این داستان تقدیم به شما

ماجرا برمیگرده به زمانی که من سال دوم دبیرستان بودم و تقریبا 15 سال داشتم. یه روز که معلممون نیومده بود و من یه ساعت زودتر داشتم میرفتم سر خیابون که ماشین بگیرم و برم خونه (اکثر بچه ها سرویس داشتن و همونجا تو مدرسه منتظر میموندن و بنابراین کوچه مدرسه که طولش هم کمی زیاد بود خلوت بود) یهو یه موتوری که دو نفر کمی بزرگتر از خودم بودن جلوم وایسادن، یکیشون که عقب بود پرید پایینو جلوم رو گرفت و گفت سوار شو. گفتم کجا؟ گفت میریم یه حالی میکنیم و برمیگردی بچه کونی. یه جورایی با حالت التماس گفتم بزارید برم و خواستم برم که یهو مشتش رو بلند کرد گفت سوار شو وگرنه میزنمت. منم که ترسیده بودم گفتم باشه ولی امروز نه، باشه واسه فردا. اونقدر التماس کردم که قبول کردن بالاخره. گفتم قول میدم فردا بعد مدرسه باهاتون بیام. اگه نیومدم… مدرسه م که همینجاست، این دفعه که منو دیدین اونوقت هر کاری خواستین باهام بکنین. قول میدم فردا بیام. همینجا منتظرم باشین. تا روز بعد هزار جور نقشه داشتم تو ذهنم طراحی میکردم که چیکار کنم که آخرش هم رسید به اینکه باهاشون برم و خودم رو برای کون دادن بهشون آماده کرده بودم. بعد مدرسه باز تو همون مسیر اومدن جلوم و گفتن سوار شو، نمی دونم چی شد که یهو پا گذاشتم به فرار و اونا هم با موتور دنبالم…

چون نزدیکای خیابون بود پریدم تو خیابون و رفتم وسط بلوار و دویدم اون طرف خیابون. اون خیابون دیگه شلوغ بود و چون بلوار هم بود و نزدیکای ظهر هم بود و حسابی شلوغ بود دیگه کاری ازشون برنمیومد. از روزای بعد دیگه با دو سه تا از بچه ها میشدم و تا سرخیابون باهاشون میرفتم. این قضیه رو داشته باشین تا بعد.

اون سال یه پسری توی کلاسمون بود به اسم سعید که نه تنها کل کلاس بلکه کل مدرسه رو هوایی کرده بود. خیلی خوشگل بود و خودش هم حسابی اهل حال بود. تو کلاسمون یه پسر دیگه ای هم به نام امیر بود که یه جورایی میشه گفت بزرگ کلاس بود و اکثرا ازش حساب میبردن مخصوصا سعید. من تقریبا درسم خوب بود اما جزو اون شاگرد خرخون هایی نبودم که ردیف جلو میشینن. ردیف های عقب کنار سعید و امیر و بقیه می نشستم و اگه درسی سخت بود براشون یا آزمونی یا امتحانی بود اگه بلد بودم بهشون کمک میکردم یا تقلب میرسوندم. امیر و بقیه سعید رو همیشه ردیف یکی مونده به آخر مینشوندن (البته نه به زور، خود سعید هم میخواست) و خودشون هم پشت سرش هی دست میکردن تو کونش و انگشت میکردن تو سوراخش و سعید هم قشنگ خودش رو در اختیارشون میذاشت. اینکه حالا واقعا بچه ها سعید رو هم کرده باشن خبر نداشتم ولی این آدمی که من میشناختم ازش بعید نبود چندین بار هم بهشون کون داده باشه.
 
یه روز تو حیاط مدرسه موقع زنگ تفریح امیر و سعید با هم اومدن کنارم و سعید یهو گفت امروز بعد کلاس بیا بریم منو بکن. من که حسابی جا خورده بودم از این پیشنهاد، قبل اینکه حرفی بزنم امیر گفت خونه ما خالیه بعد کلاس آماده باش بریم (پدر و مادر امیر اکثرا هند بودن و امیر هم کلا میرفت خونه خواهرش و خونه شون همیشه خالی بود). کردن سعید یه آرزو بود برام ولی دیگه این مدلی انتظارش رو نداشتم. گفتم امروز که نمیشه بابام میاد دنبالم و باید برم خونه، لااقل باشه واسه فردا که به خونه بگم دیرتر میام. تا فردا بعد مدرسه اصلا نفهمیدم چجوری گذشت، امیر خونه شون یه کوچه بالاتر کوچه مدرسه بود سه تایی پیاده راه افتادیم، نزدیکای خونه که رسیدیم یهو سعید گفت بچه ها حواسم نبود به بابام بگم نیاد منتظرمه باید برم. باشه یه روز دیگه. بدون اینکه بزاره من حرفی بزنم خداحافظی کرد و دوید رفت. حالا من مونده بود گیج و امیر که در رو باز کرد و گفت حالا تا اینجا اومدی بیا بریم بالا بعد میری. با اصرار امیر رفتم تو.
 
دو دقیقه نگذشته بود که یهو زنگ خونه شون رو زدن. خدا خدا میکردم سعید باشه که برگشته. ولی امیر گفت دوستام هستن. در باز شد دو نفر اومدن تو. حالا اون دو نفر کی بودن!!!! همون دو نفری که اون روز تو کوچه میخواستن منو سوار موتور کنن و ببرن. به امیر نگاه کردم و قبل اینکه حرفی بزنم گفت: محسن و رضا خواستن بیارمت اینجا. نترس اذیتت نمی کنن، پدرسوخته تو هم که تنت میخاره. بهش گفتم میخاره ولی نه اینجوری دیگه. امیر ما دوستیم باهم، تو رو خدا بزارید برم. امیر گفت حالا کونی هستی، میخواستی بکنی حالا برعکس شد، میکننت، چه فرقی میکنه؟ خواستم پا شم که یکی از اون پسرا همونجوری از روی   شلوار دستش کرد زیر کونم و شروع کرد مالیدن گفت رفتنش که میری ولی بعد انجام قولی که داده بودی. خلاصه چند دقیقه بعد همونجوری ایستاده شلوارم رو کشیده بودن پایین و دو تایی با دست داشتن کونم رو می مالیدن و انگشت میکردن. کیرای بزرگشون از رو شلوارشون قشنگ معلوم بود سیخ شده بود. امیر که همه این مدت وایساده بود نگاه میکرد یهو بهشون گفت بچه ها من میرم جایی برمیگردم فقط زیاد اذیتش نکنید. اینو گفت و رفت.

 
اون دو تا هم که آخرش نفهمیدم کدومشون محسن بود و کدومشون رضا، شلوارشون رو بیرون آوردن و کیرهای بزرگشون ترسم رو بیشتر کرد. اونقدر ترسیده بودم که نمی تونستم حرفی بزنم و فقط صدای نفس هام بود که به گوششون میرسید. یه چی آروم بهم گفتن و بعد یکیشون اومد منو سگی نشوند رو زمین و با دست یه کم عقب جلو کرد و خودش دو زانو پشت سرم نشست و تف انداخت رو سوراخ کونم و کمی با دستش با سوراخم بازی کرد و بعد یهو کیرش رو نزدیک سوراخم کرد و آروم آروم میخواست بکنه تو. گفت: حیف این کون و سوراخ نیست بیکار انداختیش؟ بزار بقیه ازش استفاده کنن. اون دوستش هم گفت از امروز دیگه گشاد میشه و جوری بهش حال بدیم که از این به بعد حسابی ازش کار بکشه. حواسم به حرفاشون بود که یهو کیرش رو کرد تو کونم. یه آه بلند کشیدم و نفس زدنم تند شده بود. پسره هم آروم آروم داشت تلمبه میزد. منم صدای نفس زدنم از صدای آه و ناله م بلند تر بود. کم کم تلمبه زدنش رو تندتر کرد و همونجوری تو حالت سگی حسابی داشت کونم رو میگایید، منم تو حالی بودم که اصلا نمی تونستم حرفی بزنم. بعد دو سه دقیقه جاش رو داد به دوستش و اون کیرش رو گذاشت تو کونم. کیر اون کلفت تر و درازتر بود، یادم نمیره وقتی فرو کرد تو کونم، کیرم که حسابی شق شده بود یهو ازش آب پاشید بیرون و منم حالا حشری تر شده بودم.

 
بازم اون یکی، این خیلی وحشی بود تند تند هی تلمبه میزد و منم حالا آه و ناله م بلندتر شده بود. این همونی بود که منو با مشت تهدید کرد که سوار موتور بشم. یهو منو انداخت رو زمین و به پشت خوابوند و پاهام رو کرد بالا و دوباره کیرش رو گذاشت تو کونم و همینجوری با کیر بزرگش هی تلمبه میزد.
بعد چند دقیقه دو تایی منو نشوندن و گفتن باید کیرامون رو بخوری. تقلا میکردم و نمی تونستم این کار رو بکنم. باز همون پسر وحشیه گفت به خدا نخوری بدجور میزنمت. منم ترسیده گفتم باشه. دیگه هر جور بود کیرش رو کرد تو دهنم. اول فقط سرش رو میخوردم تا اینکه یهو فرو کرد تو دهنم، منم چون بلد نبودم دندونام کشیده میشد رو کیرش، یهو کیرش رو محکم به کنار دهنم فشار داد و داد زد دندون نکش روش. کم کم یاد گرفتم و همینجوری براشون ساک میزدم. اون یکی هم کیرش رو کرد تو دهنم و همینجوری که داشتم ساک میزدم یهو اون پسره باز وحشی بازیش گل کرد و دست کرد زیر کونم و منو باز سگی نشوند رو زمین و کیرش رو کرد تو کونم. اون یکی هم باز کیرش رو کرد تو دهنم و اون از عقب داشت میکرد توم و اونم از جلو داشتم براش ساک میزدم.
 
 
خلاصه نفهمیدم وقت چجوری رفت، ولی وقتی به خودم اومدم دیگه نا نداشتم بلند بشم. اونقدر کونم رو گاییده بودن که نمی تونستم از رو زمین تکون بخورم. هر دوشون هم آبشون رو تو کونم خالی کرده بودن. نفهمیدم چی شد که امیر اومد و اون دو تا رو هم چجوری و کی رفتن رو ندیدم. بعد اون روز دیگه اگه امیر یا حتی سعید که در جریان بود و فقط اون دو میدونستن یه درخواستی چیزی ازم میکردن نمی تونستم جواب رد بهشون بدم چه تو مدرسه چه بیرون. میگفتن اون ماجرا رو به همه میگیم. از اون به بعد من دیگه گوش به فرمان امیر بودم. چندین بار بعد اون روز هم خودش منو برد خونه شون و منو کرد. ولی آخرش هم آرزوی کردن سعید به دلم موند. هیچ جوره دیگه پا نداد. ماجرای اون روزشون هم همه ش نقشه بود…

 
 
نوشته: سوراخ قهوه ای

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *