این داستان تقدیم به شما
سلام.
اسم من حمید و ۳۵ سالمه و متاهلم ..داستان سکس خودمو زن برادر زنمو میخواستم براتون تعریف کنم..اسمش مهری است و حدود ۳۰ سالشه.
خیلی سفید و سکسیه .البته بگم سینه های بزرگی نداره معمولیه ولی چون خیلی سفیده همیشه فکر میکردم کسش باید صورتی باشه…رابطه مون با هم خوب بود و خیلی رفت و آمد میکردیم…یه روز دلو زدم به دریا و بهش گفتم چه حسی دارم…مخالفت کرد..چند روز بعد رو موبایلم زنگ زد .خونه تنها بودم خانمم سر کار بود..گفت تو محل شما هستم دارم میام خونتون…اومد وقتی زنگ زد در رو باز کردم دیدم عجب تیپی زده….میدونست خانمم خونه نیست ولی وانمود کرد که خبر نداشته آخه کار خانمم یه جوری هر روز نمیره سر کار…خلاصه سر صحبتو باز کردم گفتم مهری جون چرا دست رد به سینه من زدی یعنی از من خوشت نمیاد؟ گفت موضوع اینه که من شوهر دارم و درست نیست…آروم دستمو انداختم دور گردنش و با خنده گفتم مگه میخوام بخورم تموم بشی به شوهرت نرسه؟؟ خندید …تا خندید لبو ازش گرفتمو خوابوندمش رو زمین و خوابیدم روش …آروم لباشو خوردم بعد رفتم زیر گلوشو خوردم…
هی با یه صدای شهوتی میگفت حمید نکن نکن…رفتم پایین تر سینه هاشو درآوردم و شروع کردم به خوردن و مالیدن سینه هاش…شلوارشو آروم درآوردم دیدم دیگه مقاومت نمیکنه….منم کامل لخت شدم ..کیرم مثل سنگ سفت شده بود…خوابیدم روش لباشو خوردم و از پایین آروم کیرمو کردم تو کسش…یه آهی کشید و شروع کرد هم ریتم تلمبه های من خودشو تکون میداد …یادم افتاد اصلا کسش با دقت نگاه نکردم …کیرمو درآوردم رفتم پایین دیدم دقیقا همون صورتی که فکرشو میکردم…دوباره خوابیدم روش و کردم تو کسش …پاهاشو گرفت بالا …با دیدن اینکه زن برادر زنم زیرم خوابیده و پاهاشو برای من داده بالا اینقدر تحریک شدم که آبم داشت میومد…گفتم آبم داره میاد کجا بریزم…گفت بریز رو شکمم…در آوردم ریختم رو شکمش….کنار هم دراز کشیدیم…گفت همینو میخواستی؟؟ گفتم آره
خلاصه پاشد خودشو تمییز کرد و هم دیگه رو بوسیدیم و رفت…دو سه بار دیگه هم بعدش سکس کردیم…الان دنبال یه زوج واسه ضربدری میگردم تا با خانمم با هم حال کنیم.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید