردم ، آخه دست خودم نبود ، قربونت برم .
معصومه : اشکال نداره ، خیلی هم خوووب بود!
رفتم دستشویی و بعد از اون یه لیوان آب واسش آوردم. شروع کردم به بوسیدنش و قربون صدقه رفتن.
خیلی زود خوابش برد ، مثل یه فرشته تا صبح تو بغلم خوابید…
نوشته: se7en Eleven
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید