این داستان تقدیم به شما

باسلام.
من یه دوست دخترداشتم اسمش مهتاب بود من ۳۵ سالمه اونم ۱۷سالش بود یه دخترسیکس پک وخوشکل هنوزسینه هاش کامل درنیومده بود نوکش سربالا وتیز بود انقد سینه شو میخوردم که ازحال میرفت بعد میرفتم سراغ کسش وای کس نگو طلا بگو یه کس فابریک دست نخورده ولی کسش اصلا به هیکلش نمیخورد یه کس تپل مپل گوشتی انقد دوست داشتم کسشو بخورم که اصلا کردنش اندازه خوردن حال نمیداد ولی باید بالاخره میکردمش …
 
بالاخره مخشو زدمو گفتم بیا تاموقعیکه باهمیم اوپنت بکنم هرموقعم جدا شدیم میدم ترمیمت میکنم بالاخره قبول کردحالا منو بگو ازحال زیاد داشتم میمردم بعد اینکه حسابی کسشو خوردم آمادش کردم برا سکس ازجلو اول سرشو حسابی کرم مالیدم تا اذیت نشه آخه ۱۸ سانتی دارم ونسبتا کلفته گذاشتم درش وتاخواستم به خودم بیام خودش پیشدستی کرد وتا دسته فشارداد توکسش وحالا نکن کی بکن نزدیک ۲۰مین تلمبه زدیم وتا خواست آبم بیاد کشیدم بیرون وچون ازکون زیاد کرده بودمش عادت داشت سریع کردم کونش چندتا تلمبه آبموریختم توش بعد اون حال کامل اول مهتاب دیگه ولکن نبود وهفته دوبار اقلا سکس داشتیم…

تااینکه یه روز فهمیدم بهم خیانت کرده ودوست پسر داره منم چون بهم قول داده بودیم فقط باهم باشیم باهاش کا ت کردم چون وجدانا هیچ چی براش کم نمیذاشتم طلا مسافرت رستوران دور دور وهرچیکه برای خوشگذرونی لازمه بعد یه هفته که کات کردیم مهتاب به اشتباهش پی برد وهرروز چندبارزنگ میزد واشتباهشو توجیه میکرد ولی من چون همه زندگیمو ریخته بودم پاش اون نامردی کرده بود هیچموقع نبخشیدمش وباهاش کات کردم وبعداون باهیچ دختری نتونستم مثل اون دوست بشم چون به هیچکس اعتماد نداشتم.
 
الانم یکساله تنهای تنهام ودنبال یه دختر میگردم که بهش اعتماد کنم ولی پیدا نمیکنم چون خیلی شکاک شدم امیدوارم پیدا کنم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *