این داستان تقدیم به شما

با همسرم سارا به عنوان پناهجو به ترکیه رفته بودیم و پولمون تموم شده بود. به شدت نیاز به کار داشتیم ولی هیچ جا بهمون کار نمی دادن. پناهجوها اجازه کار نداشتند و در صورت گیر افتادن هم صاحبکار و هم کارگر خاطی جریمه می شدند. البته توی آشپزخونه و توی کارگاه های خارج شهر کار کردن ممکن بود.
ده ها بار توی شهر گشته بودم ولی هیچ کس بهم کار نمی داد. توی شهری که بودم از بین خارجی ها بیشتر وقتا یا تقریبا فقط دخترا و زنها رو استخدام می کردند اونم بیشتر برای اینکه بتونن باهاشون لاس بزنن و اونا رو دوست دختر خودشون بکنن. از بین مردها اونایی استخدام می شدند که هیکل قوی داشتند و برای کارهای بدنی مناسب بودند. و از بین پسرها هم اونایی که یا قوی بودند یا اینکه خوشگل و سکسی بودند تا وسیله ای برای لاس زدن باشند.
خلاصه یه روز سارا بهم گفت:
ببین صفا جون. اینجوری نمیشه. باید یه کاری پیدا کنیم.
من هم وضعیت رو براش توضیح دادم.
گفت خب بذار من برم کار کنم.
گفتم نمیشه می بینی که دخترای خوشگل و خوش هیکل و سکسی یی مثه تو رو برای لاس زدن می خوان.
گفت خب یه جایی رو پیدا کنیم که هر دومون رو با هم استخدام کنه.
گفتم باشه…
و اینجوری شد که احمد، دلال املاکی که خونه ی اجاره ای کوچیک مون رو جور کرده بود یه شغل گارسونی برای من و سارا جور کرد توی یه رستوران کنار دریاچه که تنها رستوران اون اطراف بود.
دلال املاک بهمون سفارش کرد که سارا حتما آرایش کنه و بیکینی تاپ و دامن کوتاه و شورت لامبادا و کفش پاشنه بلند بپوشه. سارا اخم کرد ولی بعدش خنده ای شهوتی کرد. وقتی من به دلال املاک اعتراض کردم گفت این از قوانین اونجاست و همه ی گارسون ها باید اینجوری لباس بپوشند. همچنین گفت که من هم باید مثه دخترا آرایش کنم، گوشواره بندازم، شلوار تنگ زنونه بپوشم، ناخن هامو لاک بزنم و در حالی برای دیدن صاحب رستوران بریم که تمام موهای بدنم حتی موهای صورت و دست و لای پامو زده باشم. حکمت این رو متوجه نشدم تا زمانی که با همه ی نارضایتی م و از روی اجبار مالی رفتیم رستوران. در ضمن، به ما گفت که هیچ وقت نگیم ما زن و شوهریم چون اگه بفهمه استخداممون نمی کنه. گفت بهش میگه و ما هم بگیم خواهر برادریم و هیچ وقت رفتاری نکنیم که نشون بده از تماس بدنی با سارا، سارا ناراحت میشه یا من غیرتی میشم. گفت به خاطر غیرقانونی بودن کار کردن پناهجوها این تنها کاریه که توی این شهر میتونیم پیدا کنیم، قوانین کاریش همینه و اگه این کار رو از دست بدیم باید خونه رو تخلیه کنیم. آخرش هم من رو فرستاد اون اتاق و سارا رو کشید کنار و یواشکی چیزهایی بهش گفت که سارا هی با اخم و گاهی خنده جوابش رو می داد و در نهایت هم یه بسته بهش داد و ما راهی خونه شدیم. توی راه هر چی گفتم چی گفت و چی بهت داد سارا بهم نگفت و گفت که فقط توصیه های کاری داد و وسایلی مربوط به کار که بعدا خواهی دید و چون ناراحت شدم گفت که یا باید شغلی پیدا کنم که تنهایی بتونم خرج خونه و زندگی رو بدم، یا اینکه تو این کار بهش اعتماد کنم و یا اینکه همه چی کنسله. منم از ناچاری و اعتماد در نهایت پذیرفتم و تسلیم شدم.
فردا صبح قرار بود بریم رستوران برای مصاحبه. سارا وادارم کرد یه قرصی که احمد داده بود رو بخورم. گفت بهم کمک می کنه ریلکس بشم و هر روز باید بخورم تا هم موهای بدنم کمتر و کمتر بشه و هم اینکه راست نکنم و غیرتی نشم. بعدا فهمیدم که هورمون زنانه بود. بعد مجبورم کرد تمام موهای بدنشو واکس کنم و بعدش خودش تمام موهای بدن منو واکس کرد که خیلی درد و سوزش داشت و هلاک شدم. وسایل آرایش و لباس های سکسی خودش و منو آماده کرد و شب که اومدیم بخوابیم خواستم بغلش کنم و ببوسمش که گفت،
نه دیگه صفا جان. دیگه بهتره بوسیدن منو بذاری کنار تا فردا پس فردا سر کار غیرتی نشی و نه خودت اذیت بشی و نه اینکه منو اذیت کنی. بهتره تا مدتی با هم مثه همون خواهر و برادری باشیم که قراره وانمود کنیم هستیم. بذار تا چند وقت فقط به کار و پول درآوردن فکر کنیم و روابط زناشویی مون حواسمون رو پرت نکنه.

اگرچه دلم نمی خواست ولی پذیرفتم و اون شب جدا از هم مثه خواهر و برادر خوابیدیم. البته من تا نزدیکای صبح خواب به چشمام نمیومد و نگران تماس های بدنی مردای غریبه با سارا و خودم بودم و هی تصاویر لاس زدن مشتری ها یا صاحبکار و همکارا با سارا و خودم جلوی چشمم میومد. حتی گاهی ذهنم زیاده روی می کرد و می دید که مردها شورت سارا و من رو پایین کشیدند و دارند در کونمون می زنند و کیرهاشونو درآوردند و دارند توی دهن و کس سارا و توی دهن و کون من میذارند. عجیب اینکه با وجود عصبانیت و ناراحتی م از این تخیلات، شوشولم شق شده بود و آبم هم داشت میومد. حس عجیبی بود. حس می کردم مردونگی و غیرتم داره آب میشه و یه جور حس پذيرش تحقیر و سر فرود آوردن جلوی قدرت و مردونگی مردای دیگه داره توم رشد می کنه. خلاصه در حالی که از خودم خجالت می کشیدم و برای بن بست مالی مون به زمین و زمون لعنت می فرستادم، تا صبح نخوابیدم و صبح از خستگی تازه چشمام رو هم رفته بود که سارا منو بیدار کرد که بریم حموم و آماده بشیم. بعد از حموم سارا خودش رو ببخشید مثه جنده ها آرایش کرد طوری که اگه دیشب ش چند بار آبم در آستانهٔ اومدن نبود و بهم دستور نداده بود که باهاش کاری نداشته باشم، همون جا کرده بودمش. هر چند شوشولم دیگه شق نمی شد که انگار تاثیر قرصی بود که بهم داده بود. بعدش سارا من رو هم مثل پسرهای کونی آرایش کرد. بعدش خودش یه شورت لامبادای قرمز پوشید و یکی از مینی شورت های صورتی و چسبون خودش رو پام کرد و از توی جعبه ای که احمد بهش داده بود یه اسپری درآورد و سریع به شوشول کوچیکم زد که همیشه از کوچیک بودنش شاکی بود. گفتم این دیگه چیه؟ گفت اسپری ضد شق شدنه. بهت کمک می کنه که بیخودی راست نکنی، اگه کسی باهام لاس زد غیرتی نشی، و شوشول ت توی شورتم یعنی شورتت خوب جا بگیره. بعدش یه روغن از توی جعبه درآورد و دور کونم و توی کونم مالید که حس خارش‌ و قلقلک شهوانی و عجیبی به کونم داد. حس زنی رو پیدا کردم که می خواد کس یا کون بده.
بعد دو تا تخمام رو به بالا فشار داد و بعد از دردی که گرفت، تخمام توی بدنم بالای شوشولم رفتند و خایه م خالی و بدون تخم شد. بلافاصله شوشول کوچیک و آویزونم رو به سمت سوراخ کونم عقب کشید و گفت پاهاتو ببند. وقتی پاهامو بستم دیدم که بین تخمای بالا رفته م یه شکاف نامحسوس تشکیل شده انگار که من کس دارم. همچنین نوک شوشولم که به سوراخ کونم چسبیده بود انگار داشت شهوت کونم رو ارضا می کرد. عجیب اینکه انگار داشتم از کون ارضا می شدم نه از شوشولم. بعد یکهو شورتم رو بالا کشید و به خاطر تنگ بودن زیاد شورت، شوشولم همون جایی که بود قفل شد. هم زبونم بند اومده بود و هم اینکه نمی دونستم چی بگم. راه چاره یا برگشتی نمی دیدم و عجيب اینکه کمی هم از این تغییر و تحقیر لذت می بردم. انگار یه حس غریب کنجکاوی در من به وجود اومده بود که منو به سمت کشف چیزهای جدید هل می داد.
بالاخره سارا لباس های سکسی نازک و چسبون تنم کرد. وقتی توی آینه به خودم نگاه کردم داشتم از خجالت آب می شدم. سارا لبخند عجیبی زد و زد در کونم و گفت،
نگران نباش. کم کم همه چی درست میشه. و راهی رستوران شدیم در حالی که توی راه چند تا پسر افتادند دنبال ما و تیکه های جنسی بهمون مینداختند و گاه به گاه انگشت مون می کردند. من هم که با کمال تعجب نه تنها حس غیرت بهم دست نداده بود بلکه کم کم داشت خوشم هم میومد. سارا هم هی اخم می کرد و می خندید و گاهی به پسرها شکوه می کرد و متلک می گفت.

سرانجام رسیدیم به رستوران کذایی و رفتیم توی اتاق رئیس. صاحب رستوران، فرات بِی (آقا فرات )، وقتی چشمش به سارا خورد که چنان سکسی لباس پوشیده بود چشماش از شهوت جرقه زد. بلند شد و دست سارا رو چنان آبدار و مکنده ماچ کرد که سارا تا کون و کسش قلقلک اومد و جیغ شهوانی یی کشید. بعدش اومد طرف من و گفت شلوار و شورتت رو بکش پایین و دولا شو. یه حس تسلیم و رضایت سراسر وجودم رو گرفت. شلوار و شورتم رو کشیدم پایین و دولا شدم. هنوز شوشولم لای پام و لای کونم بود. آقا فرات چهار انگشتش رو گذاشت در کونم و با یه حرکت کرد تو. چنان جیغی کشیدم که فکر کنم گلوم زخم شد و اومدم برم جلو که دیدم دست قدرتمند آقا فرات نمی ذاره تکون بخورم. یکهو انگشتاش رو درآورد و یه سیلی محکم به کونم زد و گفت،
آفرین، خوشم اومد. تحمل شرایط سخت رو داری. امیدوارم خواهرت هم مثل خودت صبور باشه، و نگاهی به سارا کرد که هم می ترسید و هم از تعجب و شهوتی غریب می خندید.
بعدش انگشتایی که از کونم درآورده بود رو توی دهنم کرد تا بلیسم. مزه ی کون خودم رو حس می کردم و اگرچه حس تحقیر شدیدی جلوی سارا داشتم، ولی یک جور حس غریبی همراه با رضایت و لذت بهم دست داده بود که انگار ناشی از قرص دیشب و اسپری شوشول و روغن توی کونم هم بود. نمی دونستم چی کار کنم و فقط مطیع و فرمانبرانه از فرات اطاعت می کردم. ناگهان فرات منو به زانو درآورد و روبروی کیرش روی زمین انداخت. کیرش رو درآورد و گفت،
آزمون مهم! اگه یه مشتری کیرش رو جلوت در بیاره چی کار می کنی؟
نگاهی به کیر کلفت و سبزه و کله قارچی فرات کردم که می درخشید و انگار سوراخ لب مانند کیرش داشت باهام صحبت می کرد. خایه ی فرات رو هم از نزدیک می دیدم که در حال جمع شدن و حرکت کردن بود و انگار که داشت در برابر چشمام می رقصید و کیر فرات همچون دستان دراز شده ای من رو به رقص دعوت می کرد. نگاهی به سارا کردم که از خجالت یا شهوت داشت آب می شد و دهنش آب افتاده بود. در برابر نگاه پرسشگرانه و خواهشگرانه ی من، سارا اومد جلو و کنار من زانو زد، کیر و خایه ی فرات را تمناگرانه بویید و پس از رو کردن به من، سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. من در اوج بیخودی، لب‌هایم را دور کیر فرات حلقه کردم و شروع کردم به ساک زدن و لیسیدن کیر و خایه اش. سارا، مویم را گرفته و سرم را به جلو و عقب می برد و گاهی سرم را کنار می زد و خودش کیر و خایه ی فرات را می مکید و می لیسید. فرات هم سر من و سارا را به سمت کیرش فشار می داد و آه و اوه مردانه ای می کشید. در حالی که فرات سر مرا به شدت به سمت کیرش فشار می داد و کیرش را تا ته حلقم فرو می کرد، ناگهان آبش با فشار توی دهنم خالی شد و من نزدیک بود عق بزنم. سارا سریع بین من و فرات روی زمین خوابید و قطره های آبی که از کیر فرات و دهن من می ریخت را خورد. بعد زانو زد و گفت،
یه خدمتکار خوب نمیذاره حتی یک قطره از آب کیر پر برکتِ صاحبش به هدر بره.
فرات سارا رو بلند کرد و گفت،
آفرین دختر خوب. تو استخدامی. این… برادرت هم… استعداد داره. به طور آزمایشی میتونه مشغول به کار بشه تا ببینیم چی کار میتونیم براش بکنیم.
سارا خندید و تشکر کرد و با چشم غره ی سارا، من هم تعظیم و تشکر کردم. سپس، فرات بهم گفت، شلوارت رو بکش بالا و بیایین تا به آشپزخونه معرفی تون کنم.
من هم شلوارم رو کشیدم بالا و دنبال فرات و سارا رفتم به آشپزخونه.

وقتی من و سارا و فرات وارد آشپزخونه شدیم دیدم که یه آشپز هیکلی و سبیل کلفت با عضلات پیچیده و ورزشی داره غذا درست می کنه. وقتی چشمش به من و سارا خورد پوزخندی زد و ناخودآگاه دستش کیرش رو مالید. فرات به آشپز گفت فُرکان بی، اینها گارسونای جدیدمون هستند که احمد بِی معرفی کرده. از امروز به دست خودت می سپرمشون تا برای کار حرفه ای آماده شون کنی. هاکان تایید و تشکر کرد و فرات یه چیزی در گوش هاکان گفت و هر دو خندیدند و فرات رفت. هاکان کف گیر استیل رو برداشت و رفت طرف سارا که از شرم و ترس و شاید هم شهوت می لرزید. به دستور هاکان، سارا دولا شد و دامنش رو بالا زد. هاکان دستی به کونش کشید و با کفگیر زد در کونش. سارا آخ بلندی کشید و به من نگاه کرد. من که انگار هیپنوتیزم شده بودم به جای ناراحتی و غیرتی شدن، شونه هامو بالا انداختم و لبخند زدم.
هاکان: اگه حرفم رو گوش ندین این کمترین تنبیهیه که براتون دارم.
بعد سارا رو بلند کرد و رو به من کرد و گفت،
شما با هم خواهر و برادرید؟
گفتم بله قربان.
رو به سارا کرد و گفت،
همه ی لباساشو در بیار و لخت ش کن.
می خواستم اعتراض کنم ولی یه حسی نذاشت که حرفی بزنم. سارا اومد و همه ی لباسهامو درآورد و لخت مادرزاد شدم. هاکان یه نگاهی به بدن صاف و بدون موی من انداخت و خنده تحقیرآمیزی کرد. بعد، از بین خیارهایی که روی میز آشپزخونه بود بزرگترین خیار رو انتخاب کرد. ترسیدم نکنه بخواد اون خیار رو بکنه تو کس سارا چون کس سارا خیلی خیلی تنگ بود و شوشول من که به سختی 2 سانت کلفتی داشت
به سختی و با روغن و هزار تا عقب جلو رفتن توش می رفت. هاکان خیار رو به سمت صورت سارا برد و دور صورت و دهنش مالید. بعد برد به سمت دهنش و با فشار دهنش رو باز کرد و تلاش کرد خیار رو بکنه توش. ولی خیاری که کلفتیش حدود 7 سانت بود به سختی سرش توی دهن سارا رفت. هاکان خیار رو دراورد و کرد زیر دامن سارا و دامن کوتاهش رو زد بالا. وقتی چشمش به شورت سارا افتاد عصبانی شد و گفت،
یالا درش بیار. سارا ناچارا شورتش رو دراورد و با دستهای لرزان شورت رو تو دستش گرفت. هاکان گفت،
حالا شورتت رو بکن تو دهن برادرت. اسمش چی بود؟ صفا؟
ب ب بله.
یالا. این تازه کوچیک ترین تحقیریه که باید تحمل کنه. از حس برادری و غیرت کوچک ترین ذره ای نباید درش باقی بمونه. (و رو به من کرد که سارا داشت شورتش رو توی دهنم می کرد و گفت) یالا شورت خواهرتو بخور. با جویدن شورتش تایید می کنی که تو و خواهرت برده های این رستوران هستید و هر دستوری من و فرات بی بهتون می دیم اطاعت می کنین. هر وقت مشتری یی خواست با یکی تون بخوابه اون یکی حق اعتراض نداره. اگه خواست هر دوتون رو با هم بکنه با کمال میل استقبال می کنید. اگه خواست یکی تون یا هر دوتون رو دسته جمعی توسط مردها کرده بشین در کمال رضایت می پذیرین بدون اینکه سن و هیکل و سایز کیر و رنگ پوست اونا براتون ناخوشایند باشه. قبل از کرده شدن هر کدومتون اون یکی رو آماده می کنه و در حین سکس، اسباب شادی و لذت و حشری شدن فرد کننده و کرده شونده رو فراهم می کنه. من و سارا حرفای هاکان رو تایید کردیم. بعد خیار کلفت رو داد به سارا. به من دستور داد دمر روی میز آشپزخونه بخوابم و من اطاعت کردم. به سارا گفت بیاد و در سوراخ کونم تف بندازه. سارا هم بدون هیچ مقاومتی اومد و یه تف بزرگ و آبدار در کونم انداخت. هاکان روغن غذا رو اورد و روی کون و سوراخ کون من ریخت. با انگشت اشاره کلفتش روغن رو توی کونم کرد و آه منو درآورد. کم کم با انگشتان روغنی دوانگشتی، سه انگشتی و در آخر چهارانگشتی کرد تو سوراخ کونم. هی جیغ می زدم و می گفتم آیییی، آخخخخخ، جر خوردم، بسه، ولی با دست دیگه ش که از کل بدن زنونه ی من قوی تر بود پشت گردن منو چنان فشار می داد که نمیتونستم تکون بخورم. بعد از چند دقیقه که با چهار انگشتش توی کون من کرد، انگشتاش رو دراورد و کرد توی دهنم و من هم در عین نارضایتی لیسیدم. بعد هاکان برعکس جهت من نشست روی کمرم و به سارا گفت که خیار رو بکنه توی کونم. سارا اول کمی صبر کرد ولی بعد از فریاد هاکان اومد جلو و سعی کرد خیار رو توی کونم فرو کنه. ولی خیار انقدر کلفت بود که تو نمی رفت. خلاصه انقدر هاکان داد زد و سارا هم انقدر خیار رو عقب جلو برد تا بالاخره در میان جیغ و آخ و اوخ من نوک خیار توی کونم رفت. انگار کونم داشت منفجر می شد. فکر کنم شبیه حسی بود که زنها موقع زایمان دارند و باید کس شون رو انقدر فشار بدن تا بچه در بیاد. فقط فرقش این بود که من باید بچه ای رو، یعنی خیار رو توی کونم جا می دادم. خلاصه هاکان و سارا هی می گفتند نفس عمیق بکش و زور بزن و من هم سعی می کردم انجام بدم تا اینکه کم کم خیار کلفت با قطر تقریبا 7 سانتی توی کونم فرو رفت در حالی که من مثل زنها جیغ می زدم و اشکم سرازیر بود. هاکان به سارا گفت خیار رو همونطور تو کونم فشار بده و نگه داره و به من دستور داد تکون نخورم. بعد از روی کمرم بلند شد و با سلفون ش چند تا عکس از من و سارا و خیار توی کون من گرفت و طبق دستور اون، ما سعی می کردیم توی عکس لبخند هم بزنیم. بعد سارا طبق دستور هاکان خیار رو از تو کونم دراورد و تو حلقم کرد و هی جلو و عقب برد. داشتم خفه می شدم ولی هاکان گفت که حتما باید حلقم باز بشه تا جایی که این خیار کلفت توی حلقم بره و حلقم برای ساک زدن عمیق آماده بشه. خلاصه سارا انقدر خیار رو عقب جلو کرد و انقدر اشک از چشمم سرازیر شد و هاکان هی سر من رو نگاه داشت تا سارا تو حلقم بکنه که حلقم باز شد. باز که چه عرض کنم حلقم پاره شد. بعد هاکان به سارا دستور داد تا وقتی حلقم باز باز بشه و دیگه تنگ نشه هر شب این حرکت ساک عمیق رو باهام تمرین کنه. من و سارا گفتیم چشم و خواستیم بریم خونه که هاکان گفت،
کجا جنده ها؟ 15 دقیقه استراحت تا دور بعدی آموزش امروز. با چشمانی اشک آلود آهی کشیدم و با سارا در حالی که لبخندی شیطانی روی لبش بود رفتیم توی حیاط رستوران.
..

در حالی که دست و پام از درد و سوزش کون و دهنم می لرزید و سارا زیر بغلم رو گرفته بود رفتیم توی حیاط رستوران. سارا پرسید،
کونت درد می کنه؟
آره.
سوزش هم داره؟
آره. خیلی.
عیب نداره. عادت می کنی.
یعنی قراره هر روز باهام اینطوری رفتار بشه؟
نمی دونم. شایدم بدتر. بالاخره یا تو باید این درد و سوزش رو تحمل کنی، یا من. مگه خودت نگفتی برای نجات زندگی مون هر کاری حاضری بکنی؟
گفتم آخه کون و دهنم داره پاره میشه.
سارا گفت بالاخره یا کون و دهن تو باید پاره بشه یا کون و کس و دهن من.
داشتیم حرف می زدیم که صدای دو مرد غریبه رو شنیدیم. فهمیدیم که وقت کس دادن و کون دادنه. به دستور هاکان من و سارا لخت شدیم و منتظر کرده شدن شدیم.
پایان
نویسنده: صفا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *