این داستان تقدیم به شما
من سروين ام نزديك 19سالمه دانشجوام و براي خرج دانشگاهم مجبورم كار كنم…
***
خيلي جاها واسه كار رفتم ولي چون تخصص خاصي ندارم و درسم هم هنوز تموم نشده كار مناسبي برام نبود و فقط ميتونستم منشي نيمه وقت بشم كه به دانشگاهم هم برسم هرجا ميرفتم يا با شرايطم كنار نميومدن يا شمارمو ميگرفتن و ميگفتن زنگ ميزنيم و ديگه ازشون خبري نميشد يا اصلا منشي واسه يه چيز ديگه ميخواستن..!
خلاصه بعد از كلي گشتن يه روز رفتم يه شركتي كه خصوصي بود مديرش يه آقاي حدودا50ساله بود و بنظر با خدا و مؤمن بود شوخ و بأمره هم بود وقتي باهاش صحبت كردم و شرايطم رو بهش گفتم و گفتم كه به بهونه ي منشي شدن چه پيشنهادهايي بهم ميدم ناراحت شد و قبول كرد كه بشم دستيار منشي راستش كار خاصي نميكردم و فكر كنم فقط واسه اينكه من جاي ديگه نَرم و اذيتم نكنن پيش خودش نگه داشته بود و حقوقم رو هم شايد به نيت صدقه ميداد بهم
خلاصه من مثل يه پدر دوسش داشتم و صبح ها وظيفم بود كه براش صبحونه ببرم بعضي روزا تو خونه واسش كيك ميپختم و براش صبحا ميبردم كه خيلي دوست داشت من واقعا اينكارهارو از روي محبت براش انجام ميدادم و بدون هيچ قصد و نيت بدي در ضمن ايشون هم زن داشتن و هم ٣ تا بچه و من همسن بچه هاش بودم
يه روز منشي مون كار داشت و مرخصي گرفته بود و قرار شد من دانشگاه نرم و تمام وقت اونجا باشم اونروز هم يكم كار داشتيم و آقاي نيكخواه ازم خواست تا كارهارو تموم نكردم نرم همه رفته بودن و كارمنم ديگه اخرش بود و
يه چاي با كيك براش بردم تو اتاقش من هميشه مانتوهاي جلوبسته ميپوشيدم با مقنعه و تا بقيه حد و حدود خودشون رو حفظ كنن ولي اونروز چون بعدش با دوستام ميخواستيم بريم بيرون يه مانتوي جلوباز با شلوارلي پوشيده بودم كه قشنگ كسم زده بود بيرون موهاهم بلند و مشكي بود و از زيرشال بيرون بود زير مانتوهم يه تاب قرمز پوشيده بودم و يقم خيلي باز بود من يه دختر توپر و سفيدم قد متوسط و واقعا خوشگلم تا رفتم با شوخي بهم گفت راستي خانمه كياني امروز خوب خوشتيپ كردياا
منم خنديدم و رفتم بيرون يكم خجالت كشيدم
فكر كنم بعد از اينكه منو ديده بود حسابي بهش فشار اومده بود و دوباره من رو صدا زد ميتونستم بخونم چي تو فكرشه ولي نميتونست بگه بعد يهويي گفت توچرا ازدواج نميكني دختر؟
منم گفتم هنوز زوده
_اگه ازدواج كني اونوقت شوهرت نميذاره اين لباسارو بپوشي و دل يه پيرمرد مثل من رو ببري
اينو كه گفت از خجالت اب شدم و تعجب كردم
_خلاصه اگه يوقت كسي پيداشد كه بگيرتت((باشوخي)) جهيزيت با من ..توهم مثل دختر خودم فرقي نداريد…
فقط يه شرطي داره قبلش بايد يه ازدواج موقت داشته باشي با من و يه صيغه ي محرميت هم خودم ميخونم كه حلال باشه و گناه نكنيم
داشتم از تعجب شاخ درميووردم عصباني شدم و گفتم
_يني چي داريد چي ميگيد شما خودتون زن داريد اصلا اگه دختر خودتون هم بود راضي ميشديد صيغه يه مردي همسن باباش بشه ؟؟واقعا نميفهمم!!اين حرفا از شما بعيده من رو بگو كه فكر ميكردم شما با أوناس ديگه فرق ميكنيد و بهتون اعتماد ميكردم
_دختر جون چرا انقدر تند ميري مگه من چي گفتم؟تازه هم شرع و هم قانون اجازه همچين كاري رو داده توهم ميتوني قبول نكني و از فردا يه جا ديگه بري سركار يه جا كه هر روز مثل يه دسمال عوضت كنن
ولي اگه با من باشي همه جوره مواظبتم و حقوقت رو هم چند برابر ميكنم
هروقت هم خواستي ازدواج كني هواتو دارم
يكم دلم لرزيد و بالاخره با كلي حرف و اصرار قبول كردم و صيغه رو خوند
بهش گفتم فقط من هيچي بلد نيستما مسخرم نكني
گفت اشكال نداره دختر كوچولو من خودم بلدم
-به من نگو كوچولوووو
_باشِ
داشتم ميومد سمتم و خيلييي بهم نزديك شده بود
بدنم داغ كرده بود
خوشو چسبوند بهم و باهام وَر ميرفت
بعد مانتوم رو دراورد و با دستاش بازوهام رو دست ميكشيد خيلي حس خوبي داشتم البته با عذاب وجدان همراه بود
بعد از رو شلوارلي كسم رو نوازش كرد و نشست رو صندلي و كيرشو دراورد و بهم گفت بخورش
چي بخورمش؟؟عمرا!بميرم هم همچين كاري نميكنم!
گفت دختر خوبي باش و بيا بخورش
تا منم هواتو داشته باشم
كيرشو اروم گرفتم تو دستم دودِل بودم تا اينكه به زور سرمو فشار داد تا كيرش رفت تو دهنم اولش حالم به هم خورد ولي بعد كه ديدم چه لذتي داره ميبره خوشم أومد و تا ته ميكردم تو دهنم و درميووردم با دستام هم با تخم هاش بازي ميكردم خيلي داشت حال ميكرد و قربون صدقم ميرفت
كير جا افتاده و خوبي هم داشته
بعد يهو دستامو گرفت و خوابوندم رو ميز داشت شلوارمو درميورد كه گفتم نه من دخترم
گفت ميدونم هروقت خواستي ازدواج كني پول ميدم بدوز( ناكس چه بلدم بود)
گفتم اخه اينجا تو شركت ك نميشه خون ميريزه
گفت چرا ميشه من قبلا هم اينجا پرده زدم
_عوضی
خنديد و بدون هيچ مقدمه اي كيرشو گذاشت دم كُسم و دستامم گرفته بود و يهويي فرو كرد تو
يه جيغ خيييلي بلند كشيدم و پرده ام پاره شد خيلي خون نيومد و با دسمال تميزش كرد و شروع كرد به تلمبه زدن
حس عجيبي داشتم لذت زياد همراه با درد
تا اينكه ابش اومد و ارضا شد برا بار دوم منم أرضا شده بودم
بعدم يه بوس از لپام كرد و افتاد رو صندلي
خيلي دوسش داشتم واقعا ادم مرد بودنش رو احساس ميكنه
و سوسول بازي هم نداره مثل جووناي امروز
بعدش هم وقتي زن و بچش مسافرت نبودن ميريم خونشون يا باهم به بهونه سفر كاري ميريم ويلاي شمالش و خوش ميگذرونيم
اميدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: سروین آبجیه شروین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید