این داستان تقدیم به شما
سه سال پیش زمستان ازدواج کردم 18ساله بودم شوهرم 25ساله بیش از ده روز کیرش بخاطر استرس سفت نشد از فامیل و غریبه همه فهمیدن تا پسر دایی شوهرم دکتر متخصص قلب است برای مبارکی با خانواده که خارج بودن اومدن خونه پدر شوهرم بودیم بخاطر اونها کلی از فامیل های نزدیک از شهرستان هم اومدن شب 11بود همه خسته جا برای خواب کم بود خونه از خونه های قدیمی بود منو دو تا جاری هایمو بچه هاشونو برادر کوچک شوهرم بابک که 16ساله بود و همیشه پیش مامانش میخوابید تو یک اتاق کوچک سر کرسی خوابیدیم بابکو خیلی دوس داشتم مثل داداشم تو این ده روز خیلی به هم عادت کرده بودیم سر کرسی تو شام و ناهار پیش هم مینشستیم و با هم غذا میخوردیم با داشتن قد و هیکل درشت انگار یک بچه 10ساله بود با بدنی نرم و دوست داشتنی باسنش مثل زنا گنده و خوشگل بود و قوص کمر زیبایی داشت ما ترک زبانیم به بابک میگفتن گوتو یوقون یعنی باسن درشت اونم دعواشون میکرد
بابک بین منو مامانش خوابیده بود سه تایی تو یک پایهی کرسی یک وقت شب حس کردم چیزی لای پامه و فشار میده رو کسم از رو شورتم!
دستمو بردم لای پام حس کردم انگار کیره! ولی خیلی بزرگ و سفت اول تو خواب و بیداری تو حس شوهرم بودم که نکنه دکتر مداوا کرده اومده خوابیده پشتم اونه مشت کردم اندازش تقریبا همون بود که سفت میشد تا میخواست سکس کنه اویزان میشد و جمع ! ترسیدم باز کیرش شل بشه شورتمو دادم پایین شلوارمو خودش داده بود پایین پاهامو جمع کردم شکمم باسنم خوب جیک شد و کصم آماده گاییدن شد چراغا خاموش بود و فهمیدم که باید دزدکی سکس کنیم کیرشو با دستم گذاشتم دم سوراخ کصم کمی بازی بازی کردم آبم مثل چشمه جوشیدو کص خیسمو خیس تر کرد باسنمو فشار دادم رو کیرش اونم همزمان با من خودشو فشار داد با کیر تیر شده اش تو کصم در یک لحظه همهی کیرش تا ته رفت تو کصم انگار دو شقهام کردن! نا خود آگاه آخییی کردم که حس کردم همه بیدار شدن ولی صدایم را قورت دادم وانمود کردم تو خوابم !
کیر تو کصم انگار قفل شده تکانی نمیداد و چون درد داشتم خودمم تکانش نمیدادم تا کمی دردم فروکش کرد آرام آرام باسنمو جلو عقب کردم که شوهرم ویبره وار گاییدن کوصمو ادامه داد در کمتر از شاید بیست ثانیه با دلدل زدن کیرش حس کردم کصمو پر از منی کرد کصی که از ترکیدنش جیگرم آتیش گرفته بود و دم نمیزپم
دیگه تکان نخوردمو تا بعد مدتی کیرش شل شدو تا از کصم کشید بیرون زود شورتو کشیدم بالا و دست زدم حس کردم لای پام پر از خون و شاید اب کیره با شورتم کاورش کردم شلوارمم با کمک شوهرم کشیدم بالا تا تونستم با شورتم خون و ترشحات کصمو پاک کردم که بعنوان مدرک بکارتم به مامان داده شود کمی گذشت چرخیدم با شوهرم روبرو بشم دیدم وا اینکه بابکه!!! تز غصه قبض روح شدم که وااا چه بدبخت شدم! آبروم ریخت
بابک بیدار بود و تظاهر به خواب میکرد جالبه ازش بدم نمیاومد خیلی هم دوسش داشتم ولی به بدبختی خودم گریه کردم و فهمیدم بابک متوجه شد
قلبش دویستا میزد تا صبح شد خواب بودم نفهمیدم بابک کی رفته اون روز دیگه بابکو ندیدم شب شوهرم گفت امشب دیگه همه چیز ردیفه منم دلواپس که دل غافل پرده ام پاره شده آبرو ریزی خواهد شد ، پکر بودم دو تا قرص نشانم داد گفت دکتر اینا را داده گفته سنگم باشه سوراخ میکنم
یک ساعت قبل خواب قرص ها را خورد و دیگه مجال نداد لباس در بیارم تو زمین و هوا شلوار و شورتمو کشید بیرون مال خودشم درآورد پاهامو باز کرد کیرشو که از کیر بابکم بزرگتر بود با دستش راست سوراخ کصم کرد با چند حرکت سریع چپوند تو کصمو تا تخمهاش فرو کرد تو کصم که درد شدیدی داشتم و آخخخخ و اوووخم سقفو خراب کرد و زود کیرشو کشید بیرون و پارچه سفیدو داد دستمو منم با ناباوری گذاشتم رو کصم یه لحظه کیر شوهرمو دیدم که خونی شده که انگار دنیا را دادن به من صدای ساز و آواز و کیل کشیدن زنان که نگو پشت در هستند با خوشحال شدم که سرفرازم !
خواهر شوهرم که چند سالی بزرگتر از من بود اومد تبریک گفت پارچه خونی و حتی ملافه را که چند قطره خون و کیر و آبکیر ربخته بود را جمع کرد شورت و دامنی نو تو دستش بود پوشوند و بقیه اومدن و کادو دادن و بوسیدنمونو رفتن
دیگه بابک پیشم نمیاومد تا ما رفتیم خونه خودمون که یک واحد یک خوابه بود
چند ماه گذشت هر وقت میرفتم خونهی پدرشوهرم بابک جیم میشد حالا من عاشقش بودم دوس داشتم هر چقدر دلش میخوا منو بکنه چون خیلی دوسش داشتم خیلی هم زیبا بود
یک موقع شنیدم چند روز دیگه بابک پرواز داره به سوئد (عموی کوچکش اونجا زندگی میکرد) برای تحصیل تنها تو فرودگاه دیدمش همه بغلش میکردن میبوسیدن جاریهام مثل نمک میلیسیدنش تا نوبت من شد منم بوسیدم تو گوشش گفتم بابک عاشقتم چرا از من فرار میکنی حس کردم باز قلبش افتاد به تالاپ تولوپ یه بوسه خواست از گونم ورداره متوجه شدم طوری سرمو چرخوندم انگار نمیدونم تا لبمو خیلی آبدار بوسید و خجالت کشید فقط دوتا دونستیم
رفت 14 اسفند تولدم بود با اسکایپ حرف زدیم هنوز کسی اتاقم نبود زدم سیم آخر و آنچه در دلم سه سال بود سنگینی میکرد را ریختم بیرون و گفتم کاش زن تو بودم چرا زخمیم کردی و رفتی همش دنبال اون لذتم انتظار داشتم یا قطع کنه یا باز خجالت زده بشه
گفت شیدا من هنوزم تو این همه آزادی سکس در اینجا فقط بتو فکر میکنم و به حماقت خودم که چرا باز با تو سکس نکردم در اینجا دختران مثل یخ هستند تو مثل آتش بودی حیف پیشت نیستم
گفتم بابک کیرتو ببینم هیچ فرق کرده وقتی دست انداخت زیرش انگار الواری را داره تکان میده سفت که شد گفتم قدش چقدر شده گفت بالای 25است گفتم بخوابون رو شکمت
خوابوند از نافشم زد بالاتر کلفتیشم تو مشت خودش جا نشد
گفت کصتو نشانم بده منم درو قفل کردم شورتمو در آوردم کصمو نشونش دادم ۶۹ شدیم اون کس منو خورد منم کیرشو تا با هم ارضا شدیم از 14 اسفند چند بار دیگه هم ۶۹ کردیم الانم منتظریم ببینیم که کی شب حمله فرا میرسد…
شیدا از تهران منتظر شب حمله با رمز یا زینب کیری
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید