این داستان تقدیم به شما

سلام به همه دوستان
داستان از جایی شروع شد که من (علیرضام) حدود 15 سالم بود یه پسر تپل و معمولی که به خاطر خونواده مذهبی تا بحال اجازه فکرکردن به سکس رو هم نداشتم و تازه با خودارضایی و اینا اشنا شده بودم
از اونجایی که من تک پسر و بچه اخر خانواده بودم واختلاف سنی نسبتا زیادی با خواهرام داشتم و همین باعث شده بود از امیررضا خواهرزادم فقط 4 سال بزرگتر بودم وچون اونها توی شیراز زندگی میکردن وما شهرستان معمولا تمام تابستون رو باهم بودیم ، همین باهم بودنا و همبازی بودنمون کم کم به شوخی های جنسی رسید وکارمون شده بود دستمالی همدیگه توی زیر زمین خونه ما اما داستان اصلی من این نبود
اون یکی خواهرم از من 6 سال بزرگتر بود و ازدواج هم کرده بود شوهرش یه جوون 22 ساله درشت اندام بود به اسم حمید من وحمید چون سنمون نزدیک هم بود همه جا باهم بودیم وشوخی میکردیمو یکی از این شوخیا به قول خودش کشتی گرفتن بود منو میگرفت ضربه فنی میکرد و روزگار به همین شکل1 سالی گذشت تا با خبرشدم که حمید داره صاحب بچه میشه خبر خوشحال کننده ای بود دیگه کارمون شده بود اینکه خواهرم میومد خونه ما و با مامانم میرفتن دکتر ومن و حمید هم کلی تفریح و شوخیو والبته کشتی ولی این بار حس میکردم دیگه هدف فقط شوخی نیست منو که میخوابوند زمین میچرخوندم وخودش هم میخوابید روم اوایل چیز عجیبی نبود ولی کم کم برامدگی کیرش رو رو کونم حس میکردم
همش ذهنم درگیر بود که ینی این کاربده ینی به کجا کشیده میشه یه حس اضطراب داشتم که به نظرم حس خوبی بود
یه روز وسط کشتی همینجور که روم دراز کشیده بود در گوشم گفت که تمام کارهایی که تو زیرزمین خونه با امیررضا انجام دادی رو دیدم میخواستم به مامان بگم گفتم شاید نخوای که بگم؟ من خشکم زده بود چیزی برای گفتن نداشتم سریع پاشدمو در رفتم.تمام ذهنم درگیر این حرفش بود مدت ها سعی میکردم بهش نزدیک نشم وباهاش حرف نزنم
تایه روز که از مدرسه اومدم دیدم خونه ما هستن و از حرفاشون فهمیدم که قراره خواهرم بستری بشه واسه زایمان تو همین فکرا بودم که مامانم گفت ما ناهار خوردیم حمید مارو میرسونه بیمارستان وبرمیگرده باهم ناهار بخورین بابات شب کاره پس شب هم برو پیش مادربزرگت بمون. اینوکه گفت دیگه تا ته ماجرا رو خوندم من وحمید وخونه خالی…
نمیدونم چی شد ولی دوباره اون حس اظطراب لذت بخش وجودمو گرفت دست خودم نبود مجبور بودم هر چی بگه نه نیارم با همین فکرا تا حمید برگرده نمیدونم چی شد رفتم یه شلوار اسلش تنگ پوشیدم وبافکر اتفاق هایی که قراره بیوفته جق زدم هنوز تو این حال بودم که یهو صدای بسته شدن در اومد سریع خودمو جمع کردم ،وقت نشد شلوار رو هم عوض کنم و دیدم حمید اومده چون خونه ما به بیمارستان نزدیکه کلید داده بودن که شب رو بمونه
اومد نشست و من هم ناهار رو اوردم موقع اوردن و جمع کردن غذا مدام چشمش به شلوار تنگ من بود دیگه فهمیدم کارم تمومه بعد غذا یکمی دراز کشید رو مبل و من هم نشستم رو مبل دیگه تلویزیون میدیدم که یهو پاشد ودستمو گرفت گفت بیا ببینم تو کشتی پیشرفت کردی منو کشوند سمت خودش وبا یه حرکت خوابوند روی زمین اما اینبار دست گذاششت روی کیرم -البته اون موقع نمیشد بهش گفت کیر-یکم مالیدش وخواست که شلوارمو دربیاره ولی من محکم گرفته بودم کمرمو هی کیرمو میمالید ومیگفت درش بیار فقط میخوام ببینمت ….کاری نمیکنم فقط می بینم ….تااینکه گفت میخوای قضیه امیررضا رو بگم به مامانت؟ …اینو که گفت دیگه دیدم چاره ای نیس گفتم باشه فقط زودببین میخوام برم خونه مادربزرگ…اونم قبول کرد
شلوارموکشید پایین وکامل در اورد از پام شورتمو هم تاروی زانو کشید پایین همش میگفت
+وای چه بدنی داری …سفید وتپل تا حالا کجا بودی؟…….یکم دست به کیرم زد و گفت
+ برگرد منم برگشتم و دمر روی زمین بودم یکم که کونمو مالید و سوراخمو نگا کرد یهو دیدم که دکمه شلوارشو باز کرد و کشید پایین …
بهش گفتم مگه نگفتی فقط می بینی ؟
گفت دیدن و لاپایی که زیاد فرقی نمیکنه درد نداره نترس. تو همین حال شورتشو رداورد و من واسه اولین بار یه کیر بزرگ مردونه رو میدیدم بلافاصله روم دراز کشید وککیرشو گذاشت لای چاک کونم و همش قب جلو میکرد خودشو منم فقط منتظر بودم زودتر تموم بشه پاشم ودر برم یهو بلند شد وسریع رفت سمت دستمال کاغذی وکیرشو پاک کرد منم بلند شدم سریع لباس هامو پوشیدم ورفتم خونه مادربزرگم
ساعت حدود ده شب بود که حمید زنگ زد به خونه مادربزرگم و بهش گفت که باید یه پتو کوچیک رو بندازه ماشین لباسشویی تا صبح ببره بیمارستان ولی پتو رو پیدا نمیکنه و بلد نیست ماشینو تنظیمش کنه بگو علیرضا بیاد.
وقتی به من گفت گفتم که نمیرم زنگ میزنم توضییح میدم براش اما مادربزرگ ساده و بی سواد من اصرار میکرد که برو یه موقع پیدا نمیکنه و نمیشه و فردا تو بیمارستان پتو لازمه و ازاین چیزا….اخرسرهم زنگ زد به مامانم که علیرضا نمیره کمک کنه تازه میگفت رفتنی اژانس میگیرم شب هم بمون اونجا پیاده نیای خطرناکه خلاصه من رو فرستاد خونه
تارسیدم در زدمو رفتم تو دیدم حمید یه لبخندی زد من هم بدون توجه رفتم سمت اتاق خواب که پتو رو پیدا کنم بهش بدم دیدم صدای لباسشویی میاد فهمیدم که همه رو چرت میگفته اومد دنبالم تو اتاق خواب وانداختم رو تخت گفت به مامانت گفتم که شب اینجا میمونی که تنها نباشی……امشب میخوام زنم بشی….نگو نه که یه چیزای رو به مامانت میگم
من هم حرفی نداشتم که بگم اومد وهمه لباس هامو دراورد وخودشم کامل لخت شد رفت یه سری وسایل از کیفش اورد و بغلم خوابید رو تخت من پشتم بهش بود و دل تو دلم نبود که یهو یه سردی رو روی سوراخم حس کردم مثل اینکه ژل رو میمالید روش من هم کم کم خوشم اومده بود ولی بروز نمیدادم بعد یکمی انگشتشو فشار داد رو سوراخم یکمی که رفت تو دردش رو احساس کردم وخودمو کشیدم جلو یه بوس از پشتم کرد دستمو گرفت و گفت اگه درد داشتی دستمو فشار بده همونجا نگهش میدارم تا دردش کمتر بشه همینکارو کردم واینبار دوانگشتی وسه انگشتی هم میکرد داخل دیگه سوارخم بی حس شده بود اصلا کنترل نداشتم روش نمیتونستم فشارش بدم که بسته بشه باورم نمیشد سوراخ من انقد باز شده

حمیدخوابید پشتم و کیرش رو دوباره ژل زد وگذاشت لای کونم لیز خوردنش لای پام حس خوبی داشت و وقتی محکم میچسبید بهم کیرش میخورد به تخم هام بعدکمی بادست اوردش بالاتر ومیمالید اطراف سوراخم احساس میکردم که سوراخم باز میشه وقتی فشارش میده ولی درد زیادی داشت یه بار سعی کرد کع بکنه تو ولی از درد صدام در اومد و زود کشید عقب
حمید پاشدو پایین پام نشست وهمونجوری که به بغل خوابیده بودم اومد روم یه بوسم کرد وگفت میدونم درد داره ولی فقط اولشه مثل همون انگشت کردنام اروم میکنم تو یکمی تحمل کنی راحت میشه منم به ناچار قبول کردم کیرشو تنظیم کرد رو سوراخم وفشارش داد دیگه درد کل وجودمو گرفته بود وصدام در اومده بود ولی اون کارشو ادامه میداد تا خایه اش خورد به کونم که فهمیدم همشو کرده تو همونجوری روم دراز کشید و چنددقیقه ای گذشت شروع کرد به عقب وجلو کردن دردش کمتر شده بود ویه حال خاصی داشت وقتی احساس میکردی یه چیزی داخل بدنت داره لیز میخوره عقب و جلو بعدچرخید اومد پشتم کمی تلمبه زد ودراورد کیرشو رفت زیر پام وپاهامو گذاشت روی شونش وکیرش رو فرو کرد تو سوراخم بازهم درد داشت ولی میشد تحملش کرد دیگه منم روم باز شده بود وحال میکردم وبه پیشنهاد خودم دمر خوابیدم اونم از پشت کیرشو تنظیم کرد وخوابید روم تو این پوزیشن خوردن کیرش به ته کونمو حس میکردم وتوی هوا بودم که تلنبه هاشو شدیدتر کرد وخوابید روم یه لحظه ریختن یه اب گرم رو ته کونم حس کردم که همه جاشو داغ کرد فهمیدم که ارضا شده وکیرشو بیرون کشید بعد عکس گرفت و دیدم که به اندازه یه سکه باز مونده بود
اونشب تا صبح سه بار ارضا شد و با همه پوزیشن ها کونمو کرد فرداش حس میکردم کونم باز مونده و نمیتونستم بشینم ولی بعد اون دیگه من خودم علاقه پیدا کرده بودم به این کارو نمیشد ترکش کرد وهنوز هم ادامه داره تو سن 18 سالگی
 
اگه نظرا زیاد باشه باشه بقیه خاطراتمونو هم می نویسم
 
نوشته: علیرضا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *